فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت حاج قاسم از لحظه ضربت خوردن امیرالمومنین علی علیهالسلام
🔹انتشار بمناسبت نوزدهم رمضان شب ضربت خوردن امام علی(ع)
🏴🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
#معلمی از جنس مردم ...
🌷
ڪــمــال شــده بــود مــســئول تــســویــه آمــوزش و پــرورش فــارس از عــنــاصــر طــاغــوتــے یــا بــه عــبــارتــے مــســئول بــازســازے نــیــروے انــســانــے.خــوشــحــال بــودم ڪــه بــرادر مــن هم ســمــتــے گــرفــتــه،یــڪ روز رفــتــم اداره امــوزش و پــرورش،بــبــیــنــم كمــال ڪــجـاســت و چــه ڪــار مــے ڪــنــد.
از در اداره آمــوزشـے پــرورش ڪــه وارد شــدم،دیــدم پــشــت در،یــڪ مــیــز گــذاشــتــه انــد و كمــال نــشــســتــه پــشــت مــیــز؛ بــا تــعـجــب و ڪــمــے نــاراحــتــے گــفــتــم:آقــا كمــال،مــگــه شــمــا نــگــهبـانـیــن ڪــه ایــن جــا نــشــســتــیــن!
خــنــدیــد و گــفــت:نــه داداش،خــودم گـفــتــم مــیــزم را ایــن جــا بــگــذارن تــا بــیــن مـن و مـراجـعــه ڪــنــنــد هیـچ فــاصـلـه اے نــبــاشــد!
#شـهیـــد_ڪــمــالــ_ظل_انـوار
#شــهدای_فــــارس
🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﻓﺮﻫﻨﮓﺷﻬﺪاﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
🎐 #مرد_میدان l #حاج_قاسم
⭐ لوح
🔺️ در ماه مبارک رمضان اگر زمان افطار به خانه میرسیدند، میگفتند برای راننده و محافظها افطار آماده کنید تا به خانهشان میرسند، بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند.
#سرداردلها
#حاج_قاسم
🏴🌱🏴🌱🏴
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #حرف_دل | #کلام_شهید
🚩 شهد شیرین شهادت را کسانی می چشند...
#شهید_احمد_کاظمی 🌷
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
اَمَنْ یُجیبُ بخوان برای
دل مضطرِمن که شاید به دعای
تــــو
تمام شود بی قرارۍ های دلــم ...
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
#دعای_ماه_رمضان
🔰 دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان
🌹 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🔸 اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین.
🔸 خدایا، در این ماه درهای بهشت هایت را به رویم بگشا و درهای آتش دوزخ را به روزیم ببند و به تلاوت قرآن توفیقم ده، ای نازل کننده آرامش در دلهای مؤمنان.
#بهار_قرآن
#نهج_البلاغه_بخوانیم
#مهدوی_ارفع
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
#سالروزشهادت فدایی امام زمان( عج)
🌷🌷🌷
ﺩﺭ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا، همین جایی که الان قبر عبدالحمید است یک تابلو سبز بود که روي آن نوشته بود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. حمید را دیدم که با چوب روی زمین چیزی می نویسد جلو رفتم، نوشته بود #فدایی_امام_زمان (عج) پاسدار شهید عبدالحمید حسینی
من و مادرم بودیم و من با شوخی به کمرش زدم و گفتم: جا رزرو می کنی؟ اول برادریت را ثابت کن.....😉
شهید ﻋﻠﻲ ﺧﻀﺮﻱ یکی از دوستان صمیمی عبدالحمید بود که پدر ایشان اصرار داشت قبر حمید هم کنار قبر پسرش باشد.
عصر همان روز 3 تا قبر در اطراف قبر شهید فیض حفر کردند ولی هر سه آب گرفت. بعد پای همین تابلو سبز را حفر کرده بودند همان جایی که فقط من و مادرم می دانستیم.
#ﺷﻬﻴﺪﻓﺪاﻳﻲ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
#شهداے_فارس
#سالروزشهادت
🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #کتاب_پایی_از_این_دست_تماشا*
* #قسمت_شصت_و_دوم*
جابه جا در بیابان ، اتاقهای متحرک با پوسته های فلزی گذاشتهاند . هرکدام واحدی از گردان است . جلوتر که می آید ، تانک ها با آرایش مخصوصی چیده شده اند و روی هرکدام برزنتی زیتونی رنگ کشیده شده ، چند سرباز که انگار بهانه آورده اند و یکی دو ساعت مرخصی گرفته اند ، تند گام برمی دارند کلاه به دست و خندان .
پشت سرشان چند نفر با لباس های سبز نزدیک میشوند . از دور دو تا شان را می شناسد . هم همه را ولی در آغوش میگیرد. همراهش میشوند تا پای تانک ها . غریبهها نیم خند حیرت و کنجکاوی دارند . برزنت روی تانک ها پس زده می شود . چند نفر دیگر هم می آیند و باز هم چند نفر دیگر . یک یک تانک ها را می شناسد . برایشان می گوید که کدام یک در کدام منطقه غنیمت گرفته شده و با کدام یک در کدام عملیات چه کارهایی کرده اند . بعضی تانک ها زخمی اند .قرآن پیش از اذان به گوش می آید همراه با دیگران به نمازخانه میرود . همه برمی خیزند .
_قبول باشه زیارت.
_ما که نرفته هم به منصور آقا حاجی می گفتیم .
_یاد فقیر فقرا کردین..
_الحمدالله دیگه همسایمون شدی حاجی!
دور از حلقه از لباسهای نظامی است . اصرار می کنند جلو بایستد .لب می گذرد و با ته خندی گلایه دار که در تمام صورتش پخش شده ،نه فقط در لبانش ،آونگ وار ، سر تکان می دهد چند بار .
اصرار می کنند و نمی دانند بعضی ها ، که به قطع عضوی نمی شود اقتدا کرد . صف ها بسته می شود . سلام عصر را که می دهد سر می گرداند عقب و با دو دست ،باسه ، چهار نفر پشت سرش دست میدهد نرم و آهسته . بند دوم سبابه را آنی به لب و بعد ، نوک بینی و پیشانی می زند و کف دست را از پیشانی تا انتهای ریش می کشد . «..یصلون النبی یا ایها الذین ..» ۱۱ بلند میشود و مهرها را در جایش می گذارند . کفش های سیاه نوک تیز بین پوتین های دم در مشخص است . نوک کفش راست تیز تر است .میپوشد و پوتینها هم پوشیده می شود . بیشتر سرباز ها اولین بار است که او را می بینند و نمی دانند زمانی فرمانده زرهی بوده است . ولی مثل همه ازدحام های بعد از نمازهای جماعت ، که گاه چند نفر گرد آشنا می ایستند و دیگران هم از کنجکاوی ، یک یک اضافه میشوند ، همراه بقیه بیرون نمازخانه گردش حلقه میزنند . شانه هایش یک شانه ها را لمس می کند . از همه حلالیت می طلبد ، پیشانی ها را می بوسند و با بدرقه چشمهای مشتاق ، از روزنه فنس ها به دانشکده بر می گردد تا حرکت کند و به سروهای کنار جاده خیره شود .
نسیم خنکی از شیشه ماشین به تو می زند ،عصر میشود بعد از غروب و او در خانه پدر است . بابت ۱۰ هزار تومانی که از پدر قرض میکند ، چک می دهد .« نه نه .. می خوام حسابم صاف باشه... حالا چه فرقی میکنه »
از آنجا بیرون می زند به پادگان امام حسین می رسد . آقا یحیی مسئول شب پادگان است و دور و برش شلوغ صبر میکند خلوت شود و بعد یکی دو ساعت با او درد دل می کند .
«.. نمی دونم هیچ کی از این خلایق برام هیچ چی... دیگه خسته ام ، نمی دونم از همه چی..» عکس هایش را از دیروز یکی یکی از پادگان جمع کرده و چند تاش هم از آقا یحیی می گیرد و به همسرش می دهد . چه جوان تر است در بعضی عکس ها . بیشترشان در جبهه گرفته شده . کنار تویوتا . روی خاکریز ، مجروح روی تخت بیمارستان ،غمگین و شاد . بعضی هایشان هم مربوط به زمان بازیش در تیمهای فوتبال است .
چهارشنبه و پنجشنبه به خانه بیشتر فامیل میرود برای خداحافظی . به مسجدها هم می رود و خداحافظی میکند از جوانها و پیرها . عصر پنجشنبه دست محمد مهدی را میگیرد و به زیارت شاهچراغ و سید علاءالدین حسین می رود ، و بعد هم دارالرحمه . می نشیند سر قبر شهیدان . در برگشت ، کودک را در پارک هم تابی می دهد و به زبان خودش حرفهای زیادی برایش می زند . باز به خانه پدر می رود .
_... بذارید حالا که بچه است بیاد یاد بگیره .شاید من فردا نبودم خودش راه زندگیش را بلد باشه !
_مادرجون این محیط ها برای بچه خوب نیست . از حالا دلش میگیره .
_ای ننه خدا کنه اصلش درست باشه ، اینا حل میشه .
به خانه بر می گردد . راضیه و مرضیه با هم می دوند و در را باز می کنند .
_خوش گذشت داداش!؟ بابا چرا ما را نبردین ؟!
مادر خانومش هم سر سفره شام است . اوهم می نشیند . دو ، سه لقمه ای می خورد . و اسباب و اثاثیه مسافرتش را بازبینی می کند که چیزی کم نباشد.
ادامه دارد....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پنج نکته برای آماده کردن دل و قلب در #شب_قدر
⭕️ مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کرد...
🎙#استاد_پناهیان
#پیشنهاد دانلود 👌
#بسیارزیبا
#نشردهیـد
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💠 شهید مدافع حرم رسول پورمراد:
خدایا به شهدای عزیزت قسم و به حسین (ع) سیدالشهدا قسم؛ مرگ مرا هم شهادت در پای رکاب امام زمان (عج) قرار بده و مرا از این نعمت بهرمند ساز و مرا عزیز گردان.
#شهید_رسول_پورمراد
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 توصیه مهم مقام معظم رهبری به دعای فرج در شب قدر :
⬇️⬇️⬇️
«امیدواریم خدای متعال ما را به آنچه رضای او و نصرت او در آن هست موفّق بدارد و انشاءالله بتوانیم این راه را برویم و خداوند ما را از دعای ولیّ عصر (ارواحنا فداه) و رضایت آن بزرگوار برخوردار کند.
⬅️ این شبها دعا برای تعجیل #فرج مهم است، دعا برای وجود مبارک امام زمان (سلام الله علیه و عجّل الله فرجه و ارواحنا فداه) #خیلی_مهم است؛
⬅️آن بزرگوار هم شما را دعا خواهند کرد؛ وقتی شما دعا میکنید ایشان را، ایشان هم شما را دعا میکنند و دعای آن بزرگوار دعای مستجابی است؛
🔰 انشاءالله خداوند ما را از دعای آن بزرگوار برخوردار کند و ارواح طیّبهی شهدای بزرگوار و روح مطهّر امام بزرگوارمان که حقّاً جای ایشان خالی است، از ما راضی و شاد کند. »
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
#شب_قدر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب شبِ آغاز سفر و هجرته!
رفقا ابدیت در پیشه...
سفر دور و دراز و خطرناکی در پیش داریم...
باید از زیر قرآن رد بشیم، که سفرمون به سلامت باشه...
مثل اون رزمندههایی که شب عملیات از زیر قرآن رد میشدن و راه هزارساله رو یه شبه میرفتن!
«وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ»
#شب_قدر
#ماه_مبارک_رمضان
#شهدا
#حسین_یکتا
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ای شهـدا
از چشمانـتان ،
از امتداد نگاه روشنتان ،
میتوان یافت ، مسیر شهادت را ..
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
🌙دعای روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان
خدایا برایم دراین روز به سوی خشنودی هایت راهنمایی قراربده ودرآن راهی برای سلطه شیطان برمن قرارمده وبهشت رامنزل وآسایشگاه من قراربده ای برآورنده حاجتهای جویندگان
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌷دست در پنجره های حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام فرزندی خواستم تا غلام ایشان باشد. غلامحسین روز میلاد حضرت امیرالمؤمنین(ع) به دﻧﻴﺎ آمد و روز شهادت حضرت علی (ع) همان طور که خودش می خواست با بدنی پاره پاره به شهادت رسید.
ﺭاﻭﻱ : ﻣﺎﺩﺭﺷﻬﻴﺪ
🌷🌷
#ﻭﺻﻴﺖﺷﻬﻴﺪ:
بارپرودگارا از تو مي خواهم هر زمان که صلاح دانستي شهيد شوم . ضمن اين که به تمام مقربانت قسمت مي دهم که مرگ در رختخواب را نصيبم نکني و اگر شهادت را نصيبم گرداني بدنم تکه تکه شود که در صحرا محشر شرمنده نباشم .
🌷🍃🌷🍃
#شهیدغلامحسین(حمید)عارف
#شهدای_فارس
👇
#تولد:( 13 رجب) مصادف با میلاد امام علی(ع)
#شهادت: عملیات رمضان، ( 21 رمضان) مطابق با #شهادت امام ﻋﻠﻲ ع
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
*#نویسنده_بابک_طیبی*
*#کتاب_پایی_از_این_دست_تماشا*
*#قسمت_شصت_و_سوم*
یادت میآید باید جایی می رفته. سید حمید که از راه می رسد منصرف می شود .
_سلام حاجی! خیلی ممنون... راضی تو چطوری دایی؟!... نه ای آبنباتو دیگه مال مرضیه ن... دیروز همه آب نباتا رو تو خوردی دایی جون!
به سیدحمید یکی دو ساعت سفارش بچه ها و مادرشان را می کند.
_...خلاصه حواست بهشون باشه ..کمی ،کسری...
مادر خانمش سیبی را نصف میکند به دندان که میکشد لحن شوخی دارد.
_هو..مگه سفر قندهار میخوای بری ننه جون!؟ یه ماموریت یه هفتهای که دیگه ایقد سفارش نمی خواد . شمو خیالت جم باشه. من خودم حواسم بهشون هست. صحیح و سالم میدم تحویلتون.
زیر سایه دلگیر دیوارهای عصر جمعه، دم در، توی کوچه، آقای فلاح زاده و تقوایی و مسلم اشکنانی توی تویوتا استیشن سفیدرنگ منتظرند. کف حیاط کیفش را زمین گذاشته.
_دیوونم کردینا...سوهان قم هم میارم ..باشه بابا جون... خیلی خوب... برای دختر خوبم هم یه روسری گل منگلی قشنگ میخرم.
به خداحافظی و بوسه بچه ها خم شده ، قامت راست می کند. آهی میکشد سر که بالا می آورد خطوطی به چهره میآیند و چشم می چرخاند .
_خب اجازه ما رو میدین حاج خانم؟!
_خدا پشت و پناهتون.
_حواستون به بچه ها باشه دیگه. بعد خدا سپردمشون دست شمو... اذیت مامان نکنین ها، خب...هوو...هی بوق بوق...نمیزارن آدم یه خداحافظی بکنه.
ریز خندی به لب دارد .سرش به شانه چپ متمایل می شود. درست مثل محمدمهدی که بال چادر مادر را گرفته و غمگنانه چشم در چشم او دارد. پیش میرود. زانوی پای سالم را به زمین می زند. شانه های پسرک را محکم می فشارد.بینی را ببینی او می چسباند و به شادی سر می لرزاند.
_قربون پسر بشم!
سر را کمی عقب می برد. صورتش جمع می شود و می پرسد از همین سوال های بی جوابی که برای دلداری کودکان است .
_چیه مردو؟! همه جوری میخوای مرد خونه باشی؟ ها!! ای پدر صلواتی!
دست های استخوانی پسرک از بال چادر مادر جدا میشود و سفت حلقه می زند دور گردن پدر . یکباره و غیر منتظره. لب های سرخ و ظریفش ، سه بار میان ریش های زبر و بور باز و بسته می شود. چند زلال میافتد در انبوه ریش های بلند. چشم پدر و پیشانی او بسته می شود و بعد باز.
_بابایی منم می خوام بیام.
مادر دستش را می کشد و چشم غره می رود.
_بازم لوس شدی مهدی؟
و تند لحنش وا می گردد.
_عذاب بابا نده مامان جون! الانه برمیگرده.
کیف را از حیاط برمی دارد. سینی قرآن و قند بر فراز دست های طاهره خانم است . از زیرش رد میشود و بر میگردد و باز، رد می شود . می چرخد. سینی پایین تر می آید. خم می شود و قرآن را می بوسد. قندی در دهان می گذارد و لیوان را تا ته سر میکشد. تکان تکان می دهد و چند قطره ته مانده کف حیاط می چکد .
_پس چی چی بریزم پشت سرت؟!
_آخی..از بس تشنم بود...بسم الله...خدایا به امیدتو ...برید کنار.. برید کنار دیگه.. باشه عزیزم حتما...
ماشین که راه میافتد ، لابد زن لیوان خالی را بر می گرداند و تکان تکان می دهد انگار نداند چه کند. لحظاتی بدون حضور دردانه هایش، لیوان در دستش می خشکد، خشکش می زند و به آخرین اشعههای زردفام آفتاب، تابیده بر سطح آب حوض خیره می شود. آب پاشی کف کاشی های نقش دار حیاط، جارو کشیدن روی شیارهایشان که هنوز آب دارد، پهن کردن زیلو های قدیمی، اگر باشد یکی دو ظرف میوه، دلتنگی همیشگی و بی بهانه عصرهای جمعه را در طراوت خنکای نسیم، به فراموشی می سپارد. ولی حتم، او متوجه حضور بچه ها که می شود، بوسه ای بر گونه شان می کارد، دستشان را میگیرد و به چیزی مشغول شان می کند و خود، زاویه اتاق نشستن و ثانیهای فکر کردن به هجران چند روزه عزیزش را به خنکای نسیم حیاط ترجیح میدهد .
_شرمنده حسابی معطل شدین. مگه این بچه ها میزارن...ببخشید من جلو نشستم ها... ای چرا ایقدر صدا میده؟...خدا آخر و عاقبمون خیر کنه با این ماشین.
در رد شدن از دروازه قرآن و طاووس گلی وسط میدان ، باور سفر زنده می شود . قرص تر می نشینند .
ادامه دارد....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ویژه سالروز شهادت حضرت علی
📹 ببینید | سپهبد قاسم سلیمانی: این امامی است که ما الان لباس عزا پوشیدیم در عزای او و خودمان را منتسب به او میدانیم!
🏴شهادت امیرالمومنین علی ع تسلیت باد🏴
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🌙 شهیدی که شب بیست و یکم ماه رمضان شهید شد ...
🌷دو شب قبل شهادتش
یعنی شب نوزدهم به رفیقش میگه
میای امشب با هم #شهید بشیم؟
🌷رفیقش میگه نه
بهتره شب بیست و یکم شهید بشیم
#قشنگتره ...
🌷شب شهادت امیرالمؤمنین
مهدی یاغی لحظه ی افطار
قبل از اینکه روزه اش رو باز کنه
به دیدار معبودش شتاقت ...
#شهید_مهدی_یاغی
#شهید_مدافع_حرم_لبنانی
🍃🌸🍃
🌷شادی روح شهدا #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷روز #شهادت امیرالمومنین(ع) به #دنیا آمد. او را برای نام گذاری بردیم پیش ایت الله حق شناس...
آقا اذان و اقامه در گوشش گفت و بعد قرآن باز کرد و گفت: نامش را بگذارید محمود!
پسر آقا بعد ها می گفت:وقتی از منزل خارج شدید آقا گفت:
«این پسر پدرش را عاقبت به خیر می کند و باعث خیر دنیا و آخرت ایشان می شود.»
از آقا علت را پرسیدیم... 🤔
فرمودند:« محمود به معنای پسندیده و اخلاق نیکوست و مورد پسند خداست مطمئناً این پسر روزی به #شهادت🌹 می رسد.»
ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ... روز #میلاد امیرالمؤمنین(ع) با پیکری غرقه به خون به خاک سپرده شد!🌷
هدیه به شهید محمود وحید نیا
#شهدای_فارس
🌷🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
💕💞
هـر انسـانے،
لبخنـدے از خداونـد است...
سلام بر تو ای شــهیــد ڪہ
زیبـــاتـرین لبخــند خـدایــے
🥀🕊️🥀🕊️🥀🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🔆يه روز #منتظرش بودم بياد دنبالم
از زمان قرارى كه با هم داشتيم گذشت نگران #شدم بهش زنگ زدم گفتم:
" عبدالله كجايى⁉️ "گفت:" نزديكم "ازش آدرس #دقيق خواستم كه كجاست. گفت:" اول خيابون شما هستم. "صداى يه زن رو پشت گوشى شنيدم كه داشت #دعاش ميكرد. گفتم:
" عبدالله چيكار دارى ميكنى؟😐 "
🔆حرف رو عوض كرد. گفت:" الان ميام. "🚶♂بهش اصرار كردم چيزى نگفت. از اونجايى كه #خيلى دلسوز 💓بود حدس زدم به دو نفرى كه غالباً سر خيابون تَكَديگرى ميكنن داره كمك
ميكنه. گفتم:" نه عبدالله لزومى نداره بهشون چيزى بدى. "ولى كار از كار گذشته بود داداشمون حدود يك ميليون ونیم بهشون پول داده بود. خيلى خوش قلب بود و مزد دل گندگيش رو از خدا گرفت.❤️
#شهید_عبدالله_باقری🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #کتاب_پایی_از_این_دست_تماشا*
* #قسمت_شصت_و_چهارم*
گاهی از هر دری سخن به میان می آید. صدای مزاحم موتور ماشین، صدایشان را بلندتر می کند. منصور، ساکت تر از بقیه، خیره است به سروها که تند و تند رد می شوند. به شاخه های درهم رفته که سبزی تابستانی شان را کم کم از دست دادهاند و طرح پادگان های چسبیده به هم که تا اکبرآباد ادامه دارد. موقعیت شهید باقری... دانشکده زرهی ... گردان زرهی ۲۸ صفر.. و گاه ، سر میچرخاند عقب و جواب همراهان را می دهد. باز، برمی گردد. شیشه ماشین را ستون آرنج می کند. دست به چانه می گذارد و خیره به منازل که آرام آرام محو میشوند در غروب و بعد، تاریکی کشیده میشود به دشت های دور که در هاله ای خاکستری، از افق سرخ غروب می آیند و می روند، در دل تپه ها و دشت های روبروش... فاصله زمانی بین کربلای پنج و کربلای هشت... جزیره مجنون زیر آتش سنگین دشمن بود. و چقدر تصرف جزیره برایشان حیاتی. آمد به جزیره. با «اُرزی» اختلاطی کرد.
_میگم نمی دونی از .. یا حسین ...یاحسین. طوریت نشد؟! ... گلوله تانک می زنند لامصبا! نه...؟
_ها.. ها ..منصور آقو نگاه کنین، حدودا اون جا یه تپه دیدهبانی به ارتفاع ۳۵ متر زدن. تانکهاشون اونجان.. از همونجا هم مستقیم شلیک میکنن.
سر زیر انداخت و به تاثر تکان داد.
_ای لامصبا با تانک دارند بچهها را داغون می کنن... اون وقت ما.. فایده نداره... باید یه سکو بزنیم تانکامون رو ببریم روش. از اونجا تانکهای اونا را مستقیم بزنیم... علی بگو موتور را روشن کنن، به منطقه واردی ، یه چرخی بزنیم تا بهت بگم.
زانوی پای قطعش را با دست بلند کرد و انداخت آن طرف زین موتور. زوری داد و پرید و نشست. غبار غلیظی از پشت چرخ ها بلند میشود و آرام آرام کمرنگ و بعد ، هیچ...بچه های مهندسی سکو زدند. خاک ها انبوه شد روی هم، و بعد تانکی رویش و صدای شلیک گلوله ها... خبری از گلولههای تانک روبرو نبود. آن دورها شعله ها ، حلقوی و سرخ سرخ می زاییدند و سیاهی دودی بر فرازشان محو می شد.
انگشت های دست راست چسبیده به پیشانی اش و گاه می کشد روی آن. هر از چندی سر روی شانه می افتد و با رد شدن از دست اندازها چشم ها باز می شود و سر بالا میآید و باز، سر روی شانه. صحبت های گرم اولیه این سفر هم مثل همه سفرها کم رنگ شده. روی صندلی عقب، فلاحزاده و تقوایی با چشم های بسته، سر روی سر و شانه هم دارند. اشکنانی به پیچ ها که می رسد، بدنش همراه پیچ می چرخد. فرمان را میچرخاند و جاده که صاف شد، زیر چشمی به منصور نگاه میاندازد. منصور خواب است و بیدار . ماشین ها از روبرو می آیند و موقع گذشتن از کنارشان صدایی ایجاد میکنند و او خوب هوشش به این صداهاست و اینکه چرا این صدا همیشه فراموش است و چرا بعضی ماشین های روبرو چراغ خاموش میآیند و بعضی هاشان روشن. و تاریکی از کجا آغاز می شود و چرا برای بعضی ها حالا اول غروبی تاریک است و بعضی ها ترجیح می دهند چراغ خاموش بیایند و چه فرقی است بین سرخی گرگ و میش دم دمای غروب و سپیده صبح .
_آقا مسلم ! قهوه خونه ای چیزی که رسیدیم نگهدار نمازمون رو بخونیم. من رانندگیم تو شب بد نیست. میخوای من بشینم تا صب بعد شما بیشین.
آب حوض قهوه خانه های بین راه، سرد است. به صورت می زنند و دست ها.« اوفیش » پرده سفید ضخیم را پس میزنند و میروند در اتاقک و بعد بیرون می آیند و از پیرمرد خوش روی قهوه خانه آب جوش می گیرند و سوار میشود .
_نه دیگه تعارف که نمی کنم...راحتم. شما استراحت کن دلیجان به بعد بشین... نه عادت دارم به بی خوابی شب.
نیرو از زانو به پای مصنوعی و بعد به پدال میرسد. هنوز چند کیلومتر نرفته، صندلی عقب، دو سر روی شانه های هم میافتد و صندلی جلو، کنار دست راننده، سری ولو می شود روی سینه. سکوت می ماند و صدای رد شدن گاه گاه ماشین های روبرو و چراغ هایشان که حالا همگی روشن اند. راننده شب که ور دستش هم صحبتی نباشد، همین طور که جاده و علائم راهنمایی کنارش و ماشین های روبرو را چهار چشمی می پاید، ناخواسته تصاویر دیروز و نگره های فردا می آیند سراغش. فرمان می چرخاند و جای دیگری است. نشسته در سه کنج سنگر. بوی تند خاک و روغن ادوات جنگی در هم آمیخته.
ادامه دارد....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت های بسیار شنیدنی از حاج قاسم که گویا برای امروز است.
🔺سردار سلیمانی: اگر بعضی از کارها با دیپلماسی قابل حل بود، هیچ کس مصلحتر از امیرالمؤمنین(ع) نبوده، هیچکس مصلحتر از امام حسین(ع) نبوده است.چرا امام حسین با خون از اسلام دفاع کرد چون آن منطق، منطق دیپلماسی نبود...
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭕️شب قدرِ ۳۸ سال قبل؛ «عملیات رمضان» در اوج تابستان و گرمای خوزستان شروع شد. بسیاری از شهدای این عملیات با لب تشنه به شهادت رسیدند...😞
برخیها امروز چه راحت زیر کولر نشستهاند و میگویند روزه گرفتن در تابستان سخت است!
📷عکس: شلمچه، عملیات رمضان، سال ۱۳۶۱
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb