🎐 #در_حوالی_بهشت l #حاج_قاسم
🔸خبر داد که برای دیدن مادر می آید اما مادر خانه نبود ما هم چیزی نگفتیم تا به خانه برسیم بیست دقیقه طول کشید این مدت را توی کوچه منتظر ایستاده بود پیاده شدم تا ذر خانه را باز کنم خودش نشست پشت فرمان و ماشین را اورد داخل حیاط بعد هم مادر را با ویلچر به داخل اتاق برد. می خندید و میگفت : می خواهی با کمک به مادر تمام ثواب را خودتان ببرید...
#سرداردلها
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
بزرگترین فرصتِ جبران.mp3
6.04M
#تلنگری
ویژهی #نیمه_شعبان 🌕
یکی از اعمال ماه شعبان، بقدری از نظر سازندگی روح، قدرتمند است؛
که توانایی حذف آثار گناهانِ تمام طول عمر ما را، دارد!
ـ کدام عمل؟
ـ چگونه؟
#️⃣ #ThePromisedSaviour
#استاد_شجاعی 🎤
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سلام_امام_زمانم 💚
چشممان به زیارت تو باز است
بیا ذکر فرج ات به هر نماز است بیا...
با آنکه بدی زِ من تو دیدی بسیار...
با مِهر تو دل،گلشن راز است بیا...
🦋 #صبحتون_شهدایی🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
@shohadaye_shiraz
#روایت_مادرانه
به مناسبت ارتحال مادران #شهیدان محمد حسن، محسن و محمد جواد روزیطلب
🌹من با بسم الله خوراک در دهان بچه ها می گذاشتم، آن زمان آب لوله کشی نبود، من از تقوا و طهارت آنها کم نمی گذاشتم و با سختی فراوان آنها را پاک و طاهر نگه می داشتم. من حاج جواد را باردار بودم، وقتی که قرآن می خواندم در شکمم تقلا می کرد، وقتی ساکت می شدم دیگر حرکت نمی کرد، وقتی هم به دنیا آمد با قرآن خیلی مانوس بود. وقتی هم که برادرانش شهید شدند از شب تا صبح قرآن می خواندم. به من هم نمی گفت که برادرانش شهید شدند، صبح که می شد برایم صبحانه آماده می کرد و وقتی صبحانه می خوردیم می گفت مثلا محسن زخمی شده و کم کم می گفت چه اتفاقی افتاده، خیلی خوددار بود.
🌹بارها در بیداری آنها(شهیدانم) را دیده ام و با آنها صحبت کردم. یک بار بیمار بودم و رفتم بیمارستان و برگشتم، روی تخت اتاقم خوابیده بودم، (شهید)محسن هم از وقتی رفت جبهه نمی گفت مادر، از روی غیرت می گفت حاج خانم...
دیدم می گوید حاج خانم سلام، نگاه کردم دیدم محسن با آن قد بلندش ایستاده و با چشمان زیبایش به من نگاه می کند و لبخند می زند. من از خوشحالی نمی توانستم حرف بزنم، همین طور داشتم به او نگاه می کردم او هم من را نگاه می کرد و می خندید، که دیدم غیب شد.
حسن می گفت: «مادر من همیشه پیش تو هستم، هر حاجتی داری به من بگو. »
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#خاطره
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
#سردار دلها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_ششم*
چند روز پیش موقع خاکریز زدن آتش عراقیها یک ریز ریخته شده بود به مواضع نیروهای ایرانی و منصور برای منحرف کردن آتش عراق با تانک مانور داده بود تا نیروهای مهندسی آسوده خیال که نه ولی با دردسر کمتری خاکریز بزنند.
بچه روزهایی را که با تانک از روی مینهای گوجهای رد شده بود تا راه را برای دیگران باز کند.
فاو در آتش خورشید می برشید و چوب پرچم سایه ای نداشت. حسابی گرسنه بودند و خسته. پای تانکر آب ،منصور وضو می گرفت. مسح پا را که کشید به یاحسین تانکر تکیه داد. آقای عاطفمند را دید که از چند قدمی به هوایش میآمد.چند وقتی ندیده بودش دست به سینه گذاشت و خم شد به نشانه تعظیمی جدی و حرمتی خالصانه.
و این اولین باری نبود که آقای عاطفمند مشمول این ابراز احساسات منصور نسبت به همه سادات می شد.
به همدیگر که رسیدند و معانقه کردند منصور دست او را همون طور محکم فشرده در دستش نگه داشت قدم زدند به طرف نمازخانه.
پوتین هایش را انداخته بود دم پایش.دست را لحظه ای رها کرد آستینها را پایین رفت و باز دست راست آقای عاطف مند را در دست چپش فشرد
_آ سید محمد! سر جدت یک شعر برات میخونم برای هیچ کی نخوندما ،خاطرت خیلی عزیزه.هوشت باشه نباید برای هیشکی بخونیش.
آهنگ ساخته بود من در آوردی. یعنی همین طور که زمزمه میکرده آهنگش درآمده بود...:«یار مرا..غار مرا.. عشق جگرخوار مرا ...یار تویی.. غار تویی ..خواجه نگهدار مرا....آب تویی ..کوزه منم ...بیش میازار مرا...»
_خدا رحمت کند رفتگان تان یه آقا بزرگی داشتیم خدابیامرز حاج حیدر. همون که یک بار برات تعریفش کردم.بچه که بودیم هی دم رو برامون شعر می خواند ما هم اون موقع معنیش نمی فهمیدیم که. ولی هی قاپیدیمشون. همینطوری کم کم بیشتر شعرا از برمون شد. دوره دبستان هم یک کلاس های تئاتری بود تو کتابخانه پارک ولیعصر. موسیقی هم داشت.یه چند مدت هم رفتم نور به قبرش بباره یه روز داداش اسماعیلم گفت: من از تئاتر و موسیقی و دامن میاد ولی فعلاً رفتن تورو به اون جا صلاح نمیدونم. محیطش مناسب شمو نیست.
دم چادر رسیدند چند تا چادر برزنتی را یکی کرده بودند تا نماز خوان های بزرگ شود. سقف مثلثی بود کناره ها و وسط چادر بغلم کت و پالتوهای روی هم آمده کف، میله های توخالی و گرد گذاشته بودند ،اسکلت چادر. میله های زنگ زده در هم غافل شده بودند.بال پنجره های پارچه ای افتاده بود روی قسمت بیرونی چادر تا هوای دم کرده عوض شود.
یک نفر با موهای تراشیده جلو ایستاده بود.دست راستش روی گوش بود و با آخرین صدا می خواند:« حی علی خیر العمل»
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#زندگینامہ
✍می خواست بره پیاده روی اربعین
اما نرفت و نظرش عوض شد ولی همون شب ساکش رو آماده کرد اما نه برای پیاده روی اربعین بلکه برای دفاع از حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی
شهید فرح بخش در سال ۹۵ حدود ۷۰ روز در نجف و در صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کار ساختمانی و آرماتوربندی می کردند و چه زیبا پاداشی بهشون داده شد.می گفت : برادرها رهبر تنهاست و همه ما این را می دانیم، نباید غم به دل رهبری کنیم.
#شهید_ابوذر_فرح_بخش
ولادت : ۶۰/۶/۳۰ - داراب ، روستای بانوج
شهادت: ۹۶/۱/۸ - سوریه، تل شیحه
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
📍دعایی که یک ساعت بعد اجابت شد
🎙 راوی :سردار#حمید_پارسا
#شهید_اصغر_کریمی🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دعای فرج را اینبار همراه شهدا بخوانیم
🔹توجه: این کلیپ با تکنیک دیپ فیک ساخته شده است.
#ThePromisedSaviour
#یامهدی ادرکنی.
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#یابقیهالله_عج💚
🌿در ظلمٺ شب قرص قمر مےآید
❣️از جاده ی روشنی #سحر مےآید
🌿 #مادر بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ
❣️با #سیصد_و_سیزده نفر مےآید
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله🌿❣️
#میلاد_امام_زمان(عج)🌿❣️
#مبارک_باد✨🌿❣️
🍃🌹🍃🌹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#سلام_امام_زمانم 💚
میدانم که صبحی زیبا
خورشید رویتان میدرخشد
و من شادمانه تر از هر روز
سلام خواهم کرد...
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌸
#سلام صبحتون شهدایی
@golzarshohadashiraz
🌷قاسم برمیگردد
✍حسین قدیانی در اینستاگرامش نوشت: ما چه شکایتی میتوانیم نزد خدا ببریم، وقتی معاصر مردی بودیم که رتبهی آدم را نزد پروردگار بالاتر برد؟ امثال ترامپ، زبان شیطان را باز هم جلوی خداوند دراز کرده بودند که ناگهان خون سردار در پهندشت بینالنهرین بر زمین جاری شد تا بشریت، دگربار یاد این مهم بیفتد که ریشه در اشک آدم دارد و نوحهی نوح و ایمان ابراهیم و امید موسی و نفس عیسی و رسالت محمد و ولایت علی و کرامت حسن و شهادت حسین و سجدهی سجاد و علم باقر و مذهب صادق و صبر کاظم و رضایت رضا و جود جواد و جامعهی کبیرهی هادی و زعامت عسکری و انتظار فرج چکیدهی این همه: حجتبن الحسن. نه! فاطمه را یادم نرفت؛ مجزا میخواهم بنویسم، چرا که انس قهرمان قصهی ما با صدیقهی کبری انسی دیگر بود. خدا «مرد میدان» را با رمز «یا فاطمةالزهرا» آفرید؛ با همین رمز، بزرگش کرد؛ با همین رمز، مهر روحالله را به دلش انداخت؛ با همین رمز، او را به جبهه برد؛ با همین رمز، آتش شلمچه را برایش سرد کرد؛ با همین رمز، آوردش تهران؛ با همین رمز، از خامنهای، خلقا و منطقا خمینی دیگری در منظرش ساخت...
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌸 فرازی از وصیت نامه🌸
به نام خداوندی که اول می بخشد و بعد مهربان است
ضمن این که می بخشد مهربان هم هست
◾️ زیر بار ظلم نروید چون اول خود شما ضرر میکنید. چون اگر شما مظلوم واقع نمیشدید ظالم ظلم نمی کرد
◾️مسجد،نماز جمعه وجماعت،مخصوصا نماز اول وقت،قرائت قرآن کریم با معنی هرروز را ترک نکنید،
با جماعت باشید که دست خدا با جماعت است.
◾️شفاعت شهدا شامل حال کسانی که پیرو ولایت نیستند نمیشود
هرچند اقوام نزدیک باشند...
#شهیدمدافع_حرم_آزادخشنود کوهجانی
#اﻳﺎﻡشهادت🕊
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_هفتم*
پشت سر هم صفها بسته شده بود و نشسته بودند. یکی چهارزانو بود و سرش پایین .یکی زانوها را در بغل گرفته بود و یکی که هیکل چاقی داشت در صف نماز هم دست از شوخی با بغل دستی اش بر نمی داشت. سیدمحمد تعارف می کرد
_حاجی نمیشه اول شما!
_لا اله الا الله مرد حسابی دست راستم هم اگه نبودی ناسلامتی اولاد پیغمبری برو تو تا شکایتت رو به جدت نکردم.
سید محمد لبخندی زد و چشم گفت و داخل شد و بعد هم منصور .نماز اول را خواندن و با کناری هایشان دست دادند و دست هایشان را به صورت کشیدند.دسته جمعی دعا خواندند. امام جماعت بلند شد و چرخید و ۵ دقیقه صحبت کرد و نماز دوم را هم خواند ند.
بوی خاک و عرق و جوراب پیچیده بود .پیرمردی با ریش های کوتاه و تیز که لاغر بود و تکیده و پایین سبیلش زردی نامنظمی داشت و سنگینی ظرف استوانه فلزی بزرگی کتف چپش را پایین انداخته بود تندوتیز از صف اول شروع کرد.
قطرات ریز گلاب مثل غبار در هوا پخش شد و به سر و صورت همه نشست.هرکس دو قدم مانده به رسیدن پیرمرد حواسش را از دعا به حرکت او می داد و خودش را آماده میکرد تا دست پیش آورد و نم که گرفت به پشت گوش ،گردن، پیشانی و سر بمالد.
بعد از دعا دسته جمعی برای لحظاتی سکوت و بیشتر آدمها به سجده رفتند و مرغ را بوسیدند و بعد همین طور که بعضی ها ایستاده دست راستشان را به سینه می گذاشتند و چیزهای زیر لب زمزمه می کردند و می چرخیدند در جهت دیگری همان کار را تکرار می کردند. همه در نمازخانه پیچید و همه رفتن بیرون تا ناهار بخورند.
قوطیهای خالی کنسرو زنگ زده در راه ریخته بود و آنقدر فراموش شده بود که نوک پوتینی هم به آنها نمی خورد به هوای شوت.
منظور از نماز خانه بیرون آمد و انگشت های دست راست پشت سر حلقه شده بود دور مچ دست چپ. سرش پایین بود و به چیزهایی فکر می کرد. سر و صدایی سرش را بالا آورد خبرنگارها را دید با دوربین فیلمبرداری دستی.لباس های نظامی بر تنشان می خندید ناخواسته مادر روبرویش بود باحاله آن دورها که نزدیک است.دفعه آخر مرخصی مادر با لحن التماس آلوده گفته بود: «منصور آقا من و خواهرت به دستور شما از صبح تا پسین داریم کلاه و ژاکت میبافیم برای جبهه.حالو مادر جون این همه رزمنده صبح تا شام از تلویزیون نشون میدن شما هم یه بار بیا خودتو نشون بده تا ما خستگیمون در بره!
و منصور سر تکان داده بود.
_این ننه !حالا ما هم یه بار اومدیم تو تلویزیون که چطور بشه؟!
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌بسیارشنیدنی ....
ماجرای عجیب شهید منتظر القائم در #شرهانی
#روزنیمه_شعبان
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🔰 تفاوت عید ولادت «حضرت بقیة الله » با بقیه اعیاد اسلامی این است که اعیاد بزرگ، همه از گذشته حکایت می کنند،
⬅️ اما عید ولادت حضرت بقیة الله به آینده نوید می دهد.
برای همین است که دل های مؤمنان، به این روز بزرگ و این ولادت عظیم، وابسته است.
#کلام_امام ( ۸ آبان ۱۳۸۰)
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
#سیره_شهدا
🌹هر سال درنیمه شعبان جشن مفصل و باشکوهی برای ولادت صاحب الزمان می گرفت.
روبروی مغازهاش را تزیین و ریسه بندی می کرد از مردم محل باشیرینی و میوه و شربت پذیرایی می کرد و برای اقوام هم شام مفصلی درست می کرد.
🌹 نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد.
نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند.
🌹نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد
و آخر هم فدایی بی بی شد...
#شهیدمدافع_حرم
#شهید قدرت اله عبودی
#شهدای_فارس🌷
#سالگردشهادت
🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🌷 لوح | قلههای مقدس ظهور
🔺️ سپهبد قاسم سلیمانی: من معتقد هستم امام زمان (عج) كه ظهور بكنند، حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّهی آن حکومت، آن دورهای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخشها و حالاتش اتفاق افتاد...
#سرداردلها
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🛑 #گــزارش 🛑
♦️ذبح قربانی روز نیمه شعبان♦️
🔹جهت سلامتی و ظهور امام عصر عج🔹
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و ﺷﻬﺪا
➖🔻➖🔻➖
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ صاحب الزمان عج , ﺩﺭ ﺭﻭﺯ نیمه ﻣـﺎﻩ شعبان المعظم ﺗﻌﺪاﺩ ۵ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و با همکاری خیریه های مناطق جنوبی و غربی شیراز، ﺑﻴﻦ ۱۵۵ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ توزیع گردید...
انشاءالله خداوند از بانیان خیــر قبول کند و این امر خیر ، سبب سلامتی و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج شود
شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر #صلوات
🌷▫️🌷▫️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬــﺪاےﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴــﺮاﺯ
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷شهید حججی میگفت:
"یه وقتایی دل کندن
از یه سری چیزای خوب
باعث میشه
یه چیزا بهتری به دست بیاریم"💐
ما برای رسیدن به امام زمان (عج)
از چی دل کندیم؟!
#صبحتون_شهدایی
@golzarshohadashiraz
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🌼۴۰ سال رفاقت با حاج قاسم
✍سردار حسین پور جعفری یکی از بهترین رفقای شهید حاج قاسم سلیمانی بود که باهم به شهادت رسیدند. سردار سرتیپ پاسدار حسین پورجعفری (جعفرینیا) در گلباف کرمان به دنیا آمد و در فرودگاه بغداد همراه با سردار سلیمانی به دست ۴۰ سال رفاقت با شهید مقاومت به شهادت رسید.
سردار شهید حسین پورجعفری (جعفری نیا) عضو سپاه پاسداران و سپاه قدس و از جانبازان هشت سال دفاع مقدس، بیش از ۴۰ سال تا پای شهادت همراه و همراز سردار سلیمانی گام برداشت و سرانجام نیز در کنار فرمانده خود بامداد جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ در حمله تروریستی آمریکا در فرودگاه بغداد همراه با دیگر همراهان ایرانی و ابومهدی المهندس معاون حشدالشعبی و تنی چند از اعضای حشدالشعبی به شهادت رسیدند. مراسم تشییع و تدفین این شهید بزرگوار نیز همراه با آئین تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی در کرمان برگزار شد.
همرزمان سردار شهید حسین پورجعفری از او به عنوان مخزن اسرار لشکر ۴۱ ثارالله و محرم ترین فرد به سردار سلیمانی یاد میکنند تا جایی که تلفنهای خاص و قرار ملاقات و برنامههای ویژه ایشان را نیز شهید پورجعفری هماهنگ میکرد.
مجید حسنزاده، مسئول دفتر فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله و از همرزمان و همکاران شهید پورجعفری درباره این شهید میگوید: شهید پورجعفری از سال ۶۱ و عملیات والفجر مقدمانی وارد عرصه مبارزه در جنگ تحمیلی شد و بعد از شرکت در عملیاتهای مختلف در سال ۶۴ همراه با شهید میرحسینی در منطقه آبی تبور و در برخورد با قایق نیروهای عراقی مجروح و دچار شکستگی کمر شد که بهدلیل این مجروحیت سنگین به مدت یک سال و نیم از جبهه دور بود.
همرزمانش صداقت و محرم راز بودن را مهمترین ویژگی سردار سرتیپ پورجعفری میدانند. او باوجود این که سال ۹۵ بازنشسته شده بود و میتوانست در خانه بنشیند و استراحت کند ولی با سردار شهید سلیمانی همراه ماند و با فرمانده خود نیز شهید شد.
🔺این شهید بزرگوار از دوران دفاع مقدس همراه سردار سلیمانی بوده است و در سال ۷۶ با سردار سلیمانی وارد نیروی قدس سپاه شد و در سالهای اخیر نیز دستیار ویژه شهید سلیمانی بوده است. از شهید پورجعفری دو دختر و دو پسر بهیادگار مانده است.
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_هشتم*
چشم های مادر برق مخصوصی زد.برقی که منصور چند بار دیگر هم که حرف عروسی اش پیش میآمد دیده بود.حتی خود منصور هم میدانست که این احساس که نه مادر که گاهی بر زبان نمی راندش از ترس چوب شدن زبان، ریشه در آرزوی مادرانه دارد مثل همه مادر ها که میخواهند روزی پسرشان را در لباس دامادی ببینند.
یکباره اوایل جنگ دختری برایش دیده بودند و رفته بودند خواستگاری.منصور گفته بود ۶ ماه دیگر می آیم و فعلا نمی توانم ازدواج کنم. همه قبول کرده بودند که تا یک سال هم مسئله ای نیست.رفته بود و عملیات پشت عملیات نگذاشته بود تا هشت ماه از منطقه برگردد. پدرش آماده بود اهواز دنبالش سراغش را گرفته گفته بودند که آبادان است.با دو نفر از دوستانش در آنجا پیدایش کرده بود.
_بابا جون شما ۳ روز بیا شیراز دست به سیاه و سفید هم نمیخواد بزنی. به سلامتی ازدواج کن اگه خواستی بعد برگرد. آخه قولی که به مردم دادیم به کنار الان بیست و چهارت تمومه به سلامتی رفتی تو ۲۵، فردا پس فردا پیر میشی زنت نمی دنا!!
منصور چشمان چشمان پدر نینداخته و صندوق کائوچویی سفید که کنار درش پاره شده بود نصف هندوانه درآورده و شروع کرده بود به قاچ کردن.
_آقاجون فعلاً که عروس این بچه هایی که اینجا میبینید شده این تیکه فلزی که وقت و بی وقت روی دوش شونه.پاکش میکنند بهش میرسند .شب ها هم تو سنگر کنار شونه.
بعدشم تو این وضع گرونی مارا تو دردسر میخوای بندازی ها..
از شوخی گذشته ما که حالا وضعیتمون معلوم نیست نمیدونم والا هرچی فکر می کنم می بینم زندگی یه بنده خدای دیگه رو هم خراب می کنم... هندونه اش خوبه بفرمویین.
پدر ابرو درهم کشیده و سر چرخانده بود
_هندونه اش خوبه؟! شدم یه چیزی بگیم شما بگید چشم.. پاشو پاشو دست و پاتو جمع کن بریم
و سوار تویوتا شده بودند که رویش را گل پوشانده بود و فقط شیشه جلوی به اندازه دید راننده پاک بود.سه راهی خرمشهر که رسیده بودن منصور نگه داشته
_آقاجون.شما اگه میخوای بری شیراز با ماشین اون بچه ها برین!
_مگه تو نمیای آقا منصور؟!
منصور خیلی جدی و با احترام جواب داده بود
_من از این طرف باید برم ماشینام تعمیر کنم .شما با آقای فصیحانی اینا برید به سلامت. به خانواده دختر هم بگین هر عیبی که هست از منه، شما دخترتون رو به سلامتی شوهر بدین.
_بابا جون این چه کاریه که می کنی ؟!عیبه !شما به ما قول دادی!
_آقاجون تا وقتی که جنگ که هیچ.. حالا اگه عمری بود بعدشما امر بفرمایید ما رو چشم میزاریم.
و پدر که به شیراز برگشته بود و آن خانواده هم دخترشان را چندی که گذشت شوهر داده بودند.
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
📷عکس نوشته 👆
امام زمان (عج) یار بی سواد نمی خواهد ....
#یارامام_زمان (عج)
#شهیده_راضیه_کشاورز🌹
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال_شیراز
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صدای_شهید | #ردانی_پور
🔻 سؤالی که شهید «ردانیپور» از منتظران حضرت مهدی(عج) پرسید...
🌟 شهید ردانیپور میگوید: «شما که میگویید امام زمان(عج) باید بیایند، زمینهاش را باید شما برای امام زمان(عج) آماده کنید.
«بهترین اعمال در زمان غیبت کبری امام زمان(عج) انتظار فرج است». انتظار فرج یعنی چه؟
#صدای_شهیدان_را_بشنویم🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺷﻬﺪا🌹
🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم.
سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود:
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند.
کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم.
شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا...
إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ...
[...خدايا اگر مرا بر جُرمم بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.]
ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم...
🌷🌿🌷🌹🌷🌿🌷
ﻫﺪﻳﻪ #شهیدان حاج مجید سپاسی،
حسن حق نگهدار و مسلم شیرافکن ﺻﻠﻮاﺕ
#شهدای_فارس
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75