فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️امام خامنهای حفظهالله:
داعش دوباره هم بیاد نابود می شود
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️امیرالمؤمنین(ع) رو برای همین حرفا خونهنشین کردن!
👈 شما آمادگیش رو داری؟!
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل چهارم
🔸صفحه:۱۲۴،۱۲۵،۱۲۶
راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی
یک دفعه بی مقدمه پرسید:((زینب حاجی کجاست!؟))
همیشه وقتی حاجی در ماموریت حساسی بود ،اهل خانه نمی گفتند که حاجی نیست .
به لحاظ امنیتی همیشه به هرکسی که زنگ می زد و سراغ حاجی را می گرفت ،می گفتند :((حاجی خونه خوابه ))یا ((توی دفترشه)).
زینب هم طبق عادت همیشه می گفت:
((بابا خونه خوابه ،چطور !؟))
((زینب تو مطمعنی حاجی خونه خوابه!؟))((اره. مگه چی شده !؟))
((ببین درست جواب من رو بده !))
سوال پیچ های او ذهنش را به این سمت برد که حتما به ان ها خبر رسیده حاجی رفته سفر و می خواهند حاجی را پیدا کنند و اورا ببینند .
((خب چی شده مگه !؟چرا اینقدر سوال می کنی !؟))
((تو فقط الان به من درست جواب بده .
مطمئنی حاجی الان خونه ست!؟))
به یک باره نگرانی به سراغش امد .
آخر چرا اینقدر سوال می پرسید !؟مگر چه اتفاقی افتاده بود!؟به نظرش امد موقعیت اصلا عادی نیست .
دیگر نتوانست مثل همیشه ارامش خود را حفظ کند و جواب بدهد با اضطراب گفت :((نه خونه نیست!))
تا زینب این را گفت ،احساس کردنفس آن شخص پشت تلفن بند آمد .
دیگر هیچ صدایی نشنید و یک دفعه تلفن قطع شد .
زینب هاج و واج به گوشی در دستش خیر ه ماند .
سریع خودشان را به خانه رساندند .
تمام ماجرا را برای رضا تعریف کرد .
رضا سعی کرد اورا آرام کند:((حالا چرا این قدر بی قراری !؟بابا که اصلا عراق نیست ،بابا سوریه است!))
((باور کن یه چیزی شده !نگاه کن !هرچی به این شماره زنگ می زنم ،جواب نمی ده .
همین الان داشتم باهاش حرف می زدم .
خب چرا جوابم را نمی ده !؟رضا باور کن یه چیزی شده !))
مگه بار اولمونه !؟مگه با ر اوله شایعه می کنن برای بابا اتفاقی افتاده !؟به دلت بد راه نده !))
زینب موبایلش را با چشمانی که نگرانی در ان موج می زد به سمت او گرفت و گفت :((
ببین توی این کانال زده توی فرودگاه بغداد دوتا ماشین رو منفجر کردن ،چند نفر هم شهید شدن!رضا، من خیلی می ترسم !))
در همین فاصله فاطمه هم خبر را دیده بود .
به همسرش گفت :((وای فرودگاه بغداد رو زدن !حالا بابا چطوری برگرده !؟امشب می خواست برگرده ایران .)) این را گفت و با نگرانی ((به زینب زنگ زد :خبر را شنیدی؟))
((آره دارم پیگیری می کنم .))
((حالا بابا چطوری برگرده !؟ من دارم میام اونجا ،خیلی نگرانم !))
فکرش رفت پیش اتفاقی که چند سال پیش افتاده بود .
اوایل جنگ سوریه که حاجی دائم به انجا می رفت ،خبر پیچید که داعش ،دفتر وزیر دفاع را منفجر کرده است.خبر خیلی زود در فضای مجازی و رسانه ها پیچید .
اعلام کردند هنوز مشخص نیست چند نفر کشته شده اند و چند نفر زنده هستند .کمی بعد خبر رسید حاجی هم در ساختمان بوده و به شهادت رسیده .
بچه ها هنوز از این واقایع باخبر نشده بودند که ساعت ۹ شب شوهر عمه ی بچه ها با منزل انها تماس گرفت .
زینب گوشی را برداشت .
((زینب ،بابات کجاست؟!))
((همین جاست چطور؟!))
((خب خیالم راحت شد .اخه همه جا خبر پیچیده که ساختمون وزارت دفاع سوریه را زدن و حاجی هم شهید شده !ترسیدم!))
زینب این راکه شنید ،تلفن از دستش افتاد . انها می دانستند حاجی همان موقع در دفتر وزیر دفاع سوریه جلسه داشته است .
حاج خانم سریع به سمتش دوید :((چی شده؟ ....کی بود؟.....چی گفت ؟!))
ادامه دارد ....
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
❣️ حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام فرمودند:
یا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللهَ
فرزندم! بپرهیز از ستم بر کسی که غیر از خدا یاوری در مقابل تو ندارد
✅ بحارالانوار ،جلد۷۵, صحفه ی ۳۰۸
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم کسی را میخواهد تا بگوید:
کمتر از سه ماه دیگر،
پایان اسرائیل را اعلام میکنم!
#حاج_قاسم_سلیمانی
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهادتببین در سیره حضرت زهرا سلام الله علیها
استاد عالی
#فاطمیه
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
◾️عزاداری ایام فاطمیه◾️
▪️سخنران:
شیخ محمد تقی حسین زاده
▪️مداح:
کربلایی محمدرضا نظری
▪️از سه شنبه ۱۳ آذر تا
۱۵ آذر از ساعت ۲۰
#گلزار_شهدای_کرمان
#هیأت_الشهدا
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
May 11
دلتنـگم و دیـدار تو درمـان من است
بیرنگِ رُخَت، زمانه زندان من است
بـر هـیـچ دلـی مـبـاد و بـر هـیـچ تـنـی
آنچهاز غمهجرانتو برجان مناست
🍃 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🍃
🍃اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🍃
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
شهادت؛
حکایت عاشقانه آنانی است که دانستند
دنیا جای ماندن نیست باید پرواز کرد💔'!
#سالروز_شهادت
#شهید_سید_مصطفی_پور_حسینی
#شهید_محمدرضا_مُرشدزاده
#شهید_حمیده_خواجه_پور
#شهید_محمود_مددنیا
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشحالی گفت: دفعهی قبل که از کرمان آمده بودم، از طریق سپاه اعزام شده بودم. برای همین احساس میکردم به اجبار اومدم اینجا و این عذابم میداد. لذا رفتم کرمان و با سپاه و بسیج تسویه حساب کردم و به صورت آزاد آمدم منطقه، میخوام آمدنم برای خدا باشه.
#سالروز_شهادت
#شهید_علی_اکبر_محمدحسینی
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
خوشحالی گفت: دفعهی قبل که از کرمان آمده بودم، از طریق سپاه اعزام شده بودم. برای همین احساس میکردم
سربازعراقی از تانک آتش گرفته بیرون آمد و مثل دیوانهها شروع کرد به دویدن توی دشت. چند لحظه بعد برگشت به طرف رودخانه و از شدت خستگی و ناراحتی شروع کرد به خوردن آب.
یکی از بچهها آمد سرباز عراقی را با تیر بزند که علی اکبر مانعش شد. گفت: مگه نمیبینی داره آب میخوره، مثل امام حسین(ع) باهاش رفتار کن نه مثل دشمنان امام حسین(ع).
#سالروز_شهادت
#شهید_علی_اکبر_محمدحسینی
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
سقوط حلب را دیدید؟
هیچکس نباید یادش برود!
که تا ابد به این مردان غیرتمند مدیونیم
بر خاکها افتادند تا نه فقط خاک،
که ایمان و شرف و ناموس ندهند ...
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🖤🥀🍂
🥀
💠 شهید حاج قاسم سلیمانی:
من قدرت زهرا [سلاماللهعلیها] را و محبت مادری او را در هور دیدم؛ در غرب کانال ماهی دیدم؛ در وسط میدان مین دیدم... فاطمه در هور، فاطمه در کربلای پنج، فاطمه در اروند، فاطمه در کوههای سرد و سخت کردستان، مادری کرد.
با نگاه محبت مادر
همهجا لشکر تو شد پیروز
مکتب فاطمه است مکتب تو
ما در این مکتبیم درسآموز
عطر سربند سرخ «یا زهرا»
جبهه را کرده بود باغ خدا
حاجقاسم بیا و روضه بخوان
زخمی داغ مادریم
#گلزار_شهدای_کرمان
#فاطمیه
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
💠 گذری کوتاه بر زندگینامه
#شهید_محمدعلی_ابراهیمی
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
#شهید_علیرضا_محمدی_پور
ارادت خاصی به حضرت فاطمه سلام الله
داشتند و سفارش ایشان به خانواده این بود که در زمان مشکلات توسل به حضرت فاطمه (س) را فراموش نکنند.
#فاطمیه
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
،،🌸
شھادت یعنۍ
زندگۍ کن اما فقط براۍ خدا ..
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
ببین میتوانی بمانی بمان_(0).mp3
3.5M
آخرشم نگفتی چی دیده حسن
#پیام_کیانی
#فاطمیه
#دوشنبه_های_امام_حسنی
ߊܠܠܣܩܢ ܫܥܼܠܙ ܠࡐܠࡅ࡙ܭ ߊܠܦ̇ܝܥܼܢ🤍🌱
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل چهارم
🔸صفحه:۱۲۶،۱۲۷،۱۲۸
راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی
زینب با حال زار ماجرا را گفت.
همگی ترسیده بودند وبا هرکسی که تماس می گرفتند ،جواب درستی نمی داد .به همه جا زنگ زدند .
همه در حال پیگیری بودند.
لحظات سخت و نفس گیری برای همه شان بود.
رضا سر به سجده گذاشته بود و تا از پدر خبر نشد ،سر از سجده بر نداشت .
خدا خدا می کرد خبر سلامتی پدرش را بدهند .
خیلی از اقوام برای تسلیت امده بودند و همه لباس مشکی پوشیده بودند .
ساعت ۴ صبح شده بود .
دیگر اضطراب جان همه را به لب رسانده بود که حاجی زنگ زد و با شادابی گفت :تهران چه خبره؟!مثل اینکه من اونجا شهید شدم ،اره؟))
باشنیدن صدای حاجی همه از خوشحالی اشک ریختند ونفس راحتی کشیدند .
چقدر خدا را بابت اینکه یک بار دیگر پدرشان را به انها بخشیده بود،شکر کردند .
وقتی که حاجی به خانه برگشت ،وقتی بی قراری کرد.
حاجی به اوگفت:((بابا جان ،این قدر بی تابی نکن !خودت را بذار جای بچه های شهدا !به اون ها فکر کن !))
فاطمه با همان بغضی که در گلو داشت ،گفت:((می دونی فرق من با بچه های شهدا چیه ،بابا؟اون ها یه بار باباشون شهید شد و فقط غصه نبودن پدرشون رو میخورن .
اما تو روزی هزار بار برای ما شهید میشی!هر روزمون با استرس و نگرانی می گذره !))این نگرانی هیچ وقت برایشان پایان نداشت .
این اواخر فاطمه مدام کابوس می دید .
خواب می دید پدرش را جلوی چشمانش سر می برند و او فریاد می زند .
گاهی از صدای فریاد خودش که با التماس می گفت :((نبُرین !سر بابام رو نبُرین ...!))از خواب می پرید .
بعد از شهادت شهید حججی تمام اضطراب ونگرانی اش این بود که این اتفاق برای پدرش هم بیفتد .
می ترسید از اینکه موبایلش را باز کند و عکس و خبر شهادت پدرش را ببیند !
حالا دوباره داشتند همان حس و حال را تجربه می کردند .
فاطمه به سمت خانه ی پدر راه افتاد .
زینب هم به فکرش رسید که به فاطمه مغنیه زنگ بزند .
با دستانی لرزان با اوتماس گرفت.
فاطمه خواب بود.
گوشی رو که برداشت،سرا سیمه پرسید :((چی شده زینب ؟!))
((فاطمه،بابام کجاست ؟!))
همیشه پشت تلفن خیلی احتیاط می کردند و هر چیزی را نمی گفتند .
اما آن لحظات به حدی دلهره آور بود که تمام مراقبت های امنیتی را زیر پا گذاشتند .
((سوریه است .چطور ؟!))
تو مطمعنی فاطمه ؟!بابام سوریه ست؟!آخه توی کانال ها داره یه خبر دست به دست میشه ،خیلی نگرانم !))
نگران نباش .ان شاالله چیزی نیست .
من الان پیگیری می کنم و بهت خبر می دم .))
فاطمه قطع کرد و بعد از چند دقیقه زینب که بی تاب بود ،دوباره با اوتماس گرفت تا اخبار جدید را بپرسد ؛ولی هر قدر شماره ی اورا می گرفت ،دیگر جواب نمی داد .
به بن بستی رسیده بود که هر ثانیه بردلهره و اضطرابش اضافه می شد .
رضا که دیگر خودش هم نگرانی همه ی وجودش را گرفته بود،گفت :
((با موبایل آقای پور جعفری تماس بگیر .
حاج حسین هر جا باشه ،بابا هم همون جاست .))
زینب با اضطرابی که بغضی گلو گیر هم به آن اضافه شده بود،
گفت:((زنگ زدم رضا ،زنگ زدم !در دسترس نیست !))
برای چندمین بار زنگ زدبه سید فوُاد.
به فاصله ای که تلفن را به دست او بدهند ،زینب می شنید پشت خط دعوا می کنند که چرا تلفن را جواب دادید .
یک نفر آن طرف خط گفت :((خب ده بار زنگ زده چی کار کنم ؟!باید جواب می دادم دیگه !))این هارا می شنید ؛اماقدرت درک کلمات را از دست داده بود .
فقط دنبال کلماتی می گشت که از بابا خبر بدهند .
بالاخره سید گوشی را گرفت :
((جانم عموجان؟))
زینب حس کردکه صدایش خیلی گرفته .اما سوال واجب تری داشت:
ادامه دارد...
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
🌸 الهی بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا در اوقات غفلت برای یاد خود بیدار کن.
«فرازی از دعای بیستم صحیفه سجادیه»
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman