سلام رفقا 🖑
از امشب میخوایم باهم داستان شهید ابراهیم هادی رو بخونیم😍😍
با ما همراه باشید 🍃
هرشب راس ساعت 20😍🌸
به وقت امام هشتم ❤
#عکس_از_خادم_کانال_اربعین_98
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️
✨✨ ﴾﷽﴿✨✨
#سلام_بر_ابراهیم ✋🌞🍃
قسمت اول
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ چرا ابراهیم هادی؟🤔
💥 تابستان سال 1386بود. در مسجد امینالدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم.
حالت عجیبی بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند.😳 من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم.
بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!😱
درست مثل اینکه مسجد، جزیرهای در میان دریاست!
💥 امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامهای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را میشناسی؟
جواب داد : حاجشیخ محمدحسین زاهد هستند. استادِ حاجآقا حقشناس و حاجآقا مجتهدی.😳
💥 من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش میکردم. سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه میکردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: «دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق میدانند و... اما رفقای عزیز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی اینها هستند.»
بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیمخیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصویر، چهرهی مردی با محاسن بلند را نشان میداد که بلوز قهوهای بر تنش بود.☺️
خوب به عکس خیره شدم. کاملاً او را شناختم. من چهرهی او را بارها دیده بودم. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود، ابراهیمهادی!!😳
سخنان او برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد، استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کردهاند چنین سخنی میگوید !؟😐
او ابراهیم را استاد اخلاق معرفی کرد؟!😕
در همین حال با خودم گفتم: «شیخ حسین زاهد که... او که سالها قبل از دنیا رفته!!»😰
💥 هیجانزده ازخواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد 1386 مطابق با بیست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرم(ص) بود.
این خواب رویای صادقهای بود که لرزه بر اندامم انداخت. کاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را دیده و شنیده بودم نوشتم.
دیگر خواب به چشمانم نمیآمد. در ذهن، خاطراتی را که از ابراهیم هادی شنیده بودم مرور کردم.
🍃🌹🍃ادامه دارد... 🍃🌹🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️
💥 فراموش نمیکنم. آخرین شب ماه رمضان سال 1373 در مسجد الشهداء بودم. به همراه بچههای قدیمیجنگ به منزل شهید ابراهیم هادی رفتیم.❤️
حاج حسیناللهکرم در مورد شهید هادی شروع به صحبت کرد. خاطرات ایشان عجیب بود. من تا آن زمان از هیچکس شبیه آن را نشنیده بودم!😕
آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من که جنگ را ندیده بودم. من که در زمان شهادت ایشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم.❤️
💥 این صحبتها، سالها ذهن مرا به خود مشغول کرد. باورم نمیشد یک رزمنده اینقدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد! عجیبتر آنکه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند!😔 و با گذشت سالها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگردیده!😞
💥 هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پریده. خیلی دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟🤔
💥 فردای آن روز بر سر مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابنبابویه رفتم. با دیدن چهرهی او کاملاً بر صدق رویائی که دیده بودم اطمینان پیدا کردم. دیگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوهها و نه در پستوخانههای خانقاه باید جست بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.😊
💥 همان روز به سراغ یکی از رفقای شهید هادی رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزدیک شهید را از او گرفتم.
تصمیم خودم را گرفتم. باید بهتر و کاملتر از قبل ابراهیم را بشناسم. از خدا هم توفیق خواستم.
شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهدهی ما نهاده است🙂
🍃🌹🍃پایان قسمت اول 🍃🌹🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او
را از چاه بیرون آورد سپس عزیز
مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را
به فرزندی بپذیرد.
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود.
اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می سپارم.
خدایا فقط بودن تو ما را کفایت است.
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
سلام علیکم 😍
دوستان شهدایی 🍃
🛍پی وی پیام بدید تا کد قرعه کشی این ماهتون رو بفرستم، اسم یک شهید رو هم برای کدتون انتخاب کنید🛍
هدیه 👈کتاب سلام بر ابراهیم۱و۲ 😍🛍
👇🏻👇🏻👇🏻
@sardarekomeil
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_پنجم
به کمکـ زینب خواهرم چادرم رو سر میکنم
سیدجواد به سمت خونه باغ حرکت میکنه
همزمان با رسیدن ما بستههای غذا🍛 (قیمه نثار) آماده شده بودن
الاناست که بچههای هئیت از راه برسن
زینب منو میبره بالا
تو یکی از اتاقا میخوابونه🛌
-رقیه من میرم پایین
کمک خواستی صدام کن
_باشه آجی
با آرام بخشی که بهم تزریق شده بود💉
پا به دنیای بیخبری گذاشتم
با صدای زنگ تلفن☎️ هراسان از خواب پریدم
الو الو
صدایی نیومد
یهو صدای حسین داداش اومد: رقیه جان تویی😍
تمامـ سعیم وکردم اشک نریزم سلام داداش کجایی❓
پس کی میای❓
داداش فدای اون صدای بغض آلودت بره
انشاءالله پس فردا دم دمای غروب🌄 خونهام
-نه
چی نه رقیه جان😳
-بمون فرودگاه🚅 ما میایم تهران دنبالت
یه ساعت زودترم
یه ساعت
من فدای آجی خانمم بشم
باشه عزیزم😍
گوشی📞 و گذاشتم
بدون توجه به ظاهرم
از پلهها دویدم تو حیاط
فقط خوبه روسری سرم بود😁
مـــــــــــــــامـــــــــــــان
چیه عزیزم ؟خونه روگذاشتی سرت
_داداشم زنگ زد☎️
کفگیر از دست مامان افتاد
گفت: خوب چی گفت
انشاءالله پس فردا صبح تهرانه
گفتم میریم دنبالش
مامان دستاشو برد بالا گفت خدایا شکرت 🍃
که امیدم و ناامید نکردی
بیشتر بچههای هئیت رفته بودن
که سیدجواد صدام کرد🗣
_رقیه خانم بیا حاج آقا کریمی کارت داره
-چشم الان میام..
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_ششم
حاج آقا کریمی از همرزما و دوستان صمیمی پدرم بود
جانباز و شیمیایی جنگ😐
الانم در حال حاضر از فرماندهان مدافعین حرم هستن
استاد مهدویت منم هستن
ووووو اینکه مسئول معراج الشهدا🌹🍃 هم هستن
البته اینا همش افتخاره
حاج آقا شغل اصلیش قاضی بود
خخخخخخ بطور کامل حاجی رومعروفی کردما😉
- سلام استاد
قبول باشه
قبول حق دخترم
حاضر باش که از هفته آینده حجم کارات شروع میشه
-😳😳😳چه کاری استاد
هم کلاسای مهدویتت شروع میشه
هم اینکه پنجشنبه ساعت ۱۰ صبح معراج الشهدا🌹🍃 باش
جلسه است
-چشم
منور به جمال مهدی زهرا✨
-انشاءالله
ساعت ۱۱ شب🕚 بود و من خوابم نمیبرد
به سمت آلبومی که از عکسای کودکی، نوجوانی، ازدواج پدر و مادرم بود رفتم
صفحه اول و که باز کردم
بابا تو ۳-۴ سالگی بود
دست کشیدم روی عکس
بابا قرار مربی مهدویت بشم😊
بابا پسرت دوروز دیگه از سوریه برمیگرده😍
مداحی بابا مفقودالاثر و گذاشتم و با ورق زدن هر برگ آلبوم شدت اشکام بیشتر میشید😭
تا رسیدم نزدیک سالهای ۷۰
نوزده سال پیش
این عکس اوج حسرت منه
بابا و مامان
حسین دستش تو دست مادر
زینب تو آغوش پدر
مادر هم منو باردار بود😊
تو این عکس مادر منو ۶ماهه بادار بود
دقیقا سه ماه و بیست روز قبل از شهادت🌷 پدر و تولد من
امروز تو حیاط وقتی یسنا خورد زمین سیدجواد سریعتر از زینب به سمتش دوید
اون بغل
چیزی که من یه عمر تو حسرتش بودم
حسرت آغوش پدر 😔
هر وقت خوردم زمین این آغوش حسین بود که پناهگاهم بود
نه آغوش پدر..
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا
سلام علیکم 😍 دوستان شهدایی 🍃 🛍پی وی پیام بدید تا کد قرعه کشی این ماهتون رو بفرستم، اسم یک شهید رو
دوستان قرعه کشی بدون سوال وهدف نشر کتاب شهید ابراهیم هادی هست
لذا پی وی سوال نفرمایید فقط اسم شهید مورد نظرتون رو بفرستید بهتون کد قرعه کشی بدم.👇🏻
@sardarekomeil
سلاااااااام رفقا🖑
آماده هستین بریم ادامه داستان زندگی منو مرور کنیم😉
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
#سلام_بر_ابراهیم ✋🌻🌹
قسمت دوم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ زندگینامه😊
سلام دوستان ☺️ میخوام این قسمت رو خودم براتون تعریف کنم😃
💥 من متولد اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید آیتالله سعیدی حوالی میدان خراسان هستم.
من چهارمین فرزند خانواده بودم. با این حال پدرم، مشهدی محمدحسین، به من علاقهی خاصی داشت.🙃
من هم منزلت پدر خودم رو به درستی شناخته بودم.😊 پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.
💥 نوجوان بودم که طعم تلخ یتیمی را چشیدم.😔 بعد ازاون دیگه تصمیم گرفتم مثل یه مرد زندگی کنم یعنی یه جورایی زود بزرگ شدم.😊
دوران دبستان را به مدرسهی طالقانی رفتم و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریمخان زند.
سال 1355 توانستم دیپلم ادبی رو کسب کنم.☺️ از همان سالهای پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کردم.
#ادامه_دارد🙂
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️
در هیئت جوانان وحدت اسلامی حضور پیدا میکردم. همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری خیلی خیلی در رشد شخصیتی من تاثیر داشت.🌹🍃
💥 در دوران پیروزی انقلاب، در حد توان خودم ظاهر شدم و هرکاری تونستم انجام دادم.
همزمان با تحصیل به کار در بازار تهران مشغول بودم. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شدم.✍
شغل معلمی رو خیلی خیلی دوست داشتم و همه تلاشم رو میکردم تا دانش آموزانم به بهترین شکل تعلیم ببینند و تربیت بشوند.🙂
اهل ورزش بودم.💪 با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد.🏋 میگن توی والبیال و کشتی عالی بودم😉 هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشیدم و به لطف خدا مردانه ایستادم.😊
#ادااااااامه_دارد😉
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️
(اینجا رو من میگم!! چون خود داداش ابراهیم اهل تعریف نیست!!!👇👇
مردانگی او را میتوان در ارتفاعات سر به فلک کشیدهی بازیدراز و گیلانغرب تا دشتهای سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسههای او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی میکند.)
💥 در والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچههای گردانهای کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کردیم اما تسلیم نشدیم!! اصلا مگر در قاموس شیعه و درمکتب حسین (ع) تسلیم شدنم هست!!!!!!!!
سرانجام هم در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچههای باقیمانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شدم😇🙂. دیگر کسی مرا را ندید. من به آرزوی خودم رسیده بودم😍
همیشه از خدا میخواستم گمنام بمانم، چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست.
خدا هم دعایم را مستجاب کرد. سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده ام❤️ مانند مادرم که دربقیع غریب و گمنام است ولی مانند چراغی روشن برای شبهای ظلمانی عالم است💔
ازقسمتهای بعد دوستانم قراراست برایتان ازمن بگویند. اما هرچه هست و بود لطف خدا بود❤️❤️❤️
🍃🌹🍃 پایان قسمت دوم
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨﷽✨
📘 #داستــان_کوتاه_آموزنده
✍🏻.روزی دو نـــــفـر ســـر یڪ شتــــری دعــوا ڪردند و هر یڪ ادعا ڪردند از بیابان به اشتباه وارد ، گله دیگری شده است. هر دو نزد نبی مڪرم اسلام ص برای قضاوت رسیدند. حضرت از آنها طلب سند و شهود برای مالڪیت نمودند.
✍🏻یڪی از آن دو گفــــت: من شهـــــادت می دهم ،شتر من در ڪبدش ( جگر) دو زخم دارد، شتر را نحر ڪنید اگر نبود، من شتر را به او می بخشم و از حقم می گذرم.
✍🏻حضـــرت، موافقــت فـرمودند و شــتر را ذبح کردند و ناگهان دو زخم در جگر شتر دیدند. حضرت به اعرابی روی ڪرده و سوال ڪردند، تو از ڪجا دانستی این شتر دو زخم در جگرش دارد؟؟!!
✍🏻عــــــرب گفــت: یـــــــاد دارم شمــــــا فرمودید: اولادنا اکبادنا ( فرزندان ما جگر های ما هستند) من دو بچه شتر این ناقه ( شتر ماده) را از چشم او دور ڪردم و ذبح نمودم.
✍🏻 این شتـــر ماههـا در بــــیابان اشــڪ ریخـــت و ناله ڪرد در حالی ڪه من نمی دانستم این قدر بچه هایش را دوست دارد، از این جهت، مطمین شدم دو زخم در جگرش دارد.
مثـــلی زیبــــــای آذری می گویــــد: اولاد وقتی در شڪم توست خون تو را می خورد، وقتی بیرون می آید، جان تو را می خورد(با شیر مادر خوردن و غصهدادن به والدین)وقتی می میری مال تو را می خورد
📚ڪتاب راهنمای سعادت ص 563
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
•●❥ پاس کاری ممنوع! ❥●•
[پلان اول]
هندزفری در گوش..نشسته روی تخت..درحال درست کردن عکس جدید برای متن های عاشقانه..برای تبلیغات و شرکت در کمپین های مذهبی..عکس با چادر و بی چادر منتها با حجاب..به انضمام ژست و کمی رنگ و لعاب..
[پلان دوم]
به به عجب حجابی😍
وای چه خانوم محجبه زیبایی👌😊
احسنت به این حجاب🤗
خواهرم با تمام قدرت ادامه بدید و حجاب مادرمان زهرا را تبلیغ کنید✌
چرا خودتو به نمایش میذاری بخاطر چند تا لایک..گدای لایکی😒
جون من دایرکت رو نگا کن دیگه،کارت دارم😘
خجالت بکش بی حیا..چادرتو در بیار بعد دلبری کن😡
الجمیل الجمیل😍😙
جووون عجب بانویی قصد ازدواج نداری؟!😉
[پلان سوم]
_محمد داداش
+جانم مجید جان!
_یه دختر پیدا کردم مثل هلو بپر تو گلو!
بین همه این عکسایی که توی گوشیم دارم این یه چیز دیگست لامصب..منتها هر چی کامنت میذارم و دایرکت پیام میدم،جواب نمیده نالوتی..اما آخر راضیش میکنم باید مال خودم بشه..همه جوره هم دیدمش،با مانتو با چادر با لباس مهمونی،اندامشم قشنگه..خلاصه همه چی تمومه!!
+تو این دخترو کجا دیدی مگه؟!
اینهمه عکس که میگی رو کی بهت داده؟!
ابرو بالا می اندازد و می گوید:
_کسی نداده که..МарЯм
+پس چی؟!
_بهت میگم از غافله عقب موندی میگی نه!هی بهت میگم این برنامه ها رو تو گوشیت نصب کن،میگی خوشم نمیاد..ببین چه راحت میتونم دخترا رو برانداز کنم و همه جورشونو ببینم!
+پس اون دختره الناز که بهش میگفتی "شاخ مجازی" چی شد،مگه نگفتی میخوای باهاش ازدواج کنی؟!
_با اون کات کردم..این قشنگ تره😍
_عه چرا پیدا نمی کنم عکسشو..
محمد پوزخند میزند:
+ماشالا چقدرم عکس داری تو گوشیت!زشت نیست عکس دخترای مردم رو ذخیره میکنی؟به نظرت کارت درسته؟
مجید بادی به غبغب می اندازد:
_چیش غلطه داداش من..خودشون عکس میذارن لایک بخورن یا تبلیغ حجاب کنن مثلا..!همه جا عکساشون پخش و پلاست..!به من چه ربطی داره..
+اونا میذارن،تو به چه حقی ذخیره میکنی؟!
_تو نمیخواد طرفداری اونا رو بکنی!میخواستن خودشونو به نمایش نذارن!
+د آخه اگه راست میگی تو نگاه نکن!نمیشه که دخترا بگن پسرا نگاه نکنن
پسرام بگن دخترا خودشونو بپوشونن!
_آهاااا ایناها پیداش کردم..فعلا از بالای منبر بیا پایین،عشق منو نگاه کن..سلیقه رو حال میکنی!!
+کچلم کردی..
چشم هایش از تعجب گرد می شود:
+این.. این عکسا دست تو چیکار میکنه!؟
آشغال...کثافت..نامرد..
_چت شد محمد؟!چرا ترش کردی؟!مگه می شناسیش؟
+عکس خواهر من.. ناموس من..
_خواهرت..!!ناموست!!غلط کردم..غلط کردم داشی اما بخدا..بخدا خودش توی پیجش مدل به مدل عکس گذاشت..خب..خب چرا کتکشو من باید بخورم؟می خورم..فحش خور من ملسه؟باشه فحشتم می خورم،اما چرا تو حواست به ناموست نبود لوتی؟اون وقتی که همه رقمه خودشو حراج گذاشته بود..
+خفه شو..خفه شو عوضی!
_باشه من خفه..کار من اشتباه..قبول.
ولی کار آبجی شمام نافرم اشتباست..
کار خودتم اشتباه اندر اشتباه!داش من رگ غیرتت خوابیده بعد مرگ سهراب یدفه زده بالا؟؟یقه منو گرفتی،یقه اون چند صد هزار فالوور و چطور میخوای بگیری نوکرتم؟!
🍀
❥پ.ن «مخاطبان محترم!لطفا برای نشر این متن از عکس بانوانی که در مجازی هست،حتی سانسور شده استفاده نکنید!»
امام صادق(ع):حرمت مومن بالاتر از حرمت کعبه است ❥
#فاطمه_قاف
#دست_غیرت_در_دست_حیا
داستان طولانیه ولی خیلی زیباست
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
اگر گاهی #امیدمـ
میرود از دست، باکی نیست...
.
که من با تو
دلِ امّیدوارِ دیگری دارمـ ...
شبیه #شهدا رفتار کنیمـ
برای ما دعا کن ای شهید....
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
گلزار شهدا
🔴کد شماره 1
#شهید_فاتح
🔴وکد شماره 37
#شهید_ایمان_خزائی_نژاد
پی وی آدرس وکد پستیشون رو ارسال کنند😍🍃👇🏻
@sardarekomeil
|صبح| یعنی
تـــــــــــو
دردنج ترین جای دلم
.... حک باشی ....
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_هادی_ذوالفقاری
...♡
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•