فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره حجت الاسلام سرلک از شهید حاج قاسم سلیمانی
#سرداردلها
#سالروزولادت
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
کسانۍ ...
بھ#امامزمانشان خواهندرسید🌿
کھاهلسرعـتباشند-!
واِلاّتاریخِکربلانشاندادھکھ
قافلھ؎حسینۍمعطلکسۍنمۍماند🌤
#شهید_مرتضی_آوینی🌸💞
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍ #وصیت_شهید
ای برادران و آشنایان؛
بدانید برای هر کسی #کربلایی وجود دارد. تا ما را با #کربلا نیازمودند از این دنیا نمیبرند. پس برادران ببینیم کجای #تاریخ زندگی میکنیم.
دنیا را مینگرم، هیچ چیز جذابی جز #خداوند و نماز و قرآن و اهل بیت نمیبینم.
برادران! همیشه به یاد #شهدا باشید که صراط مستقیم صراط شهداست و بس. هر کس طالب وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست. آری #سیدالشهداء اسوه ایثار و شهادت این را به ما فهماند است که راه اصلی وصول الی الله #شهادت است.
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدمحمدمسرور
#شهداے_فارس
#سالروزولادت🎊🎊
🌿🌹🌿🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#شهادت
طلوعیـ⛅️ دوباره است
که تو را میخواند
عقل و عشــ♥️ـق
در رگهای #شهادت جاریست
عقل میگوید برو🚶♂
و عشق میخواند #بیا ...
آنگاه ست که در آغوش معشوق💞 و معبودت #الله جای میگیری
سلام برشما شهیدان🌷
که #خدا عاشقتان شد و شما را آسمانی کرد. شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانی کنید🙏
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍حاج حسین یکتا:
امروز اگه حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیده و خونش به زمین ریخته شده، جَوون جَوون، کرور کرور، فوج فوج، موج موج، دارن میان به عشق حاج قاسم سلیمانی پا به زمین بکوبند. امروز همهی جوونای ایران یه حاج قاسم سلیمانی هستن. خون حاج قاسم یه خونِ آب حیاتی و ثاراللهی هست که داره میدمه به همهی این جامعه و جوونایی میان و نسلی میان، دهه شصتیا و هفتادیا و هشتادیا و نودیهایی میان که معادله رو در دنیا عوض میکنن.
به این خاطر اگه عَلمی از دست علمداری افتاد، علمدار دیگری اونو دست میگیره و قطعاً و حتماً خواهید دید که این ذبح عظیم، مقدمهی یک فتح عظیمه و اون فتح چیزی نیست جز نماز در بیتالمقدس.
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#شهیدی_که_قبرخودش_را_اماده_کرد
ﺩﻳﺪﻳﻢ ﺗﻮ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺩاﺭﻩ ﻳﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ و ﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩﻡ
مثل اینکه از حضور من خوشش نیامده باشد، مکثی کردو بعد آرام نگاهش را به پشت سر چرخانید:
- سلام علیکم
بلند شد، سر زانوهایش را تکاند و بیرون آمد . صورتش گل انداخته بود.
دانه های درشت عرق که شیار پیشانی اش را گذشته بودند خود را لابلای محاسن پر پشتش پنهان می کردند.
حالا که حاجی از آن بیرون آمده بود، درست مثل قبر بود.
حتی لبه هم داشت. گفتم: پناه بر خدا! این برای کیست؟
لبخندی زد و گفت: پناه بر خدا ندارد مومن!
هرکه باشی و زهـر جابرسی / آخرین منزل هستی این است
بعد دستی به شانه ام زد و گفت: این قبر حقیر شیر علی سلطانی است.
در حالیکه سعی می کردم تعجبم را پنهان کنم ، نگاهی آمیخته به ترس و تحیُّر در قبر دواندم. رعشه ای شبیه هول قیامت از ستون مهرهایم عبور کرد.
البته چیزی نگفتم، ولی به نظرم آمد برای قد رشید حاجی کوچک می باشد...
وقتی حاجی شهید شهید شد، پیکر بی سرش را همانجا دفن کردند و شگفتا که آن قبر برای پیکر بی سرش اصلا کوچک نبود!
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﺷﻴﺮﻋﻠﻲ_ﺳﻠﻂﺎﻧﻲ
#ﺷﻬﻴﺪﺑﻲ_ﺳﺮ_ﺷﻴﺮاﺯ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
هدیه به شهیدﺻﻠﻮاﺕ
🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
*#نویسنده_بابک_طیبی*
*#قسمت_بیستم*
هرکه نفهمید .مادر فهمید چه خبر است.
_چی گفت کاظم آقا؟!
کریم از غذا دستکشی را گوش داد.
پدر گفت هیچی! به مادر اشاره کرد که دنبال سرش به آشپزخانه بیاید . دستش را بالا آورد انگار که بخواهد مسئلهای را توضیح دهد یا توجیه کند سر انگشتانش را جمع کرد یک نقطه.
_اگه میخوای هول کنی تا من خودم تنها برم.
مادر به پدر نگاه کرد چشمانش لرزید لبهایش را گاز گرفت.
جلیل و لباس دامادی ..منصور و احترام نظامی اش ،جاروبرقی خواب قالی.. یحیی..
_میدونم میدونم کاظم آقا نمیخواد بگی...
_چی چی رو میدونی حاج خانم ؟بابا طوریکه نشده! اشتباه به گوشتون خورده! منصورفقط زخمی شده .آقای گل آرایش گفت بیمارستان حافظ .حالا بی سر و صدا چادرتو بنداز سر تا بریم اونجا.
خیزکه برداشت تا چادر را بر دارد ،چند بار ناخن روی صورت کشید .چتری برداشتند و با هم راه افتادند. خدیجه و کریم چیزی نپرسیدند اما ترسان پچ پچ کردند.
ماشین گیرشان نمیآمد پاهایشان چلپ چلپ میکرد توی چاله ها. مادر میلرزید و بی صدا می مویید
_هوی منصورم.. ننه خدا مرگم بده .یا امام حسین بچم رو از تو میخواهم ..
پیکان قرمز بوق زد و سرعتش را کم کرد پدر به خود آمد و گفت: بیمارستان حافظ؟.
_بیاین بالا من کرایه کش نیستم دیدم بارون گفتم. ...
به بیمارستان که رسیدن پدر سراغ منصور را گرفت و بعد از پرس و جو از چند نفر متوجه شدند آنجا مخصوص بیماران اعصاب و روان است و مجروحان جنگی را نمی آورند باید بروند بیمارستان خلیلی. آنجا هم رسیدند و منصور نبود که نبود. بیمارستان نمازی بغل خلیلی بود. با خود گفتند سری هم به آن جا بزنیم و آنجا باید منتظر می ماندند تا پرستار سفیدپوش برگردد نشستن روی صندلی های سالن انتظار قیامتی بود بیمارستان در آن وقت شب. ناگهان پیر زنی با لباس محلی وارد شد و به بمب بمبم می کرد بی آنکه بداند عزیزش کجاست،سالن را روی سرش گذاشته بود. آنها که توی سالن نشسته بودن پچ پچ می کردند پرستارها اما برایشان عادی بود. پدر تسبیحش را در آورد و شروع کرد به ذکر گفتن. چه خوب است تسبیح موقعی که ناراحتی.دانه ها را در دست می چرخاند و خاطراتش را مرور می کرد. سال ۶۱ قیافه منصور که هیچ به زمان تحصیلش نمیخورد. اولین باری که از جبهه آمده بود دم در مغازه. شلوار شش جیب و خاکی رنگ،پیراهن سفید و ساده که لخت افتاده بود روی آن
_بابا من دیگه خسته شدم. برف پیری یکی یکی داره میشینه رو سرم .دیگه نوبت شماهاست نمیخوای بیاین؟!
و منصور که شرم فرزندی در پیشانی اش گل انداخته بود
_بابا اگه بهشت آخرت را میخوای مغازه رو ببندین و برداریم بیاین جبهه!
_پس خرج زندگی چی منصور آقا ؟شما که همتون رفتین جبهه. من دارم اینجا جون می کنم تا خرج زندگی رو بدم. و باز منصور که اعتراض و در احترامش گم شد.
_خداراشکر تا حالا هیچ کی از گرسنگی نمرده خدا خودش روزی رسونه!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#سیره_شهدا
🌷قدرت فرماندهی عجیبی داشت. گاه می شد برای هزار نفر از رزمندگان سخنرانی می کرد و تمام مدت آنها را به تزکیه نفس و خودسازی تشویق می کرد. هر صبح که بلند می شد با تک تک نیروهایش مصافحه می کرد و آنها را در آغوش می کشید.
بعد شروع می کرد به تمیز و مرتب کردن سنگر رزمنده ها، بچه که نمی توانستند جلو او را بگیرند به کمکش می رفتند تا این کار را سریع تر انجام دهد. بعد با فراق بال می نشست مشکلات رزمنده ها را می شنید و حل می کرد.
اگر رزمنده ای چیزی احتیاج داشت بدون اینکه به کسی فرمان یا دستوری بدهد، خودش می رفت و آن را برای او می آورد. آنقدر برای بچه ها زیارت عاشورا خوانده بود که اکثر نیروهایش می توانستند آن را از حفظ بخوانند.
🌷🌹🌷
#شهید غلامرضا سلطانی
#شهدای_فارس
شهادت: 61/1/2- شوش، عملیات فتح المبین
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عشق حسین دیوانه کرده ....
#مداحی شهید حاج شیر علی سلطانی
#سرداربی_سر
#به_مناسبت سالروز شهادت
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
#ما_مقتدریم | #پیام_فرمانده
🔻بیانات امام خامنه ای در یادمان شهدای عملیات فتح المبین
🔅 در ایام محنت جنگ، قبل از عملیات فتحالمبین، بنده از این منطقهی شمالىِ مشرف بر این دشت، این چشمانداز وسیع را دیده بودم؛
این خاطره از یاد من نمیرود که نیروهای دشمن در این سرزمین پهناور با چندین لشکر در اینجا متفرق بودند؛ زمین شما را، خاک شما را با چکمههای خودشان میکوبیدند و ملت ایران را تحقیر میکردند. آن کسی که کشور شما را نجات داد، همین جوانهای فداکار و مبارز بودند؛ همین بسیج، همین ارتش، همین سپاه، همین رزمندگان فداکار که امروز هم بازماندگان آنها در مناطق گوناگونی از کشور حضور دارند؛ بعضی از آنها هم به شهادت رسیدهاند؛ «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا»
▫️ بیانات در یادمان شهدای
عملیات فتحالمبین ۱۳۸۹/۱/۱۱
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔻 شهادت
گردِ هم آمده بودند
این خوبانِ آسمـانی
و انتظار میکشیدند
" شهـــادت " را ...
#مردان_بی_ادعا
#ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹
🌺🌷🌺🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍شهید حاج قاسم سلیمانی
تمام این کسانی که درامروز درصحنه سوریه حضور پیدا می کنند،اینها داوطلبانه، نه داوطلبانه، ملتمسانه دراین صحنه حضور پیدا کردند. امروز بایک صحنه ای مواجه شدم.پدر خانم شهید مدافع حرم به من التماس می کردبه عنوان مدافع حرم پذیرفته شود. و عجیب تر از آن این که دیدم دخترجوانی که یک بچه شش ماهه ی شهید رابا خودش حمل می کند،اوهم به من التماس می کرد پدرمن را به عنوان مدافع حرم بپذیرید..
📚ذولفقار.ص۱۳۹
#سرداردلها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷عشق ناصر به #حضرت_فاطمه_زهرا س بر بچه های #گردان_امام_مهدی عج پوشیده نبود. وقتی نوحه دروسط کوچه تورا میزدند...کاش بجای تو مرا میزدند.
را اولین بار در نمازخانه گردان خواند. تعدادی از بچه ها که طاقت نداشتند، امدند به من گفتند چرا ناصر این نوحه می خونه؟
گفتم زبان حال خودش است. شما دوست ندارید بجای #فاطمه_سلام_الله_علیها کتک می خوردید.
بهم دیگر نگاه کردند و رفتند. شب های بعد گرم کننده نوحه ناصر همین بچه ها ی عاشق بودند.
دم همیشگی ناصر در ذکر مصیبت ها این بود.
🌷اگر قلب مارا بشکافن ... روی ان نوشته یا حسین ع یا زهرا س.
این نوحه انقدر تکرار شده بود .که من از بر شده بودم.
روز آخر که جنازه ناصر از تپه ریشن پایین امد وقتی بوسیدمش، چشمم به طرف قلبش رفت.
لباس خونی سمت چپش مرا کشاند به ان فکری که سال ها برایم .
پیش امده بود رابطه او و نوحه اش. به ارامی لباسش را کنار زدم.
خدای من. فقط قلب ناصر شکافته شده بود .همه جایش نگاه کردم هیچ جراحت دیگری نداشت.
آرام زیر لب زمزمه کردم.
🌷اگر قلب مارا بشکافن ... روی ان نوشته یا حسین ع یا زﻫﺮا (س)
#مداح_شهیدناصر_ورامینی
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_گلزارﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
نشردهید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
*#نویسنده_بابک_طیبی*
*#قسمت_بیست_و_یکم*
و منصور را در پادگان شهید دستغیب اهواز دیده بود با لباس خاکی و خاک آلود و چفیه ای دور گردن.
_بابا اینجا منطقه جنگی کت و شلوار که برنمیداره.
و از آقای احدی لباس می گیرد و در منزل جلیل که اهواز است عوض میکند .در آن ۱۲ روزی که آنجاست می بیند منصور خواب ندارد یک روز یا به مقر ها سرکشی می کند یا مشغول کار دیگری است روز و شب نمی شناسد.
۷ یا ۸ دور تسبیحش را رفته بود به عکس های روی دیوار نگاه کرد .به سقف و به چراغها و ناگاه عجول و شتاب آلود چند نفر که مجروحی را در برانکارد میآوردند.
همه کنجکاوانه به مجروح نگاه می کردند و چند دقیقه بعد مجروح دیگری.
بوی تند بیمارستان برای او که عادت نداشت مشمئز کننده بود ولی اهمیت نمیداد. مادر همچنان می مویید.دو نفر مجروحی را حمل می کردند که از دور داد میزد جنگی است.لباسهای خاکی ریش بلند دست راستش نصف شده بود و یک طرف صورتش سوخته بود.
پدر سر به طرف مادر چرخاند .ملتمسانه و با حوصله گفت: تو رو خدا آروم باش حوصله کن.
پرستار سفید پوش برگشت. دم رفتنی گفته بود به همکارش که در این چند چهار روز فقط ۷ ساعت خوابیده و این را می شد در چشم هایش که فقط مانده بود از حدقه بیرون بزند فهمید.
رو به پدر گفت:
_طبقه دوم که تشریف میبرین دست چپتون یک سالن بزرگ باید همون جا باشن.
قدم به قدم روی هر تخته مجروحی دراز کشیده بود.بالای سر بعضی تخت چند دسته گل و جعبه شیرینی در کنار بعضی هاشون کمپوتگیلاس و سیب با ترکیبی از رنگ ها و طرح های شاد به چشم می زدند.
پای چند تخت آمده بودند ملاقاتی و شب را با مجروحشان صبح میکردند.
گوشه سالن جوان تنها روی تخت دراز کشیده بود و داشت می نوشت.کنارش مردی با چشم های درشت از دردی نامعلوم دادی بلند کشید و سرش را کوفت روی بالش و از هوش رفت.
منصور کجا می توانست باشد؟چشم چشم کردند. مادر گفت از این طرف و پدر دنبالش قدم برداشت.
تختی رسیدم من رفته کشیده شده بود تا روی سر مریض. مادر آرام مویید.
_منصوره منصور...بچمه..
_بی تابی نکن خانم ها از کجا می دونی منصوره؟!
_من انگشت پای بچم رو نشناسم؟!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
روحالله #عاشق امام حسین(ع) بود.
#امام_حسین رو برای خودش معیار قرار داده بود. هرکاری که میخواست انجام بده🚶♂ اول میسنجید که این کار، اون رو به #امام حسین(ع) نزدیک میکنه یا دور...🤔
گاهی که در ماشین موسیقی🎵 میگذاشتیم▶️مخالفت نمیکرد اما کمی که میگذشت میگفت:
احساس میکنم از#امام_حسین(ع) دورم میکنه. 🤭
آهنگ را قطع میکرد⏹ و میگفت:
حالا کمی#ذکر حسین#حسین رو بگیم که از یاد#امام حسین دور نشیم...بعد اگر خواستی دوباره ضبط رو ▶️ روشن کن...😳🤗
روحالله در تمام لحظاتش امام #حسینی(ع) بود. ✅
به نقل از: همسر و دوستان شهید
شهید مدافع حرم
شهید روح الله قربانی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
نشردهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکی پشت آدم نیست!
#فقط خدا👌
#سالروزشهادت💛
#شهیدعلیخلیلی🍃
شهید امر به معروف...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #شهدای_غواص
#مادران_شهدا
🔻فرات سنگ قبر فرزند من است
🎙راوی : آقای #محمد_احمدیان
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🔅 سخت اسـت امّــا ...
گذشتنــد از هر آنچه که
#قلبــشان را
وصل زمیــن میڪـرد !
📍این قانــون پـــرواز اسٺ
" گذشتن برای رهــا شـدن "..
🌷 یاد همه شیر بچه های جبهه های نبرد حق علیه باطل جاودان #صلوات
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌺🍃🌺🍃
خنـده هاے دلنشین شهدا
نشان از آرامــش دل دارد
وقتے دلت با "خـــدا" باشد
لبانت همیشه مےخنـــدد
اگر با "خدا" نباشی هرچقدر هم شادی کنی، آخرش دلت غمگین است...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🌱
🍃🌺🍃🌺🍃
@shohadaye_shiraz
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺘﺢ_اﻟﻤﺒﻴﻦ
🌷حاج شير علي خاطره اي را از حضورش با حاج خسرو بيان مي کند: شبي حاج خسرو نگهبان بودیم. سنگر ما در محلي بود که مثل نقل و نبات خمپاره، روي سرمان ريخته مي شد. ترکش ها از بغل گوش ما رد مي شدند، اما چيزي از آنها نصيب ما نمي شد. حاج خسرو شروع کرد به خواند مصيبت حضرت رقيه(س) در آن دل شب، هر دو تا توانستيم گريه کرديم. همان شب با حاج خسرو با خدا عهد بستيم. گفتيم خدايا، ما به عهدمان وفا مي کنيم تو هم به عهدت وفا کن و ما را به آرزويمان برسان.
آن شب سپري شد. وقتي براي نماز بيدار شديم، حاج خسرو گفت من ديشب خواب عجيبي ديدم، من هم خواب عجيبي ديده بودم، خواب هايي که نويد هايي بودبراي شهادت ما...
🌾🌷🌾
#شهیدحاج_خسرو_آزادی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_گلزارﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📌روایت حاج قاسم از سیزده به دری که تنگه فتح شد
🔹ساعت سی دقیقه بامداد دوم فروردین سال ۶۱ بود که عملیات فتح المبین با رمز مقدس یا زهرا سلام الله علیها آغاز شد. حاج قاسم این عملیات را به گونه ای دیگر روایت کرده که خواندنی است.
🔹این عملیات ۴ مرحله ای که یکی از مهم ترین عملیات های دفاع مقدس بود، نقطه عطف جنگ عراق علیه ایران به شمار می آمد و در آن ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک کشورمان آزاد و نیروهای عراقی از خاک خوزستان خارج شدند.
🔹عملیات فتح المبین منجر به آزادسازی بیش از دو هزار و پانصد کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی ایران، شامل دهها بخش و روستا، سایت های ٤ و ٥ رادار، جاده مهم دزفول – دهلران و … شد.
🔹انهدام بیش از چهار لشکر، ٣٦١ دستگاه تانک و نفربر، ١٨ فروند هواپیما، ٣٠٠ دستگاه خودرو، ٥٠ عراده توپ و ٣٠ دستگاه مهندسی ارتش عراق از دیگر نتایج این عملیات بود.
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
#نویسنده_بابک_طیبی*
#قسمت_بیست_و_دوم*
پدر به پایین تخت نگاه کرد انگشت پا از ملافه بیرون بود مادر دلش نمی آمد صورت منصور را ببیند .شاید یک طرفه صورتش سوخته باشد.
ملافه را پس نداده بود که با اشاره و جمله دو کلمهای جوانی که تازه به اتاق آمده بود و فهمید منصورش به هوش نیامده.
نه صورتش سوخته بود نه بینی اش را گلوله برده بود. سرش با باندهای سفید که جاهایی از روی آن لکه های خشکیده خون بود بزرگ تر از قبل به نظر میرسید.
بوی خاک و بوی بدن سربازها در حین جنگ قاطی شده بود با عطر همیشگی و خاص منصور که از بین همه این بو ها زیر دماغ می زد. عطر همین خوش همیشه وقت داخل شدن به جایی پیش از خودش می آمد و می فهمیدند منصور است که آمده. همان عطری که شیرازیها اسمش را «شاهچراغی» گذاشتهاند.
_خانم فعلاً که بیهوش من میرسونمت خونه برمی گردم.
_ای وای مگه من میتونم!
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مادر دسته گل بالای سر تخت را با انگشت آب پاشید. جعبه شیرینی را مرتب کرد کنار تخت. کنار تخت هفتم آبمیوه را که با دست گرفته بود گذاشت. برای تخت بغل دیوار ظرفی با لایه نازکی از خاک نرم برد.
مجروح است که ته لهجه اش داد میزد جهرمی است با زحمت بلند شد نشست و تشکر کرد و بعد کف دستهایش را دو سه بار به خاک زده به پیشانی برد و رو به قبله چرخید.
در این ۷ روز پرستار ها و دکتر ها آمده بودند با دستگاه های مختلف روی منصور آزمایش کرده بودند.
پدر زنبیل خرت و پرت ها را به دست مادر داد و پرسید:
_هوش نیومده؟!
_نه بچم! دیگه دستش تیکه تیکه شده از بس سرم دادن خوردش.هفت روز آزگار بیهوش و بی گوش افتاده روی تخت تو یه تیکه نون تو دهنش نرفته.
🌹🌹🌹🌹🌹
دکتر اعرابی وارد شد.منصور از آن دست مریض هایی بود که چهره اش در خاطره دکتر ماندگار بود با آن ترکشهایی که در سرش جا خوش کرده بودند.
پدر به تایید مشاهدات دکتر برای سپاس خوشحال گفت:
_بلاخره بعد ۷ روز همین الان به هوش آمد ما که نمیدونیم به چه زبانی از شما...
_خوبه خدا رو شکر .هیچی که نخورده؟!
_یه آبمیوه مادرش بهش داده.
_خیلی خوب!
و همینطور که به طرف به منصور می رفت فقط یک دفعه ای بهش غذای زیادی ندین .آروم آروم .خوب دلاور چاق شدیا تو این هفت روز.!
منصور سلام داد غریبانه و مبهوت. حنجره اش انگار خش داشت .نمیدانست هفت روز یعنی چه؟!
❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 سخنرانی شهیدحاج قاسم سلیمانی به مناسبت سالگرد عملیات فتح المبین .
#سرداردلها
#عملیات فتح المبین
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شهید علی قاریان پور:
به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید ، می خواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم، اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید : مُشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال.
#شهید_علی_قاریان_پور
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﻃﻨﺰﺟﺒﻬﻪ 🌹
💠 جمشید روایی از نیروهای گردان ابوذر لشکر 33 المهدی اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ،خیلی شوخ و با روحیه بود☺️.
وقتی بچه ها به او التماس دعا🙏 میگفتند یا از او تقاضای «شفاعت» میکردند میگفت: مشکلی نیست ، فقط یکی دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیار تا ببینم برات چکار میتونم بکنم.😁😁
#خاطرات رزمندگان فارس
🌹🌷
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75