eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.6هزار دنبال‌کننده
23هزار عکس
9.4هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با مامور فراجا که پس از تیر خلاص زنده ماند ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💢حاج قاسم: بزودی‌ فتنه‌هایی‌ در پیش‌ خواهیـد داشت، در‌ آن‌ روز مـن‌ نیستم پشتِ‌ آقا را خالی‌ نکنیـد! ‌ ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل چهارم 🔸صفحه:۱۳۵،۱۳۶،۱۳۷ راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی یا به زینب؟!وای زینب...زینب...زینب...!با زینب باید چه کند؟! مگر می شود بین او وحاجی جدایی تصور کرد ؟!نه،هرگز!زینبی که شب ها در بغل بابا می خوابید. زینبی که حاجی از در تو نیامده و کیفش را زمین نگذاشته ،اول او را صدا می کرد . زینبی که ساعت ها پشت در اتاقی که حاجی در آن جلسه داشت ،می نشست تا به پدر نزدیک باشد . اویی که به هیچ وجه تحمل دوری پدر را نداشت. اویی که همه بیشتر از شهادت حاجی از او می ترسیدند . مگر می شود به زینب خبر داد که دیگر منتظر پدر نباشد؟!مگر می شود به او گفت که دیگر از آغوش پدر محروم شده،دیگر دست نوازش پدر را بر سر ندارد،دیگر صدای پدر را نخواهد شنید،دیگر چشمان و صورت و بدن خسته ورنجور او را نخواهد دید ،دیگر زخم های پدر را تیمار نخواهد کرد ...؟!نه،نمی شود !نمی شود به او این ها را گفت !هیچ کس حال آن لحظه سهراب را درک نمی کرد . دیگر درد نبودن برادر را فراموش کرده بود وفقط به بچه ها فکر می کرد . حتی نتوانست در خلوت خودش برای بهترین برادر دنیا یک دل سیر گریه کند . سریع خودش را رساند به منزل حاجی . تمام چیز هایی را که از آن می ترسید ،جلوی چشمانش دید . حال بچه ها خیلی بد بود. اصلا قدرت این را نداشت که حرفی بزند . با اینکه اصل ماجرا را می دانست ،ترجیح داد امید کسی را قطع نکند ‌. برای همین گوشه ای نشست وچیزی نگفت . اقای قالیباف که نصفه شب خبر را شنیده بود ،سریع خودش را به منزل آنها رساند. او هم سعی می کرد بچه ها را آرام کند ،اما مگر می شد ؟!او هم نتوانست حقیقت را بگوید . آمد گوشه ای و شروع کرد به تماس گرفتن تا پیگیر بازگشت پیکرها شود . حدود ساعت ۴:۳۰، ۵صبح روز جمعه ۱۳دی بود که تلویزیون به طور رسمی خبر را اعلام کرد :عکس حاج قاسم سلیمانی در کنار پرچم سه رنگ ایران که بالای تصویر نوشته شده بود: (( انا لله و انا الیه راجعون)) . همه ی اهالی خانه بر سرشان زدند. صدای آه و فغان بود که از خانه ی حاجی به هوا برخاست . دیگر کسی توی حال خودش نبود. همه شان بر سر می‌کوبیدند و دم گرفته بودند. هر کسی گوشه ای زانوی غم در بغل گرفته بود و زار می زد. هیچ کس باور نمی کرد که واقعا حاجی شهید شده باشد. مگر می شد قهرمان زندگی شان دیگر برنگردد ؟! نرجس که تا آن لحظه باور نکرده بود چنین اتفاقی افتاده باشد ، با دیدن اخبار تمام امیدش نا امید شد. داد می زد و گریه می کرد. خودش را روی زمین انداخت و سرش را گذاشت روی زمین و چشم هایش را بست . یک دفعه وارد دنیایی شد که جز خودش و پدرش کسی آنجا نبود دید پدرش مانند نوری به سمت بالا حرکت می کند ؛انگار ستاره ی دنباله داری بود که از زمین به آسمان می رفت . نرجس پایین ایستاده بود وبالا رفتن او را تماشا می کرد . پدرش خیلی خوش حال بود ،خیلی !نرجس یک دفعه شروع کرد به فریاد زدن. احساس می کرد اگر داد بزند،او نمی رود. خوش حالی پدر را که دید ،احساس کرد خود خواهی است که جلوی رفتن او را بگیرد . به خودش گفت :((اگه تو واقعا عاشقی ،باید از خوش حالی معشوقت خوش حال بشی !ببین بابا چقدر خوش حاله !)) یادش آمد که بابا همیشه به او می گفت :((نرجس ،تو هم مثل منی.خوب می تونی احساساتت رو کنترل کنی.)) از یاد آوری این حرف پدر و چیزی که در آن خلا دیده بود به خودش آمد . سرش را از روی زمین بالا آورد . سعی کرد خودش را کنترل کند . ادامه دارد... ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman
🔰 خدایا! مرا از اسراف کاری باز دار. 📚 دعای بیستم صحیفه سجادیه ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️ گذری بر زندگینامه شهید غلامحسین آقاملایی ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
📸 خادمی شغل شریفیست که به آن دل بستم... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ماجرای فرود آمدن سردار حاج قاسم سلیمانی با هلیکوپتر در منطقه محاصره شده ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 استوری ✍گمنامی یعنی درد... دردی شیرین... یعنی با عشق یکی شدن... یعنی اثبات اینکه از همه چیزت برای معشوقت گذاشتی... یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید مردم را ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠شهیدانه 🔹️شفاعتت میکنه اون‌ شھیدی که موقع‌ گناه میتونستی گناه کنی ولی به حرمت‌ رفاقت‌ باهاش‌ کنار گذاشتی... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کار فرهنگی اثرگذار؛ این ایده‌ی فوق‌العاده را بچه های یک گروه تئاتر مدرسه‌ای در کرمان طراحی و اجرا میکنند تو همون یکی دو دقیقه‌ای که چراغ قرمزه بدون بودجه ای خاص...👌 🔻چه شد که نسبت به جنایات انقدر بی‌تفاوت شدیم؟؟ ‌ ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
✍شهــادت یعنی متفاوت به آخر رسیدن؛ و گرنه مرگ پایان همه قصه‌هاست... همہ گویند ازجــان گذشت اما من گویمت چگونہ از دلـــ گذشت ؟! ای ڪسی ڪه مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی... تو را با خدا چہ عهدی بود ڪه از این ڪرامت برخوردار شدی؟ نام شهید برازنده توست ای شهید ڪه خونِ تو سَبَب بیداری خواب زده هایِ عالمِ غفلت است سبب بیـدارشـدن مـن... از ڪدام خواستہ های دِلَت گذشتی تا اینگونہ گمنام و ناگاه بیایی و از مردم دلبری کنی ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امروز تولد فرشته ای آسمانیست... فرشته ای خاکی از جنس آسمان و با دلی دریایی... پرستویی که هجرت کرده اما هجرت به هر جایی نه! هجرت به وادی عشق...آری مقصدش وادی عشق بود... و چه زیبا پا به عرصه ی گیتی نهادی... و چه زیبا رفتی و افتخار آفرین شدی... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 حضور نیروهای تیپ فاطمیون در حرم حضرت زینب (س) و قرائت حدیث کساء ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
📸 گزارش تصویری؛ حال و هوای امروز گلزار شهدای کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 بلندشو علمدار... علم رو بلند کن... ▪️حاج قاسم هر چند داغت هیچ گاه برایمان سرد نخواهد شد، اما راه روشنت را با تمام وجود باور داریم و با قدرت در مسیر مقاومت خواهیم ماند... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل چهارم 🔸صفحه: ۱۳۸،۱۳۹ ✍راوی خانواده محترم شهید سلیمانی دیگر فریاد نزد. از جایش بلند شد و به سمت فاطمه و زینب که از حال رفته بودند، دوید. باید آن ها را آرام می کرد. پدرش بارها گفته بود: « تو مادری برای خواهر برادرهات. براشون مادری کن!» چه مسئولیت سنگینی داشت! باید بزرگی می کرد؛ در حالی که عزیزترین فرد زندگی اش را از دست داده بود! خیلی سخت بود وقتی خودش از درون متلاشی شده بود، محکم بایستد. اما باید از پس چیزی که پدر از او خواسته بود بر می آمد. اولین چیزی که فاطمه بعد از شنیدن خبر شهادت بابا به ذهنش آمد، نامه ای بود که یازده سال پیش دقیقاً در همین ایام، از دمشق برایش نوشته و مرگ را بسیار زیبا به تصویر کشیده بود: «فاطمهٔ عزیزم! این چند صفحه را برای تو مینویسم، چون می دانم مقدسانه مرا دوست داری. نمیدانم چرا این حرفها را برایت مینویسم، اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه، مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟ مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسهٔ انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می کند دود می کند و می سوزاند! چقدر این لحظه را دوست دارم! آه... چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست....! خدایا سی سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده ام، زخم ها برداشته ام، واسطه ها فرستاده ام! چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم....!»* نرجس با کمک زنان فامیل رفت سراغ مادر و دو خواهر بی تابش. پسرها هم رفتند سراغ مهمانانی که از هر طرف به سمت خانه آن ها روانه می شدند. آنها تلویزیون را خاموش کردند و موبایل خواهرها را گرفتند. عکسی از حاجی داشت بین همه می چرخید و افراد خانواده در شرایطی نبودند که بتوانند این تصویر غم انگیز را ببینند و تاب بیاورند. تصویر دست قطع شدهٔ حاجی بود؛ همان دستی که در جنگ ایران و عراق مجروح شده بود. همان دستی که سالیان سال سر خیلی ها را نوازش کرده بود؛ چه فرزندان و نوه هایش و چه فرزندان شهدا. از این دست خونی و جدا افتاده از بدن سال ها شکوفهٔ مهر و محبت برای همه روییده بود. حاجی با همین دست دشمنان را به عقب رانده و دوستان را در آغوش کشیده بود. نه فقط فرزندانش که کل ایران و سوریه و عراق و لبنان و تمام کشورهای مظلوم از این دست خاطره داشتند. هر کسی چشمش به این تصویر می افتاد هاله ای از اشک چشمانش را میپوشاند. انگار روضهٔ مصور بود. دست و انگشتری جدا افتاده از بدن برای خیلی ها تمام روضه هایی را که شنیده بودند، به تصویر می کشید. حالا صاحب این دست به معشوقش رسیده بود. سالها در راه امام حسین (ع) جنگیده و حالا دیگر در آغوش اوآرام گرفته بود. حاج قاسم رفت، با تمام خوبی هایی که با خود به یادگار گذاشت. دیگر جسم رنجور سختی کشیده اش برای همیشه آرام گرفته بود. ادامه دارد..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *این نامه در تاریخ ۱۷ دی ۱۳۸۷ نوشته شده است ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman