eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه همراه خود، دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند د
🌱 خداوندا...! از تو میخواهم، به عزت و جلالت و به پایان دهنده رسولانت تو را قسم می دهم...🙏 که از گناهان ما "مخصوصا من بنده ذلیل و خوار، که هیچ آبرویی به درگاه تو نداشته و ندارم" بگذری...😭 و ما را ببخشی و بیامرزی و تا نیامرزیدی از این دنیا نبری...!🙏 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 ♦️بهشتیانی که «بهشت» مشتاق دیدارشان است. من‌اعتقادم این است که: قله تربیت دینی و
🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹 ♦️به روایت: سردار حسنی سعدی سربازی در مهدیه لشکر ثارالله، در مراسمی رسمی و سخنرانی، ادب را رعایت نکرده بود و بد نشسته بود و صحبت می‌کرد. سردار سلیمانی، بعد از جلسه او را صدا کرد و با وجود اینکه فرمانده لشکر بود و می‌توانست اضافه خدمت برای آن معیّن کند و ..، به او گفت: « برادرم،عزیزم! جلسه رسمی بود و سخنران از داشتیم که مؤدّب ننشستی و نظم را رعایت نکردی! و حالا که این کار را کردی،جزء ۳۰ قرآن را اگر حفظ کردی و آمدی و سؤال کردم و حفظ بودی، بی حساب می‌شویم؛ در غیر اینصورت، با شما برخورد انضباطی میکنم! » 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
حسین جان❤️ 🌹آورده صبا ازگذرٺ عطر را 🌿تاروزے مانیز ڪند ڪرب‌وبلارا 🌹انگارڪه فهمیده نسیم‌سحرے باز 🌿صبح‌اسٺ ودلم لڪ زده ایوان‌طلا را ✨ به تو از دور سلام آقا جان ✋ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
هم اکنون حضور تعدادی از کارکنان شرکت گاز استان کرمان بر مضجع مطهر .🌱 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
[🥀...] فاطمیہ‌ ازڪدامیـݩ ‌داغ‌باید‌ جانـ•‌سپࢪد...؟💔 دردحیـدࢪ؟ داغ‌مادࢪ؟ یا غریبیـِ حسنـ...؟!🖤 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
AUD-20210104-WA0031.m4a
3.86M
..🎙 آنقدر غـم مردمـو خوردے ای مـــــادر غـم‌خـوار....😭 🖤 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
💔 _دݪتڹگےمگه ساعٺِ ࢪٌندمیفھمہ ؟! حاج قاسم🥀 +کࢪبلا؎حسین؏...💔 +دڵتنگےِ‌علے؏...🍃 +یٺیمےما...🕊 فاطمیہ🖤 _واژه‌ها؁ایݩ ایام‌چه دلگیره...! 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
❤️ گاهي شدن آسان تر از زنده ماندن است! اين نكته را اهل معنا و حكمت و دقّت،خوب درك ميكنند. گاهي زنده ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط،به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقاي پيوستن است... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرا
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » 🇮🇷 📖 "خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده" 🔹صفحه : ۴۹-۴۸ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
🦋 ادامه "مادرم" ما داشتیم از میان ‌کرت های نمناک رد می شدیم که ناگهان فریاد مادرم به هوا رفت. زهره ترک شدم. 😨 فکر کردم شاید ماری انگشت پایش را، که از دمپایی ابری اش بیرون بود، نیش زده. اما وقتی به سمت او برگشتم، سر و صورتش را پر از خاک دیدم. کلوخی، که از فلاخن یکی از دشپون ها رها شده بود، مستقیم بر سر مادرم فرود آمده بود. خواست ، آن کلوخ نرم بود و پیش از آن که مغز مادر بینوایم را متلاشی کند، خودش متلاشی شده بود. با این حال مادرم درد می‌کشید و به دشپونی که کلوخ را پرتاب کرده بود، بد و بیراه می گفت. داشتم از غم می مردم که شنیدم مادرم، خطاب به دشپون، که ترسیده و از آنجا دور شده بود؛ با صدای بلند که رگه‌هایی از بغض و گریه هم در آن بود، میگفت: مگه کوری؟ نمیبینی آدم از ایجا رد میشه؟ حالا شاید خورده بود تو سر بچم! 🤕 من هم مادرم را خیلی دوست داشتم. او در کنار مهر مادری، مهری مضاعف، به جای پدری که نداشتم، به من نثار می کرد. به همین سبب وقتی غمگین می‌شد، مثل ساقه‌ ای تبر خورده، پژمرده می شدم. بسیار پیش می آمد که مادرم در آن روستای دور و بی امکانات در بستر بیماری می افتاد. وقتی چنین می شد، شب هنگام از خانه بیرون میرفتم. پشت اتاقهای گلی مان انبوهی از درختچه‌های کنتو بود، که شب را وهمناک می‌کرد. آنجا، میان اتاق‌های گلی و آن درختچه‌ها با ترس می ایستادم، دستهایم را به سمت آسمان می گرفتم، و با لهجه محلی به خدایی که در آن آسمان ها بود، میگفتم: خدایا، ننه م مریضن. خدایا، بی ننه م شفا بده... 🤲 صدای جیغ روباه ها و زوزه شغال ها و ترس از ماردوزما و جهله به لو، فرصت تکرار دعا را از من می گرفت و سراسیمه به اتاق برمی‌گشتم. مادرم، با دیدن چهره اندوهگینم متوجه غصه ام می شد و برای این که مرا از آن غم جانکاه برهاند، دستم را می فشرد. تب داغش به دست هایم سرایت می کرد. لبخندی می زد می گفت: ننه، غصه نخو. للکم، مو هشطورم نهن. بعد، ران جوجه ای را که خواهرم برایش کباب کرده بود، به من می‌داد. ماه که از راه می رسید، هر شب یکی از اهالی روستا بانی مجلس عزاداری می شد. وقتی آخوند قاسمی، از حوالی رودان برای روضه‌خوانی به روستای ما می‌آمد؛ می‌رفت بالای منبر و درباره درد دل و غریبی او در خرابه شام روضه می خواند، مادرم با صدای حزن آور گریه می کرد. 😭 آن وقت من، نه به سبب درک سخنان آخوند قاسمی، از اندوهی که در گریه مادر موج می زد، به گریه می‌افتادم و با صدای بلند زار می زدم.😭 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman