هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠به من مأموريت داده شده بود تا خاطرات و تجارب فرماندهان لشکر و گردان ها را جمع آوري کنم. براي اين امر هر چه به مرتضي اصرار مي کردم تا خاطراتش را از ميدان نبرد تعريف کند، زير بار نمي رفت. بالاخره، آنقدر به او گير دادم تا پس از يک ماه راضي به مصاحبه شد.
با خوشحالي ضبط و وسايل لازم را برداشتم و به سنگرش رفتم. ابتدا خودم مقدمه اي گفتم و ايشان را معرفي کردم بعد ضبط را رو بروي صورت ايشان گرفتم: مرتضي لبخند زيرکانه اي زد و گفت:" بسم الله الرحمن الرحيم. من تجربه زيادي در اين رابطه ها ندارم. اين من نيستم که نيرو ها را هدايت مي کنم و تا پشت خاکريز دشمن مي برم. اينکه ما چطور نيرو مي بريم و چگونه به هدف مي رسيم، چيزي نيست که من بخواهم صحبت کنم. اگر شما تعدادي نيرو به من بدهيد من شايد بتوانم آنها را تا پشت خاکريز عراقي ها برسانم. البته اين من نيستم ما وسيله ايم. نيرو فقط با اتکاء به ايمانش جلو مي رود، ديگر ما کاره اي نيستيم او خدا دارد و بس."
همين و ديگر چيزي نگفت.
#شهید مرتضی جاویدی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#اشلــو
مرتضی، با زبان عربـی با عراقے ها حرف می زد و تکـیه کلامـش روی کلمه اشـلو بود ڪه مخفـف همان «ای شی لونک » رنـگ و روت چطــوره بود . 😉
او هــر روز صبــح به فاصـله هفتاد ، هشتــاد مترے عراقے ها ، روی خاکریز می ایسـتاد و دسـت هایش را دور دهان حلـقه می ڪرد وبرای عراقے ها سخنرانے مـی کرد :
اشلـونک ... یا اخی ... صباح الخیر ! (یعنی رنگ وروت چطوره ... حال وروزت چطوره ...)😁
ظـهر دوباره هــمان آش و همان کاسه !☺️ مرتضـی دسـت بردار نـبود وروز روشـن ، جلو چشـم عراقے ها روی خاکریز مے رفـت و براے دشمن کلاس عقیدتے مے گذاشت . گاهـی هم از پشـت بلندگـو سـوره واقعه را می خوانـد. اما جـواب عراقے ها توپ و تفـنگ بود.😡
این عمـل مرتضـے ترس و وحشـت در دل نیروهـاے دشمـن انداخـت به صورتے که عراقے ها برای ســرش جایزه گذاشــتند . و او معـرف شد به «اشلــو» ...
#شهیــد مرتضــی جاویدی
#شهدای_فارس
#ایام_شــهادت
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🚨شهیدی که #پیامبر ص پیکرش را برگرداند.
💠در هویزه شهید شده بود,اما خبری نبود از پیکرش...
با کاروان شیراز رفتم مکه،توی حرم پیغمیر(ص)نشسته بودم که یادش افتادم. عزیزدردانه ام بود،گریه ام گرفت.رو کردم به ضریح پیامبر و گفتم:
یا رسول الله!
من فرخ ام را از شما میخواهم.
ناخوداگاه به ذهنم امد عکس سه در چهارش را که همیشه توی کیفم داشتم بیندازم توی ضریح به نیت پیدا شدن پیکرش...
با روحانی کاروان در میان گذاشتم. گفت:
حرفی نیست فقط هر کاری میکنید دور از چشم ماموران سعودی بماند.
عکس قشنگش را چسباندم به سینه ام،با احتیاط دور وبرم را پاییدم و انداختم توی ضریح.
عکس که رها شد از دستمدلم ارام شد. قرار گرفت انگار.
چند ماه پس از برگشتنم پیکر فرخ در امد از خاک و شناسایی شد همراه سید حسبن علم الهدی ،جمال دهش ور و محسن غدیریان.
درست بعد از سه سال و یک ماه پیغمبرص پیکرش را برگرداند.
راوی:مادر دانشجوی شهید
#شهید فرخزاد سلحشور
#شهداے_فارس
#شهدای_کربلای_هویزه
ﺷﻬﺎﺩﺕ و ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ : ﻫﻮﻳﺰﻩ
شادی ارواح پاک شهدا و مادران شهدا #صلوات
╭━═━⊰🍃
╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
عضو شوید⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🔰قسمتی از وصیت فرمانده گردان #حضرت_رسول(ص) لشکر 19 فجر
🎙... و از خدا می خواهم که مرگ من را #شهادت در راه خود قرار بدهد، یک عمر از خدا خواسته ام که " اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک تحت رأیه نبیک"
این پرچم لااله الا الله و محمد رسول الله روی دوشم باشد و در راه تو شهید شوم و خدایا از تو می خواهم در لحظه مرگم حب ائمه مخصوصاً حب حسین بن علی و حب امام زمان در دلم باشد و اعتقادم این است که اگر در راه او شهید شوم لحظه مرگ، سرمان به دامان آقا اباعبدالله است.
♨️....چه زیبا حاجتش برآورده شد، چند ماه بعد در حالی که بیرق فرماندهی گردان حضرت رسول(ص) لشکر ۱۹ فجر را بر دوش داشت به آرزویش رسید!
🌷🍃
#سردارشهید امان الله عباسی
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
♻️وصیتی که محقق شد...
💠سعید عملیات محرم, در شرهانی شهید شد, از جنازه اش هم خبری نشد....
برادر بزرگمان محمد, طاقات دوری از برادرش سعید را نداشت, بلافاصله به جبهه اعزام شد.
هنوز بیست روز از شهادت سعید نگذشته وصیتش را نوشت :
مادر هرگاه خبر شهادتم را برایت آوردن بدان تیر به دوجای بدنم اصابت میکند اول به مغزم که به فکر خداست و دوم به قلبم چون برای ملت مسلمان می تپد.
وقتی خبر شهادتش آمد، مادر شک نداشت به تحقق وعده محمد, که تیری در سر و تیری به قلبش نشسته بود...
#شهید محمد بادرام
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
📸از راست سردارن شهیدان رضا بدیهی، مرتضی جاویدی، جلیل اسلامی و علی صیاد شیرازی....
🔰 رضا, علاقه عجیبی به مرتضی جاویدی داشت. همیشه با هم بودند و معاونش. می گفت اگر قرار است شهید شوم دوست دارم با مرتضی باشم.😔
وقتی کربلای ۴ مجروح شد و به عقب می رفت گفت:می ترسم با مرتضی نباشم!😔
وقتی با همان جراحات برگشت گفتم چرا با این وضعیتت برگشتی؟
گفت امدم با مرتضی باشم, اخه وقت تنگه!
حق با او بود. مرتضی ۹.۳۰ صبح شهید شد. دیدم رضا به شدت اشک می ریزد و می گوید:خدایا ما را از هم جدا نکن!
۵.۳۰ دقیقه روز بعد رضا هم شهید شد. هر دو را با هم به شیراز منتقل و با هم در فسا تشییع کردند.
#شهید محمد رضا بدیهی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠سحرگاه ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷بود. در حجره در مدرسه حقانی قم، خواب بودم که با تکان های مهدی به سختی چشم باز کردم.
- مختار... پاشو بریم غسل شهادت بکنیم، امروز امام میاد!
- چی میگی... بزارم بخوام.
- پاشو دیر میشه، باید زودتر برای استقبال امام بریم تهران.
هر جور بود از خواب بلندم کرد. با هم به گرمابه ای که در گذر خان بود رفتیم.
از حمامی جهت قبله را پرسید و غسل شهادت کرد.
برای نماز صبح به حرم حضرت معصومه(س) رفتیم.
نماز که خواندیم به سمت تهران حرکت کردیم. تهران جمعیت موج می زد.
همه به استقبال امام و برای دیدار امام آمده بودند و برای دیدار امام لحظه شماری می کردند.
چشمها به آسمان دوخته شده بود تا آخرین لحظات فراق را با دیدن هواپیمای امام در آسمان بگذرانند.
بالاخره هواپیمای حامل امام در آسمان تهران ظاهر شد.
شادی بود که در خیابان های تهران موج می زد...
- صل علی محمد رهبر ما خوش آمد!
نگاهم به سمت نگاه مهدی رفت.
چشمانش مضطرب و نگرانش به سمت آسمان بود و اشک در چشمش بازی می کرد. از اینکه اتفاقی برای امام بیفتد می ترسید.
همه منتظر بودند، اما انتظار مهدی متفاوت بود، مهدی با غسل شهادت آمده بود که برای امامش جانفشانی کند، در مقدم امامش ذبح شود، اما آن روز، 12 بهمن ۱۳۵۷ قسمتش شهادت نبود، اما حسرتش بر دلش ماند.
همیشه آن روز را یاد آوری می کرد و می گفت: بالاخره در ۱۲ بهمن در سالروز ورود امام ذبیح می شوم.
۱۲ بهمن ۱۳۶۵ بود که حاجت روا شد و در خاک شلمچه، سر از بدن مطهرش جدا شد...
🌱🌷🍃
هدیه به دانشجو و معلم شهید حاج مهدی کریمی #صلوات
#شهدای_فارس
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠دانشجوی پزشکی بود, اما تمام و کمال در خدمت انقلاب.
چه بسیار مجروحین انقلاب را که مخفیانه در خانه های مخفی درمان نکرد.
پرونده قطوری در ساواک داشت, چند بار هم طعم شکنجه های ساواک را چشید.
می گفت:در شکنجه گاه ساواک, زیر ناخنم سوزن فرو کردند و زیر ان اتش گرفتند. سوختم اما کلامی نگفتم. ناخنم را کشیدند سکوت کردم. شروع کردند با کابل و سیم شلاق زدن باز چیزی نشنیدند.
تیمسار پهلوان مهره کثیف شاه, شخصا در باز جویی حاضر شد. گفت کار بیهوده می کنید. می خواهید با مشت سندان اهنی را خرد کنید!
💠زره پوش جلو بیمارستان سعدی ایستاده بود. رفتم ببینم چه خبر است, چند سرباز مرا گرفتند و به زور سوار ماشین کردند.
خبر به دکتر فقیهی رسید. به سمت ماشین دوید. اسلحه به سمتش گرفتند. سینه اش را چاک داد, لوله اسلحه فرمانده را روی سینه اش گذاشت
و گفت اگر شیر اسلام خورده ای بزن!
فرمانده خجالت کشید, من را ازاد کرد و با دکتر راهی!
#شهید دکتر سید محمد ابراهیم فقیهی
#شهدای_فارس
#دهه_فجر
🌱🌷🍃🌷🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#سیره_شهدا
💠همیشه نمازش رو اول وقت میخوند.
منظور از اول وقت این هست اگر کف خیابان هم بود باید نمازش رو میخوند.
میگفتم دو دقیقه دیرتر بشه چه اشکال داره،میریم خونه میخونیم
میگفت :نه باید اول وقت بخونم.برای ما هیچ اجباری نداشت،که ماهم اول وقت بخونیم.
یا اصلا یادم نمیاد هیچوقت به بچه ها گفته بود که نمازبخونید.
چون اعتقاد داشت با گفتن حرف بچه رفتار درست یاد نمیگیره،با عمل کردن و دیدن هست که بچه ها یاد میگیرند.
و دقیقا هم همینطور بود الان هم بچه ها تا اذان میگه سریع نماز میخونند...
#شهید علی اکبر رنجبر
#شهیدمدافع_امنیت
#شهدای_فارس
#سالگرد_شهادت
🌱🌹🌱🌹
@shohadaye_shiraz
نشردهید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#همسرانه
💠ابوذر تمام زندگی من بود ولی تنهایم گذاشت..
به من وصیت کرده بود شب اول قبر پیشم بمان وتنهایم نگذار منم قول داده بودم.
در سرمای بهمن ماه آمدم یک چادر مسافرتی آوردم با چند نفر ازدوستانم برایش قرآن میخواندیم
💠پس از شهادتش هر زمان که به وجودش احتیاج داشته باشم خوابش را میبینم هر اتفاقی که بخواهد بیفتد به من میگوید و راهنماییام میکند و تا الان من و محدثه را رها نکرده است...
💠ابوذر معتقد بود که ما مدافعان حرم اگر سرباز آقا امام زمان(عج) هستیم، نباید نایبش را تنها بگذاریم. باید به ندای ولی زمان لبیک بگوییم، همیشه تابع ولایت باشیم و هر چند بار لازم باشد، به سوریه برویم و از حرم آل الله(ع) محافظت کنیم....
💠نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمیافتاد، صدقه میداد، به نیازمندان کمک میکرد، به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد و همین خوبیهایش مرا مطمئن میکرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست...
#شهید ابوذر داوودی
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌹🌱🌹🌱🌹
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید ⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🔹همه چیزش از ماه شعبان بود..... ولادت..... جانبازی و شهادتش.
🔹می گفت دوست داشتم آن احساس #حضرت_عباس(ع) در وجودم باشد. اول دستم را بدهم بعد به شهادت برسم...
🔹گرد و خاک انفجار که نشست، شعبان را دیدم دستش کنارش افتاده بود.
دست دیگرش را در خون میزد و به صورت می کشید می گفت:« نمی خواهم دشمن فکر کند زردی رویم ذره ای به خاطر ترس است.»
#شهید شعبان علی عفیفه
#شهدای_فارس
#روز_جانباز
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#همسرانه...
💠هر بار که یکی از دوستانش شهید میشد خیلی غصه میخورد و میگفت: من از دوستانم جا ماندم. همیشه میگفت: دعا کن که من #شهید شوم.
من هم میگفتم: الان نه....انشاالله در ۵۰ سالگی.
او هم میگفت:
شهادت باید در #جوانی باشد. میگفتم:بعد از شهادتت من چه کنم با دو بچه.
میگفت: تو هم مثل باقی همسران شهدا
یک روز به سجاد گفتم: سجاد جان چند بار رفتی دیگر بس است نرو.
گفت: جواب #حضرت_زینب(س) را در قیامت چه میدهی؟
💠سجاد قبل از رفتن،خیلی سفارش بچهها را کرد.میگفت:
من از تو مطمئنم که میروم و خیالم آسوده است که تو میتوانی بچهها را خوب تربیت کنی..
💠در روز آخر که می خواست سوریه برود دخترم هانیه خواب بود.رفت یک دل سیر بوسش کرد.
من قرآن، آب و گل را آماده کردم تا بدرقهاش کنم، گریه امانم نداد.
سجادم را از زیر قرآن رد کردم. گفتم: برو دست حضرت زینب(س) به همراهت. مراقب خودت باش.
او هم دم در آسانسور ایستاد و به من گفت: تو هم مراقب خوبیهایت باش🥺
#شهید سجاد دهقان
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌱🌱🍃🌱🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید یاد شهدا زنده شود