*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
#نویسنده_بابک_طیبی*
#قسمت_بیست_و_دوم*
پدر به پایین تخت نگاه کرد انگشت پا از ملافه بیرون بود مادر دلش نمی آمد صورت منصور را ببیند .شاید یک طرفه صورتش سوخته باشد.
ملافه را پس نداده بود که با اشاره و جمله دو کلمهای جوانی که تازه به اتاق آمده بود و فهمید منصورش به هوش نیامده.
نه صورتش سوخته بود نه بینی اش را گلوله برده بود. سرش با باندهای سفید که جاهایی از روی آن لکه های خشکیده خون بود بزرگ تر از قبل به نظر میرسید.
بوی خاک و بوی بدن سربازها در حین جنگ قاطی شده بود با عطر همیشگی و خاص منصور که از بین همه این بو ها زیر دماغ می زد. عطر همین خوش همیشه وقت داخل شدن به جایی پیش از خودش می آمد و می فهمیدند منصور است که آمده. همان عطری که شیرازیها اسمش را «شاهچراغی» گذاشتهاند.
_خانم فعلاً که بیهوش من میرسونمت خونه برمی گردم.
_ای وای مگه من میتونم!
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مادر دسته گل بالای سر تخت را با انگشت آب پاشید. جعبه شیرینی را مرتب کرد کنار تخت. کنار تخت هفتم آبمیوه را که با دست گرفته بود گذاشت. برای تخت بغل دیوار ظرفی با لایه نازکی از خاک نرم برد.
مجروح است که ته لهجه اش داد میزد جهرمی است با زحمت بلند شد نشست و تشکر کرد و بعد کف دستهایش را دو سه بار به خاک زده به پیشانی برد و رو به قبله چرخید.
در این ۷ روز پرستار ها و دکتر ها آمده بودند با دستگاه های مختلف روی منصور آزمایش کرده بودند.
پدر زنبیل خرت و پرت ها را به دست مادر داد و پرسید:
_هوش نیومده؟!
_نه بچم! دیگه دستش تیکه تیکه شده از بس سرم دادن خوردش.هفت روز آزگار بیهوش و بی گوش افتاده روی تخت تو یه تیکه نون تو دهنش نرفته.
🌹🌹🌹🌹🌹
دکتر اعرابی وارد شد.منصور از آن دست مریض هایی بود که چهره اش در خاطره دکتر ماندگار بود با آن ترکشهایی که در سرش جا خوش کرده بودند.
پدر به تایید مشاهدات دکتر برای سپاس خوشحال گفت:
_بلاخره بعد ۷ روز همین الان به هوش آمد ما که نمیدونیم به چه زبانی از شما...
_خوبه خدا رو شکر .هیچی که نخورده؟!
_یه آبمیوه مادرش بهش داده.
_خیلی خوب!
و همینطور که به طرف به منصور می رفت فقط یک دفعه ای بهش غذای زیادی ندین .آروم آروم .خوب دلاور چاق شدیا تو این هفت روز.!
منصور سلام داد غریبانه و مبهوت. حنجره اش انگار خش داشت .نمیدانست هفت روز یعنی چه؟!
❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 سخنرانی شهیدحاج قاسم سلیمانی به مناسبت سالگرد عملیات فتح المبین .
#سرداردلها
#عملیات فتح المبین
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شهید علی قاریان پور:
به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید ، می خواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم، اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید : مُشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال.
#شهید_علی_قاریان_پور
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﻃﻨﺰﺟﺒﻬﻪ 🌹
💠 جمشید روایی از نیروهای گردان ابوذر لشکر 33 المهدی اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ،خیلی شوخ و با روحیه بود☺️.
وقتی بچه ها به او التماس دعا🙏 میگفتند یا از او تقاضای «شفاعت» میکردند میگفت: مشکلی نیست ، فقط یکی دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیار تا ببینم برات چکار میتونم بکنم.😁😁
#خاطرات رزمندگان فارس
🌹🌷
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شاهزاده_علےاڪبر_ع 🌷
نسل جوان را بہ جهان رهبرے
🌺جلوه ے توحيد، علے اڪبرے
هر ڪہ هواے رخ احمد ڪند
🌺در تو تماشاے پيمبر ڪند
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)🌺✨
#روز_جوان_مبارکباد🌺✨
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🌱🌹🌱🌹
💫🍃💫🍃💫🍃
تو نرفتی بلکه آمدی،
نمردی بلکه زنده شدی،
شهادت انسان را زنده می کند...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
💫🍃💫🍃💫🍃
@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید| عیـد سالِ ۱۳۹٠ کنـارِ آتش در روستای عزیز و پر خاطره ی قنات ملک...
🔺ویدیو کمتر دیده شده از شهید سلیمانی در زادگاهش روستای قنات ملک
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
همه به آب کارون زده بودند جز جواد. هر چه اصرار کردیم نمی آمد. وقتی دید خیلی اصرار می کنیم گفت: «شما خیلی خامید، من الان حوریه های بهشتی را می بینم که با لیف و صابون منتظر ایستاده اند تا من شهید شوم و مرا غسل بدهند!»
زدیم زیر خنده😅
بعد از آب تنی، رفتیم تا نسبت به منطقه عملیات توجیه شویم. یک کالک عملیات را روی زمین پهن کرده، دور آن حلقه زدیم. چند دقیقه نگذشته بود که خمپاره شصتی کنار ما به زمین نشست و منفجر شد.
فقط جواد بود و هاشم نظر علی شهید شدند
***
شهید عباس کامیاب حال و هوای تشیع پیکر جواد را اینگونه می نویسد:« گفتند وصیت کرده در کنار نظرعلی باشد، نظرعلی را نمی شناختم. بالاخره پیدایش کردیم، آنها را کنار هم آوردیم، جنازه ها را گشودیم. انگار از مادر متولد شده، پارچه را کنار زدم، صورت نورانی بخون خفته اش را دیدم که همچون عباس(ع) دست از بدن جدا بود، تکه تکه شده بود، خودش می خواست. نظر علی هم خواسته بود، هر دو با هم همچون حسین(ع)، خدا هم اینها را دوست دارد...»
#شهید جواد کامیاب*
#شهید هاشم نظرعلی*
#شهداے_فارس*
#سالروز شهادت*
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
#قسمت_بیست_و_سوم*
تصویر های موهوم مرتب پیش چشمش بود. خاکریز زنی ،کوشک ،پاسگاه زید، داخل تانک. محفظه فلزی محبوس و ناگهان کابوس یک انفجار و صدایش که به رنگ گدازه های مذاب آتشفشان...و حالا درد نرمی سخت و سنگین سرش را می فشرد.
آینه کوچکی آن طرف روی میز چوبی کوچک دید.دیدن قیافه خود در آینه با حرف زدن شکسته و خش دار و گوش دادن به لحن حرفهای خویش شاید هیچ کدام مفهوم گذشته ۷ روز را نگفت.
نمیدانست چشم راستش حالا که می چپ می بیند.
_خوب بهتری جوان ؟!خوشحالم که سالم میبینمت. فقط یادت باشه حالا حالا ها هوای جبهه رفتنت را از سر در کنی! یه سری معاینات دیگه مانده که باید انجام بشه و تو فقط باید استراحت کنی!
نگاه مقتدر و غمگینانه منصور به لبهای دکتر بود. دکتر دستی برای خداحافظی بلند کرد بر برگه چیزهایی به لاتین نوشت و از در خارج شد.
_آقای دکتر حالا کی به سلامتی خوب میشه!؟
_چند تا از ترکش های سرش را درآوردیم بقیه هم باید توضیح سرش بمونن تا به مرور زمان اثرشان محو بشه
_واقعا لطف کردید . از رزمندهها که اونجا بوده شاید دیده باشین حاج اسدالله زمانی میگفت منصور را از بین جنازهها کشیدن بیرون !حالا دیگه لطف خدا بود و زحمات شما!
🌿🌿🌿🌿🌿
مادر ساکت کنار پنجره ایستاده بود و دنبال جوابی برای پاسخ به منصور بود
_عزیزم حالا من گناه کردم خونمون شیرازه؟! خوب برای این ها هم که مادری کردم ؛نکردم؟! خدا شاهده اینا هم مثل پسرای خودم هستن مثل خودت. تو این چند روز فرنی درست میکردم بهشون می دادم. آبمیوه شان را با دست خودم میگرفتم میدادم. خاک تیمم میخواستن خودم میدادم.
_ببین مادر جون این بندگان خدا یکی شود مال جهرم یکی شون مال فسای.یکیشون...حالا شما که اینجا هستی خوب اینا دلشون به درد میاد که چرا خانواده خودشون نیستن من که اصلا نمی خواستم شما بفهمید دیگه چه برسه بیاید اینجا...
_بعدش هم من که نمیخوام مثل این پیرمردها که یه تقی به توقی میخوره ۶ ماه باید بخوابم توی رختخواب بیفتم که!
اصلاً تورم که نیست مگه ندیدی دکتر گفت کمی زخمی شدم. فردا پس فردا باید بلند برم اونجا نیروهام گیرن.
_ننه جان شوخیت گرفته به خود دکتر حالا حالا باید استراحت کنی.
_خیلی حالا ما به حرفای دکترا گوش میدیم! دکتر چه میدونه! والا به جون خودت من برم اونجا خوب خوب میشم!
ناگهان از گوشه چشم منصور یک روده کوچک صاف کرد پایین
_به خدا نمی فهمند .من نیروها می گیرند خوب میشم ؛برم خوب میشم..
مادر بوسه به پیشانی پسر زد و به علامت خداحافظی روانی خانه شد به منصور آنقدر غرق خواب بود که چیزی حس نکرد.
در روز طاقت نیاورد به تصمیمی که برای راحتی پسرش گرفته بود پایبند باشد.به بیمارستان که برگشت با جای خالی منصور روی تخت مواجه شد. پس از پرس و جو دانست که برای معاینه و گرفتن چند عکس رنگی از سرش اعزامش کردند تهران.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #راهیان_نور | #اروند_کنار
🔻 چشماتو ببند خیال کن ...
🌟 و اروند کنار همچنان چشم انتظار زائران سرزمین نور است
#دلتنگ_راهیان نور.
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شـبهای_جمعه
زندگی مان وقف #حســین❣ است
ما بی حســین
شوق #شهـادت نداشتیم❌
🏴🏴🏴🏴
#شهید_مهدی_زین_الدین:
💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد #اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند😍
این سخن یک شهید هست پس ضمانت دارد ...
امشب شهدا کربلا هستند ....
#یاد_شهدا_با_صلوات🌺
#السلام_علیک_یااباعبدالله
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
﷽
ایها الناس بخواهید که آقا برسد
بگذارید دگـر درد بـه پـایان برسد
همگی در پس هرسجده به خالق گویید
که به مارحم کندیوسـف زهرا«س» برسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج....
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شنیدنی از برخورد حاج قاسم با جوانان
🔺حاجقاسم گفت:فقط حزباللهیها را به دیدارم نیاورید؛ آن جوانی که من را قبول ندارد را هم بیاورید
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
مدرسہ ڪہ مے رفت بالاے هرصفحہ از دفترش مےنوشت:«السـلام علیڪ یاصاحب الزمـان(عج)
برایم مشڪلے پیش آمده بود،بہ خوابم آمد و گفت: «فقط بگـو #یـاصـاحب_الزمان(عج)»
راوی :مادر شهيد
#شهيد_مهدے_اژدرے
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
🔹🌱🔹🌱🔹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_چهارم*
از شمال نسیمی داغ می خرامید صندوق های خالی مهمات هر از چند قدمی که شکسته و سالم ولو شده بودند روی خاک. فاو و بیابان های اطراف در آتش خورشید تیر ماه می برشید.
اگر نبود ۵ ماه پیش سد اروند که آب، حسابی بالا بیاید و مین های خورشیدی سطح آب پایین برود ،خبر رفتن نیروها با شناورها به آن طرف آب، در سایه همان پولتیک های تبلیغاتی جنگ که برای بالابردن روحیه است، کمرنگ می شد.
غواص ها تله های انفجاری دشمن را خنثی کرده بودند برای آمدن دیگران.
فاو اگر به چنگ میافتاد عراقی ها دستشان کوتاه می شد از خلیج فارس و آتش شان دور میشد از آبادان و خرمشهر.
پل های شناور که بعدها آماج حملات هوایی دشمن گشت، مرتب در اروند نصب میشد که نیروهای کمکی بیایند تا فاو به راحتی از دست نرود.
عراقیها خواسته بودم گندم ری را درو کنند و حالا در آستانه از دست دادن خرمای بغداد زانو در بغل بودند.کارخانه نمک عراق دیگر به همه چیز می برد جز کارخانه به راحتی دیده میشد. عراقی ها هرچه کرده بودند تا او را پس بگیرند نشده بود.پاتک پشت پا تک از هواپیماهای شان اعلامیه میریختند پایین: «اینجا زمین غصبی است نماز خواندن در اینجا حرام است و نماز شما باطل است»
فایده نمیکرد.بصره مثل شهر طاعونی بود از بوی تعفن جسد های سربازان عراقی.فرصت نکرده بودند جنازه ها را تحویل خانواده هایشان بدهند.ایرانیها نمازشان را در فاو و بیابان های اطراف می خواندند توی کانال هایی که کنده شده بود.این چند روزی که از شروع والفجر ۸ می گذشت آمبولانس های ایرانی هم بیکار نبودند تا ابتدای جاده فاو _ام القصر «سه راهی شهادت» نام گرفت .به هر تقدیر حالا ۵ ماه از والفجر ۸ می گذشت .نیروهای ایرانی منطقه البهار و فاو و بصره را با پمپاژ آب گرفته کرده بودند و شبه جزیره فاو به جزیره تبدیل شده بود و ایرانی ها خوب می دانند نگه داشتن دوست از به دست آوردنش مشکلتر است.
در موقعیت پدافندی بعضی وقت ها فرصتی است تا یک فرمانده نظامی آسوده خیال از عملیات ورزش کند . مسابقه بگذارد به تیم قهرمان جام بدهد،اما ناقة حواسپرت اینها که دشمن در کمین را از یاد ببرد.
منطقهای که نیروها در آن بودند پر بود از مینهای گوجهای لقمهای و نیروهای مهندسی با بیل مکانیکی به عمق چند متر خاک را می کندند و می ریختند گوشه ای برای خاکریز زنی گاهی مینی که در سطح زمین بود منفجر نمیشد و میماند لابلای خاک تل.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
به یاد علی اکبرهای خمینی...
🌷پلاستیک را که کنار زدند دیدم اکبر راحت و آرام خوابیده است.
ترکش های ریزی توی صورتش نشسته بود که فدای حضرت روح الله....
یه ترکش بزرگ پهلویش را شکافته بود که این هم فدای حضرت زهرا(س). انگشت های دستش سوخته و ذغال شده بود که فدای انگشت های آقا ابا عبدالله... پشت سرش هم ترکش خورده بود که فدای علی اکبر حسین و حضرت ابوالفضل...
در گلزار شهدا پدرم قیامت کرد. بالای سر اکبر ایستاده بود و فریاد می زد فدای حضرت امام، بقیه بچه هایم را فدای ایشان می کنم، خودم هم شهید می شوم که امام زنده بماند.
پدرم اصلاً گریه نکرد. یک پیراهن سفید پوشیده بود. یک روبنده هم روی آن بود که رویش نوشته شده بود: فدائی روح الله. این لباس را مادر سفارشی داده بود برای اکبر دوخته بودند که به او نرسید و پدر در تمام مراسم های اکبر به تن می کرد.
🌷🌹🌷
#شهید اکبر ممسنی
#شهدای فارس
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻در آرزوی چند تکه استخوان باباعلی
🎙 راوی :حجت الاسلام ترابی نسب
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻#معرفی_شهدا | #مدافع_حرم
▪️ به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بیاعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی تأسیس کرده و بهطور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانههای مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبهرو شد، به ناچار پذیرفت.
🌟 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به اینگونه افکار و فعالیتهای مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمییافت، اما بهطور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان حضور او بودند تا اینکه بالاخره حاج حمید در جلسهایی که درباره موارد مالی گروه بود شرکت کرد.
➖ هنگامی که شب به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خوابهای آشفته میبیند و دلیل این خوابها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی میدانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟
📍گفت : دائماً خواب میدیدم که در جلسه هستم و عقربهای بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش میکرد که این مجلسهای امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟
✍🏼 به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سیدحمید_تقویفر🌷
●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#قربانےنیمه_شعبان
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🌷🌹🌷🌹
#ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ, ﺩﺭ #نیمه_ﻣﺎﻩ_شعبان و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ
به نیت سلامتی و تعجیل در امر فرج منجی عالم بشریت مهدی فاطمه (س)
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ :
6362141118059071
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨🌼
زمیــن ؛
هـمچون قفـس می ماند،برای عدہ ای
بعضی هــا آفریـدہ می شونـد ،
برای پــرواز . . .🕊
#سـلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
✨🌼
@shohadaye_shiraz
✍برشی از وصیت نامه
*بمناسبت #چهلم_فراق
.
🔴بسم رب الشهدا والصدیقین
ستایش خدایی را که مارا به این مقام هدایت و راهنمایی کرد که اگر هدایت و لطف الهی نبود ما خود به این مقام راه نمی یافتیم.
شما را به خدا قسم میدهم که پشتیبان #ولایت_فقیه باشید و بدون شک و تردید به رهنمودهای رهبر عزیز و دلسوزمان
حضرت #امام_خامنه_ای ( حفظه الله) عمل نمائید.
*ای منتظران بدانید که تنها در سایه ولایت است که انسان میتواند به ارزشهای الهی و انسانی برسد مگرنه هر عملی بدون داشتن ولایت بیهوده است.*
خدایا اگر در این راه تقصیر و کوتاهی از من حقیر سر زده که میدانم شده و وظیفه ام را بخوبی انجام نداده ام مرا ببخش و مورد فضل و کرم خود قرار بده!
خدایا عذرم را بپذیر و به سخت پشیمانی ام رحم کن و از بند سخت گناهان رهاییم بخشا.
خداوندا مرا به راه بندگی بدار و از زشتی ها دورم کن و به حسنات و صفات الهی بیارا و قلبم را به نورت روشن کن.
سینه ام را بسوزان و محبتت را نصیبم کن
و شر بدترین دشمن یعنی #هوای_نفس را از میدان زندگی ام دور فرما.
#شهیدمدافع_امنیت
*#شهیدمحسن_جعفری
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_پنجم*
نیروهای لشکر های مختلف حوالی جاده فاو_ام القصر که تنها راه رفت و آمد بود روی یک خط راست قرار داشتند.
۲۵ کربلا،۵ نصر،۱۹ فجر،المهدی...و اطراف خاک رس بود و زمین باتلاقی. عراقی ها هرچه می کردند فاو را پس بگیرند به باتلاق میخوردند و فرو می رفتند . حالا هیچ بارانی نمی بارید.نه بارانا زمانی که دست و پای نیرو را ببندد و نگذارد خاکریز بزند که موقعیتش را تثبیت کند،نه باران گلوله دشمن که گاهی به تگرگ می ماند.
گردان ابوالفضل هم در همان خط راستی که نیروهای ایرانی پدافند میکردند سرحال و استوار در پی تثبیت خودش بود. به جز جاده باریکه به طرف خط دشمن بود تمام زمین های روبرو باتلاقی بود.اول مهربان بود و محکم پاکه میگذاشتی سطح لجنی و لزجش ناگهان دهان وا می کرد و مثل یک اژدها به کام خود می کشاند.منصور چانه اش را از زیر ریش با انگشت کوچکش خاراند. دستش را همان جا نگه داشت و وزن بدنش را انداخت روی پای راستش.مثل همیشه بود پشت زانو و آرنج لباس های خاکی از چین خورده و شوره زده بود از عرق.
این چند روز پیر اش را در آورده بود .پشت دستش را به پیشانی کشیده ،نگاهش دوید به خاکریز های نیمه کاره و دشت آن طرفش که تله های انفجاری در زیر آن پنهان بود. با نظم هندسی ویژه ای که دیده نمی شد.
نگاه کرد و جلوی خودش را گرفت فرمانده نظامی که دم به دقیقه نمیتواند برای مرگ نیروهایش احساساتی شود. اما آن نوجوان سخت غریب رفته بود. لحظه آخر منصور دیده بود که ریش های تنکش سوخته اند مثل یک طرف صورتش. چشم هایشان همیشه از بی تابی نامربوطی سرخ نیستند.چشم هایش آرام روی هم آمده لبخند خشکی به لب دارد در میان صورت سوخته و موهای جزجز شده. معلوم نبود نوجوان روی کدام مین رفته..اینهایی که عراقیها قبل ها گذاشته بودند یامین هایی که ایرانیها بعد از والفجر آن طرف خاکریز کاشته بودند.
خاطرات آن نوجوان در نگاه منصور موج می زند.
گاه عصبی شدن و تند رفتن هایش و گاه ملاطفت خاصش با بچهها مهری که از منصور در دل داشت و هیچگاه آنچنانی که بود بروز نمی داد،ولی منصور میفهمید.راهکار های کودکانه اش که در سر دادن گاو و بیگاه آوازهایی از این نمود میاد و گاه تحمل آن سان که سالکان طریقت را باید.
منصور زیر لب صلوات فرستاد دست هایش را به کمر زده و شوخ شد .
_خدا خیرتون بده امروز حسابی کار کردین.
_یا علی حاجی ما مخلص شما هستیم.
_نیرو هم نیروهای مهندسی!! ۵۰۰ تا کارگر هم میگرفتیم اینقد خاکریز نمیزدند!
_هه هه ...خدا قوت بده به بیل مکانیکی حاجی! ما کی باشیم!
_برادرای تخریب مین ها را خنثی کردند ولی باز هم مواظب باشید بیلتون زخمی نشه!
_حاجی خدا نکنه زخمی بشه که تو هیچ آمبولانسی جاش نمیشه!
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرمایشات سردار شهید بزرگوار حاج احمد کاظمی درباره شهادت
#شهیدکاظمی
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم، ابراهیم رشید آمده است: «دوستان و همرزمانم، همیشه دقت داشته باشید هیچوقت امام زمانتان و نائبش را تنها نگذارید و در هر نقطه و کاری مشغول هستید با دقت به آن بپردازید تا انقلاب به دست صاحب اصلی آن برسد...»
#شهید ابراهیم رشید
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb