•●❥ پاس کاری ممنوع! ❥●•
[پلان اول]
هندزفری در گوش..نشسته روی تخت..درحال درست کردن عکس جدید برای متن های عاشقانه..برای تبلیغات و شرکت در کمپین های مذهبی..عکس با چادر و بی چادر منتها با حجاب..به انضمام ژست و کمی رنگ و لعاب..
[پلان دوم]
به به عجب حجابی😍
وای چه خانوم محجبه زیبایی👌😊
احسنت به این حجاب🤗
خواهرم با تمام قدرت ادامه بدید و حجاب مادرمان زهرا را تبلیغ کنید✌
چرا خودتو به نمایش میذاری بخاطر چند تا لایک..گدای لایکی😒
جون من دایرکت رو نگا کن دیگه،کارت دارم😘
خجالت بکش بی حیا..چادرتو در بیار بعد دلبری کن😡
الجمیل الجمیل😍😙
جووون عجب بانویی قصد ازدواج نداری؟!😉
[پلان سوم]
_محمد داداش
+جانم مجید جان!
_یه دختر پیدا کردم مثل هلو بپر تو گلو!
بین همه این عکسایی که توی گوشیم دارم این یه چیز دیگست لامصب..منتها هر چی کامنت میذارم و دایرکت پیام میدم،جواب نمیده نالوتی..اما آخر راضیش میکنم باید مال خودم بشه..همه جوره هم دیدمش،با مانتو با چادر با لباس مهمونی،اندامشم قشنگه..خلاصه همه چی تمومه!!
+تو این دخترو کجا دیدی مگه؟!
اینهمه عکس که میگی رو کی بهت داده؟!
ابرو بالا می اندازد و می گوید:
_کسی نداده که..МарЯм
+پس چی؟!
_بهت میگم از غافله عقب موندی میگی نه!هی بهت میگم این برنامه ها رو تو گوشیت نصب کن،میگی خوشم نمیاد..ببین چه راحت میتونم دخترا رو برانداز کنم و همه جورشونو ببینم!
+پس اون دختره الناز که بهش میگفتی "شاخ مجازی" چی شد،مگه نگفتی میخوای باهاش ازدواج کنی؟!
_با اون کات کردم..این قشنگ تره😍
_عه چرا پیدا نمی کنم عکسشو..
محمد پوزخند میزند:
+ماشالا چقدرم عکس داری تو گوشیت!زشت نیست عکس دخترای مردم رو ذخیره میکنی؟به نظرت کارت درسته؟
مجید بادی به غبغب می اندازد:
_چیش غلطه داداش من..خودشون عکس میذارن لایک بخورن یا تبلیغ حجاب کنن مثلا..!همه جا عکساشون پخش و پلاست..!به من چه ربطی داره..
+اونا میذارن،تو به چه حقی ذخیره میکنی؟!
_تو نمیخواد طرفداری اونا رو بکنی!میخواستن خودشونو به نمایش نذارن!
+د آخه اگه راست میگی تو نگاه نکن!نمیشه که دخترا بگن پسرا نگاه نکنن
پسرام بگن دخترا خودشونو بپوشونن!
_آهاااا ایناها پیداش کردم..فعلا از بالای منبر بیا پایین،عشق منو نگاه کن..سلیقه رو حال میکنی!!
+کچلم کردی..
چشم هایش از تعجب گرد می شود:
+این.. این عکسا دست تو چیکار میکنه!؟
آشغال...کثافت..نامرد..
_چت شد محمد؟!چرا ترش کردی؟!مگه می شناسیش؟
+عکس خواهر من.. ناموس من..
_خواهرت..!!ناموست!!غلط کردم..غلط کردم داشی اما بخدا..بخدا خودش توی پیجش مدل به مدل عکس گذاشت..خب..خب چرا کتکشو من باید بخورم؟می خورم..فحش خور من ملسه؟باشه فحشتم می خورم،اما چرا تو حواست به ناموست نبود لوتی؟اون وقتی که همه رقمه خودشو حراج گذاشته بود..
+خفه شو..خفه شو عوضی!
_باشه من خفه..کار من اشتباه..قبول.
ولی کار آبجی شمام نافرم اشتباست..
کار خودتم اشتباه اندر اشتباه!داش من رگ غیرتت خوابیده بعد مرگ سهراب یدفه زده بالا؟؟یقه منو گرفتی،یقه اون چند صد هزار فالوور و چطور میخوای بگیری نوکرتم؟!
🍀
❥پ.ن «مخاطبان محترم!لطفا برای نشر این متن از عکس بانوانی که در مجازی هست،حتی سانسور شده استفاده نکنید!»
امام صادق(ع):حرمت مومن بالاتر از حرمت کعبه است ❥
#فاطمه_قاف
#دست_غیرت_در_دست_حیا
داستان طولانیه ولی خیلی زیباست
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
اگر گاهی #امیدمـ
میرود از دست، باکی نیست...
.
که من با تو
دلِ امّیدوارِ دیگری دارمـ ...
شبیه #شهدا رفتار کنیمـ
برای ما دعا کن ای شهید....
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
گلزار شهدا
🔴کد شماره 1
#شهید_فاتح
🔴وکد شماره 37
#شهید_ایمان_خزائی_نژاد
پی وی آدرس وکد پستیشون رو ارسال کنند😍🍃👇🏻
@sardarekomeil
|صبح| یعنی
تـــــــــــو
دردنج ترین جای دلم
.... حک باشی ....
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_هادی_ذوالفقاری
...♡
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
Moghadam 29 Azar 96-03.mp3
4.14M
#کربلایی_جواد_مقدم
🎼 لیلای من عشق تو همه زندگیمه
قلب من تو حرمت مقیمه...
#ولادت_سیدالکریم🌸🍃
#گمنام_کمیل
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
حس خوبیه برات هدیه بفرستن
اونم با امضای خواهر شهید ابراهیم هادی😍😍
مگه میشه عاشقش نشد!؟😍❤💚
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_هفتم
راوی👈زینب
زینب: وای خاک توسرم
سید یه کاری کن بدبخت شدم
باز این بچه حالش بد شد🤒🤕
سیدجواد: هیس هیچی نیست
فقط فشارش افتاده 😑
میرم یه آب معدنی با چهار تا قند میگیرم براش آب قند درست کنیم
تا جواد بره برگرده من به خدا🍃✨ رسیدم
رقیه رو گرفتم تو بغلم سرش از روی چادر بوسیدم😘
جواد رسید آب قند به رقیه دادیم
خداشکر حالش زود خوب شد
-رقیه خانم پاشو خواهر
ببین پرواز حسین داداش نشسته🛬
پاشو عزیزم😍
~~~~~~~~~~
راوی👈رقیه
به هزار و یک زحمت از جا پاشدم
زینب دستمو تو دستش گرفت
حسین بالای پله برقی ظاهر شد😍
دستم و گذاشتم روی شیشه
حسین بالاخره به جمع ما پیوست
قبل از اینکه به آغوش مادر پناه ببره
آغوشش باز کرد برای من😍
حسین: بیا فدات بشم❤️
با دو به آغوشش پناه بردم
-کجا بودی داداش😭
حسین: فدات بشم
حسین من و از آغوش در آورد و دستمو گرفت
با بقیه روبوسی کرد 😘
به سمت ماشین حرکت کردیم
مادر پیش آقا جواد جلو نشست
من و زینب و حسینم پشت
سرم و گذاشتم رو شونهاش
تا قزوین راحت خوابیدم😴😴
رسیدیم
حسین: رقیه جان آجی پاشو
اروم چشامو باز کردم حس خوبی داشتم😍 بعد از چهل و پنج روز طعم یه خواب شیرین رو چشیده بودم زل زدم تو چشمای حسین داداش😐
-داداش خیلی خوشحالم، پیشمی
حسین: منم عزیز دلم😊
برو استراحت
الان رفقای من میان اونجا
شما برو بالا عصر باهم میریم پیش بابا🌷
-چشم..
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_هشتم
راوی👈حسین
زینب و فرستادم بالا استراحت کنه
خیلی ضعیف شده
امیدوارم با ورودش به تیم مصاحبه شهدا🌷 کمی قوی بشه
تو همین فکرا بودم که صدای زنگ در بلند شد
در و باز کردم با چهرههای شاد بچهها روبرو شدم 😁
دوست صمیمیم سیدمجتبی اول از همه وارد شد و درهمون حال گفت
رسیدن بخیر مدافع✋
-ممنونم داداش
بیاید تو
سیدمجتبی: راستی حسین حاج آقا کریمی زنگ زد بهم📱
گفت پنجشنبه بریم معراج
-إه پس توام تو اون جلسه هستی⁉️
سیدمجتبی: آره
محمد: داداش تعریف کن سوریه چه خبر
-الحمدالله امنه
انشاءالله بزودی شر داعش از جهان اسلام کم بشه
با بچهها از پایگاه، بسیج و هئیت حرف زدیم🍃
سیدمجتبی:حسین جان داداش ما بریم دیگه توام خستهای
فعلا یاعلی✋
-یاعلی
سیدمجتبی یاالله
ما بریم
بچهها رو تا دم در بدرقه کردم
فکرم شدیدا درگیر حرف سیدمجتبی شد
یعنی حاجی چه فکری تو سرشه 😏😏😏
تو همین فکرا بودم ک صدای زنگ🛎 بلند شد
برای احتیاط گفتم کیه⁉️
صدای زنونه: بازکنید
در و باز کردم حسناخانم از دوستای رقیه بود
سریع سرم زیر انداختم: بفرمایید داخل
حسنا خانم ممنون
به سمت اتاق آبجی رقیه حرکت میکنم
در بازمیکنم میبینم معصومانه خوابیده 😴
چقدر ضعیف شده 😔😔
امیدوارم راه حلی که برنامه ریزی کردم
قویش کنه
به سمت تختش میرم 🛌
-رقیه جان
خواهر گلم
پاشو عزیزم
پاشو بریم مزارشهدا 🌷
رقیه با صدای خواب آلود:😑😑😑 چشم
-پس تا تو حاضر بشی
من یه زنگ به یکی از دوستام بزنم
رقیه :چشم
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•~ قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء ~•
🕊وقتی که دلت
تنگ می شود،
به #آسمان
نگاه کن ...
+ما نگاه های تو را،
به طرف آسمان میبینیم... (:
{ بقره ،۱۴۴ }
همین که مرا می بینی
همین که حواست هست
همین مرا آرام می کند، آرام ...
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
سلاااااااام😊🖑
آماده هستین بریم ادامه داستان زندگی منو مرور کنیم😉
ایندفعه بشنوید از برادرم آقا رضا😃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سلام_بر_ابراهیم ✋🌹🌸
قسمت سوم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
🌺 محبت پدر🌺
💥سلام😊 من رضا هادی هستم!! برادر آقا ابراهیم 🌺 میخوام یه چیزایی رو اززمان تولد و بعد تولدش و محبت پدر مرحوممون براتون بگم☺️
💥 درخانهاي کوچک و مستأجري در حوالي ميدان خراسان تهران زندگي ميكردیم. اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزی است كه خيلي خوشحال است☺️🌹. خدا در اولین روز این ماه، پسری به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشكر ميكرد .🌺🙌
هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستیم ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.😍 البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است.☺️❤️ اسم بچه را هم انتخاب كرد: "ابراهيم".😘
پدرمان نام پيامبري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود و اين اسم واقعاً برازندهی او بود.👏👏
🌹🍃#ادامه_دارد... 🙂🌹🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
بستگان و دوستان هر وقت او را میدیدند با تعجب ميگفتند: « حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا برای اين پسر اينقدر خوشحالي ميكني؟!»🤔
پدر با آرامش خاصي جواب ميداد: «اين پسر حالت عجيبي دارد! من مطمئن هستم که ابراهیم من، بندهی خوب خدا ميشود، این پسر نام من را هم زنده ميكند!»😍🙂
راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود.😌 هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانوادهی ما عطا كرد اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.🤗☺️
💥 ابراهیم دوران دبستان را به مدرسهی طالقانی در خیابان زیبا رفت.✍ اخلاق خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمیشد.
🌹🍃 #ادامه_دارد.... 😊🌹🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
یکبار هم در همان سالهای دبستان به دوستش گفته بود: «بابای من آدم خیلی خوبیه.😍 تا حالا چند بار امام زمان(عج) ✨را توی خواب دیده. وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته، حضرت عباس(ع) را در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده.»✨
زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: «پدرم میگه آقای خمینی که شاه، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه.😊 حتی بابام میگه: همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند. چون مثل دستورات امام زمان(عج) میمونه.»🌺
دوستانش هم گفته بودند: «ابراهیم! دیگه این حرفها رو نزن. آقای ناظم بفهمه اخراجت میکنه.»😐
شاید برای دوستان ابراهیم، شنیدن این حرفها عجیب بود ولی او به حرفهای پدر خیلی اعتقاد داشت.
🌹🍃پایان قسمت سوم🌹🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
[✨💔]
گفتم :
دگر قلبم شوق شهادت ندارد !
گفت :
مراقب ِنگاهت باش ...
اَلعَین بَریدُ القَلب ؛
چشم پیغام رسان دل است .
.
.
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
[⛅🍒]
همین که تــو هر صبـ🌤ـح
در خیالِ منی؛
حالِ هر روزِ من خــوبــــ است
سلام آقـ ❥ ــا جــ ❥ ــان✋💛
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مقام_معظم_رهبری♥️•~°
🎞 ای کاش مرگ ماهم مثل بچه های شما (شهدا) باشه...
✨ معنی #پرواز را کبوتر می داند ،
و معنی زمین را به خاک نشسته !😔💔
#شهادتمآرزوست🥀
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_نهم
از اتاق رقیه به سمت اتاق خودم رفتم
گوشی و برداشتم📞
-سلام سید
سیدمجتبی: سلام علیکم برادر
-خخخ
خوشمزه 😁
زنگ زدم بپرسم برنامه هئیت چه مدلیه⁉️
سید: عرض به حضورتون برادر جمالی
این مداح هئیت ما مدافع حرم هست
صبح تشریف آوردن از سوریه 🍃
-از خونه ما رفتی روی کله قند خوابیدی که شیرین شدی
یا رفتی قم تو نمک خوابیدی که بانمک شدی😁
سید؛ هیچ کدام بالام جان
انصافا تو نمیدونی چرا، برادر جمالی مداح ماهم هست😊
داعش بهش کارساز نیست
-خخخخ گلو له نمکی
موندم یه طوری شهید بشم جیگر رفقا بسوزه😔🌹
برو دیگه بچه پرو
فعلا یاعلی
سید: یاعلی
رقیه: داداش من حاضرم😊
-بفرما فدات بشم
بزن بریم
سوار ماشین🚙 شدیم
خب رقیه خانم تعریف کن
چه خبر
رقیه: عرض به حضورتون که قراره کلاسام شروع بشه
پنج شنبه حاجی گفت برم معراج🌹🍃
-إه موفق باشی
ساعت ۱۰ تو معراج الشهدا جلسه داشتیم
الانم با داداش تو راه معراجیم🌹🍃
وارد معراج الشهدا تو اتاق اصلی معراج که مخصوص همین جلسات است شدیم
داداشم عادتش بود جایی که خواهران باشن چندبار یاالله میگه☺️
ساعت ۱۰ بود حاج آقا کریمی وارد شد
همه به احترامش بلند شدیم
با برادران دست داد
حاج آقا : 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
بچهها ببنید
قراره همتون جزو بچههای جمعآوری آثار شهدا بشید
دوتا خانم و یه آقا
اما تیم اصلیمون فقط یه خانم یه آقا هستن😐
اسامی تک تک خونده میشود
حاج آقا کریمی: اما تیم اصلی
سیدمجتبی حسینی و رقیه جمالی جزو تیم اصلی هستن😍
به سمت ماشین حرکت کردیم
-داداش، حسنا خانم هم داره میاد مزارشهدا🌷
داداش سرش و انداخت پایین و قرمز شد☺️
وا اینجا چه خبره
این چرا قرمز شد خدایا 😂😂
بجان خودم یه خبریه اینجا
تو راه حسناهم به ما اضافه شد،
حسنا و آقای حسینی خواهر _ برادر شیری بودن😊
حسنا با آقای حسینی سلام و علیک کرد
رو به حسین با صدایی که خجالت و حیا توش موج میزد گفت سلام آقای جمالی✋
دیگه به یقیین رسیدم اینجا یه خبریه
باید به مامان و زینب بگم😍
بالاخره به مزار شهدا رسیدیم
استاد رو به ما گفت بچهها اجازه میدید من با رفقام تنها باشم😔
بعدا شما اضافه بشید
این سه تا چرا سرخن😳🤔
خدایا اینجا چه خبره
-بچهها شما روزه سکوتید عایا
حسناخانم و داداش جان😳
یاخدا این دوتا چرا سیب قرمزن😳🍎
شما دوتا که روزه سکوتید
استاد که پیش پدرن، من میرم پیش دوست شهیدم🌷
حسین: باشه مراقب خودت باش
-باشه داداش جان
به سمت مزار دوست شهیدم🌷 راه افتادم
شهید ابوالفضل ململی
شهیدی که عاشقش بودم😍
دقیقا مثل آقا قمربنی هاشم شهید شده
تو عملیات کربلای ۴، منطقهای که
آدم توش پرواز میکرد تا صحن بین الحرمین میرفت😔
بعد از یه ربع ما به حاج آقا اضافه شدیم
ساعت ۱ ظهره، داریم میریم خونه
قراره شب بریم دعای کمیل🍃
اما تا شب باید رفتارای حسین و حسنا رو به مامان بگم😉
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb