بیتهایی گلچینشده🌺🌺🌺
آن چه ندارد عوض ای هوشیار
عمر عزیز است، غنیمت شمار
(شیخ بهایی)
از گلوی خود بریدن وقت حاجت، همّت است
ور نه هر کس وقت سیری، پیش سگ نان افکنَد
(صائب تبریزی)
اگر داری ای مرد فرزانه هوش
به تعمیر دلهای ویرانه کوش
(صبای کاشانی)
دو قدم مانده به گل، ص ۱۰ و ۱۱.
#عمر
#حاجت
#دل
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بند و بند☘☘☘
از عبدالرضا رضایینیا
چه حقایقی
در این دقایق است؟
بندها
همین که بسته میشوند
کفشها
به راه میروند
روحها ولی
همین که بندها
ز دل
گسسته میشوند.
کفشهای مجنون گم گشت، رضایینیا، ص ۵۲.
#بند
#روح
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان یک مثل🦋🦋🦋
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
روزی پدر لیلی، آش نذری پخته بود. لیلی هم در تقسیم آش، همکاری میکرد. مردم، برای تبرّک، آش نذری میگرفتند و میرفتند.
وقتی نوبت به مجنون رسید، لیلی، کاسهی او را گرفت و پرت کرد. ابتدا مجنون ناراحت شد؛ ولی بعد که تامّل کرد، این حرکت لیلی را، دالّ بر توجه او نسبت به خود توجیه نمود و امیدوار گردید. این حرکت لیلی، انحراف اذهان و افکار مردم را به دنبال داشت.
داستانهای امثال، دکتر ذوالفقاری، ص ۱۲۸.
#داستان_مثل
#لیلی_و_مجنون
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
ماه کهنه و ستاره 🌜⭐️
از ملّانصرالدین پرسیدند: زمانی که ماه تازه در آسمان پیدا میشود، ماههای کهنه را چه میکنند؟
در پاسخ گفت: ماههای کهنه را ریز ریز کرده، از آنها ستاره میسازند.
خندهسازان و خندهپردازان، صلاحی، ص ۶۸.
#ماه
#ستاره
#طنز
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
یک رباعی از خواجه عبدالله انصاری🌹🌹🌹
یا رب، ز ره راست، نشانی خواهم
از عنصر آب و خاک، جانی خواهم
از نعمت خود، چو بهرهمندم کردی
در شکرگزاریت، زبانی خواهم
گلستان ثقفی، گردآورنده ابوالفضل ثقفی، انتشارات اندیشهی زرین، قزوین، ۱۳۹۱، ص ۳۸۱.
#نعمت
#شکرگزاری
#خواجه_عبدالله_انصاری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه📚📚📚
اسبسوار و مرد فلج
اسبسواری، مرد فلجی را سر راه خود دید که از او کمک میخواست. مرد سوار، دلش به حال او رحم آمد. از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و بر اسب نشاند تا او را به مقصدش برساند.
مرد فلج، بر اسب که نشست، دهنهی اسب را کشید و گفت: من اسب را بردم و با اسب گریخت؛ اما پیش از آن که از صدارَس دور شود، مرد سوار در پی او فریاد زد: تو، تنها اسب را نبردی؛ جوانمردی را هم بردی. اسب، برای تو؛ اما گوش کن ببین چه میگویم.
مرد فلج، اسب را نگه داشت. مرد سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ چون از این میترسم که دیگر هیچ سواری، به پیادهای رحم نکند.
ادبیات داستانی، میرصادقی، ص ۳۲۹ و ۳۳۰.
#داستان_کوتاه
#اسبسوار
#مرد_فلج
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
یک رباعی از خاقانی🦋🦋🦋
سوزی که در آسمان نگنجد، دارم
وان ناله که در دهان نگنجد، دارم
گفتی: ز جهان چه غصّه داری آخر؟
آن غصّه که در جهان نگنجد، دارم
شرح دیوان خاقانی، ج ۵، ص ۲۸۰۲.
#خاقانی
#شرح_دیوان_خاقانی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303