هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
💠علی اکبر فرمانده سپاه میمند بود. روزی آمد و گفت:
«سریع بلند شوید، باید به مأموریت برویم!»
- «مأموریت؟چی هست؟»
- «برویم، می فهمید.»
ما را به یکی از روستاهای اطراف برد، کنار یک زمین کوچک در میان خانه های ده!
زمین مال بیوه زنی با چند تا بچه قد و نیم قد بود.
بنده خدا به سپاه مراجعه کرده و گفته بود که چیزی ندارم که در اینجا سرپناهی برای بچه هایم بسازم.
علی اکبر گفت: « ما حتماً باید اتاقی برای اینها اینجا بسازیم.»
- «اولاً ما ابزار و وسایل بنایی نداریم، ثانیاً کار ما چیز دیگری است، اصلاً بنایی و عملگی بلد نیستیم!»
- « سپاه کاری به این حرف ها ندارد، ما باید وظیفه مان را انجام بدهیم. ابزار و وسایل را هم خودم تهیه می کنم، این خانه باید ظرف ده روز ساخته شود، تا این زن و بچه هایش این زمستان بی سر پناه نباشند.»
رفت شهرداری وسایل و شن و ماسه و سیمان گرفت.
بعد هم خودش مثل یک کارگر دست ها را بالا زد و ده روزِ برای آن زن بی سرپناه اتاقکی ساخت.
#سردارشهید علی اکبر حبشی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
🔰قسمتی از وصیت فرمانده گردان #حضرت_رسول(ص) لشکر 19 فجر
🎙... و از خدا می خواهم که مرگ من را #شهادت در راه خود قرار بدهد، یک عمر از خدا خواسته ام که " اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک تحت رأیه نبیک"
این پرچم لااله الا الله و محمد رسول الله روی دوشم باشد و در راه تو شهید شوم و خدایا از تو می خواهم در لحظه مرگم حب ائمه مخصوصاً حب حسین بن علی و حب امام زمان در دلم باشد و اعتقادم این است که اگر در راه او شهید شوم لحظه مرگ، سرمان به دامان آقا اباعبدالله است.
♨️....چه زیبا حاجتش برآورده شد، چند ماه بعد در حالی که بیرق فرماندهی گردان حضرت رسول(ص) لشکر ۱۹ فجر را بر دوش داشت به آرزویش رسید!
🌷🍃
#سردارشهید امان الله عباسی
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
🎙همسر شهيد:
💢مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط ميخواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند.
💢 يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بيتابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما ميتوانستيم مانند بعضي از انسانها بيدرد زندگي كنيم، ميتوانستيم . اما نخواستيم.»
از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت:
«اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.»
روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشهاي از زحمات او را جبران كنم.🌹
#سردارشهید یوسف رضا ابوالفتحی
فرمانده نیروی انتظامی استان فارس
#ایام_شهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
🚩 آخرین در خواست عجیب
مکتوب مادر مرحومه
سردار شهید بهاالدین مقدسی از فرزندانش🥺
عزیزانم
خواهشمندم زحمت
کشیده این کفش شهید
عزیزم بهاالدین را که در
جبهه نور علیه ظلمت
پوشیده را در هنگام دفن
در قبرم بگذارید .
اجرکم عندالله .....
#سردارشهید بهاالدین مقدسی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید یاد شهدا زنده شود
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
💠آب گرفتگی شلمچه، یک مانع مصنوعی بسیار پیچیده بود که از یک طرف پوشیده از انواع موانع از سیم خاردار، هشت پری و انواع مین ها بود، از طرف دیگر متوسط عمق آب 40 سانتی متر بود، یعنی عمقی که نه می شد در آن غواصی کرد، نه قایق رانی.
مشکل اصلی ما حمل نیروها با قایق از این آب گرفتگی بود. قبل از کربلای ۴، من و برادرم "شــهید مجتبی شیخی" هر شب یک نوع قایق توی این آب گرفتگی می بردیم و آزمایش می کردیم.
هر قایق باید هشت نفر را حمل می کرد. شهید حاج مجید سپاسی و حاج رسول استوار هم برای کمک می آمدند، ما بقی وزن را هم با ریختن سنگ در قایق پر می کردیم.
شاید هشت نه مدل قایق را آزمایش کردیم و هیچ کدام جواب نداد و موتور همه با سنگین شدن، در گل و لای گیر می کرد.
به این ترتیب عملاً امکان ترابری نیروها با قایق در این آب گرفتگی ممکن نبود.
یک روز ظهر در پادگان شهید دستغیب اهواز بودم. برادرم مجتبی پیش من آمد و گفت: من مشکل را حل کردم!
به سمت مقر یگان دریایی رفتیم. دیدم پاشنه قایق را با جوشکاری بالا آورده است و موتور را از جای معمول خود بالا تر نصب کرده است، به نحوی که به راحتی در عمق کم پروانه بدون گیر کردن به گل و لای حرکت می کرد.
شب قایق را در آب گرفتگی شلمچه آزمایش کردیم خیلی خوب جواب داد.
حالا مشکل این بود که ما برای شب عملیات 75 قایق نیاز داشتیم. خود مجتبی تیمی از بچه ها را جمع کرد و شبانه روز مشغول جوشکاری و اصلاح ساختار قایق ها شدند تا برای شب عملیات آماده شدند.
#سردارشهید مجتبی شیخی 🦋
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌷🌷🌷🌷🌷
🕊@shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
💠در گرماگرم عملیات بدر دعای کمیل بر پا کرده بودیم. حاج محمود بیش از همه گریه و بی تابی می کرد.
دعا که تمام شد به علت علاقه شدیدی که به شنیدن مصیبت آقا اباعبدالله(ع) داشت، از مداح خواست که زیارت عاشورا هم خوانده شود.
تا به حال گریه ای این چنین از یک مرد، آن هم یک فرمانده نظامی ندیده بودم. بعد از زیارت عاشورا، یکی یکی بچه ها را در آغوش خود می کشید و حلالیت می طلبید.
می گفت:
«من آن چنان که می خواستم نتوانستم به اسلام خدمت کنم و از شما تقاضا دارم که جفای من را نکنید و بیش از من در خدمت اسلام باشید.»
آن شب به یاد ماندنی می گفت:
«من می دانم که فردا شهید می شوم و پیش سرورم امام حسین(ع) می روم. از شما می خواهم که به خانواده ام سرکشی کنید.»
شب از نیمه گذشته بود که باز هم حاج محمود را دیدم. سر به سجده داشت و با اشک می خواند« انا عبدک الضعیف».
این آخرین منجاتش بود ظهر فردای آن شب به یاد ماندنی، با پنج نفر از یارانش با یک گلوله تانک به وصال دلدارش رسید.
🌷🍃🌹🍃🌷
#سردارشهید حاج محمود ستوده
#شهدای_فارس
#سالگرد_شهادت
@shohadaye_shiraz
نشردهید⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
💠 عملیات خیبر بود. گردان ما در نوک خط و نزدیکترین محل به دشمن بود.
کسی نمی دانست حاج مجید کجاست، تنها با بیسیم با او ارتباط داشتیم.
هر دستوری یا پیشنهادی را که فرمانده لشکر می داد، حاج مجید تأیید می کرد، بعد ما انجام می دادیم.
تا جایی که موقعیت به نحوی شد که صلاح بود، عقب نشینی کنیم.
مجید هم آمد روی خط و حرف مرا تأیید کرد. وقتی که کار تمام شد و آماده عقب رفتن شدیم، دیدم حاج مجید با بی سیم چی اش [شهید] خیرالله الطافی و [شهید] باقر سلیمانی از سنگری پنجاه متر جلوتر از ما، جایی که تسلط کافی روی دشمن داشت بلند شد.
💠هیچ وقت حاضر نبود نیروها را تنها به جلو بفرستم و از عقب نیروها و فرمانده ها را هدایت کند.
شنیده بودم حاج مجید فرمانده عملیات لشکر حتی از نیروهای تک ور هم جلوتر است، اما باورم نمی شد تا اینکه او را جلوتر از خودمان در دل آتش دیدم. مثل همیشه پشت سر همه ، آخرین نفر به عقب آمد.
#سردارشهید حاج مجید سپاسی
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌷🍃🌷🍃
@shohadaye_shiraz
نشردهید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
💠حسام تصمیم به ازدواج گرفته بود، خیلی روی انتخاب همسر حساس بود و تحقیق می کرد. به این نتیجه رسید که خصوصیات شریک زندگی اش را از قرآن پیدا کند.
یک فهرست قرآنی آورد و آیات مربوط به ازدواج و زن و مرد را پیدا کرد، آیه ای که چشم ایشان را گرفت و انتخاب کرد و مرتب با خودش تکرار می کرد، آیه ای بود که در آن صفات مردان و زنان مؤمن با کلمات مترادف بیان می کرد، همین صفاتی که در این آیات برای زنان مؤمن آمده بود را به عنوان شاخص شریک زندگی اش انتخاب کرد!
بعد از ازدواجش دقت کردم، دیدم همسری که برای زندگی انتخاب کرده است دارای همان ویژگی ها هست که به عنوان شاخص قرانی انتخاب کرده بود.
🌷🍃🌷
#سردارشهید حسام دوست فاطمه
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌷🍃🌷
@shohadaye_shiraz
نشردهید⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
🌷خانمیرزا در عملیات والفجر1 به شدت مجروح شده و به تهران منتقل شده بود. یکی از همراهانش نقل میکرد:
به اتفاق جمعی از مجروحین جنگ به دیدار حضرت امام(ره) رفتیم.
خانمیرزا به علت شدت جراحتش، با ویلچر خدمت امام رسید.
یکی یکی در صف ایستاده و خدمت امام(ره) میرفتیم و دست امام را میبوسیدیم و امام هم صورت بچه ها را می-بوسیدند.
نوبت به خانمیرزا که رسید، تا سرش را به سمت دست امام کشید تا دست امام را ببوسد، امام دستشان را کشیدند تا لبهای خانمیرزا به آن نرسد!
خانمیرزا جا خورد و گفت:
«اماما، حتماً لایق بوسیدن دست شما نیستم!»
امام فرمودند: «نه، شما مقامت بالاتر از این است که دست من را ببوسید!»
اشک از چشمهای خانمیرزا جاری شد و خودش را از ویلچر روی پای امام انداخت، دمپائی امام را بیرون کشید و شروع کرد به بوسیدن پای امام. امام ایشان را بلند کردند. چند دقیقه آرام با هم صحبت کردند که ما چیزی از صحبتهای رد و بدل شده نشنیدیم. بعد امام دست در جیب کرده و #قرآن کوچکی را که در جیب داشتند به ایشان هدیه کردند.
خانمیرزا این قرآن را خیلی دوست داشت که خود سرگذشت عجیبی دارد. بعد از این دیدار بود که به همه میگفت، به جای خانمیرزا او را "روح الله" صدا بزنند و روح الله بدانند.
#سردارشهید خانمیرزا( روح الله) استواری
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشر مطلب با شما
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
🔹 #زعفران_شهادت
💠با عبدالقادر رفتیم عین خوش، بچه ها هدایای مردمی را باز می کردند. یک بسته زعفران با نامه هم نصیب عبدالقادر شد، نامه را بلند خواند: سلام فرزندان گلم. من پیرزنی از یکی از روستاهاي استهبان هستم. موقعی که پسرم به جبهه رفت، با خودش تعدادی بسته زعفران که خودش کاشته بود را برای رزمندگان برد، حتماً این بسته زعفران را وقت نکرده بود که پخش کند.
وقتی دیدم مردم براي کمک به جبهه صف کشیده اند، خیلی دلم گرفت. به خانه رفتم و این بسته زعفران که پسرم با دست خودش آنها را چیده و هنگام شهادت هم با خودش بوده داخل پاکت گذاشتم و با این نامه براي شما فرستادم.
از اینکه کم است من را ببخشید...😔
تمام صورت عبدالقادر شده بود اشک. روي زمین نشست، بسته زعفران را نشان ما داد و با بغض گفت: می دونید کجاش بیشتر دردناکه، این که نه آدرسی نوشته و نه اسمی از فرزند شهیدش!😭
اسم این بسته زعفران را گذاشته بود زعفران شهادت، پیش هر کدام از بچه ها می ماند شهید میشد، آخرین نفری که زعفران شهادت را با خود برد، هاشم اعتمادی بود...
#سردارشهید عبدالقادر سلیمانی
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
💠 روزی ۱۲۰ تا ۱۳۰ مریض را مداوا می کرد بی آنکه ریالی از کسی پول بگیرد.
شب عروسی عبدالعلی بود. اصلاً نگذاشت به دست و پایش حنا بگذارند، می گفت:
«در این زمان که هر روز شهیدی با خون خود حنا می گذارد، حنا گذاشتن در عروسی ضرورتی ندارد.»
💠وقتی مراسم تمام شد، ایستاد به نماز. نمازش که تمام شد صدای در خانه بلند شد. در را باز کردم مردی بود که با نگرانی می گفت، خانمش مشکل وضع حمل پیدا کرده، گفتم: «آقا امشب شب عروسی عبدالعلیِ، بعید است بیایند!»
جریان رابه عبدالعلی گفتم، فوراً لباس پوشید و گفت: «اینجا که جای تعلل نیست!»
رفت مشکل آن بنده خدا را حل کرد و برگشت.
💠در عملیات کربلای ۱۰ هم، وقتی برای کمک به مجروحین می رفت، ترکش خورد و شهید شد...
#سردارشهید عبدالعلی عامری
شهدای فارس
🌷🍃🌷🍃
@shohadaye_shiraz
با نشر مطالب، دیگران را به کانال شهداي شیراز دعوت کنید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز 🇮🇷
🍃 #سیره_شهدا
🌷به مناسبت آغاز عملیات قدس ۳🌷
♨️شب عمليات قدس سه بود. هاشم به من گفت:
يكي از گردان ها دچار مشكل شده، هنوز بر نگشتن، سريع كاري بكنيد. گفتم:
چه كار كنيم، كاري از دست واحد تبليغات ساخته نيست.
نگاهي متعجبانه به من انداخت و گفت: يعني تو كه در تبليغات بودي نمي داني در اين شرايط بايد چه كار كني؟
متعجب تر از او گفتم نه! مگه چه كار بايد بكنيم؟
با اطمينان از حرف خود ادامه داد:
در اين مواقع بايد #دعاي_توسل راه بندازي!دو سه تا از بچه ها جمع شدند دعاي توسل راه انداختيم.
مدت زيادي از اتمام دعا نگذشته بود كه بچه هاي گم شده با تعدادی اسير رسیدند.
#سردارشهید هاشم اعتمادی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
@shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید