💠سیره شهدا
به من می گفت: «مهم نیست که آدم #مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد
مهم این است که اگر #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند
آن قدر توانمندی و #اخلاص داشته باشیم که امام #ما را انتخاب کند
مگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به این جایگاه و #مسؤلیت آدم ها نگاه می کند
🌷 #شهید_محمود_رادمهر 🌷
🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌷
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_سیزدهم
راوی👈سیدمجتبے حسینے
ساعت ۱۱ است با خانم جمالی جلسه دارم
پاشدم برم از تو اتاقم لیست شهدا🌷 رو بیارم که دیدم محمدی با خانم جمالی صحبت میکنه
آتیش گرفتم🔥🔥
مدتهاست میخام مادر و خواهرم بفرستم منزلشون
اما حسین نبود منم دست نگه داشتم
اما گویا الان مجبورم دست به کار بشم😍
شنیدم محمدی از خانم جمالی خواست شب بیاد هئیت، خواهرش با ایشون کار داره
شدیدا عصبی شدم😠😠
وای خدا نکنه بره خواستگاری😱
باید با خانوادم صحبت کنم
باید سریع بریم خواستگاری
تحملش و ندارم دستش تو دست یه نفر دیگه ببینم😠
فکرشم منو روانی میکنه
وای به عملش😔
وقتی واردشد خیلی بد برخود کردم بخدا دست خودم نبود😔😔
اما خانم جمالی خیلی ناراحت شد
بعد از رفتنشون سرم تو دستام فشار میدادم
به خودم گفتم لعنت به تو مجتبی که فقط بلدی گند بزنی😡
مشتم کوبیدم رو میز، عذاب وجدان داشتم اما کار اشتباهی بود که انجام دادم، گذشت
~~~~~~~~~~
راوی👈رقیه
خیلی از رفتار آقای حسینی ناراحت شدم
چرا اونطوری رفتار کرد 😔
رسیدم خونه
مامان
مامان
حسنا: سلام خواهر شوهر جان
مامان خونه نیست
-إه عروس گلی👰
خوبی؟
حسنا: مرسی معراج چه خبر؟
-سلامتی
شب بریم هئیت ؟
حسنا:بله
بریم
حاج آقای من مداحه
-من فدای حاج آقای شما بشم 😍😍😍😍
حسنا: شوهرمنه 😂😂😂
-داداش منهها 😁😁😁😁
حسنا: رقیه مامان رفته پیش پدر
ناهار نمیاد
حسین آقا هم گفت سپاهه تا ساعت ۴
بعدش میره هئیت
بیا ما ناهار بخوریم استراحت کنیم
بعد میریم هئیت🍃
-باشه
ناهار خوردیم من رفتم تو اتاقم استراحت کنم
حسنا هم رفت تو اتاق حسین😍
همه فکرم درگیر آقای محمدی و آقای حسینی بود
ساعت ۵:۳۰ بود با صدای آلارم گوشی بلند شدم 📲
-حسنـــــــــــــــــــــا
عــــــــــــــــــــروس گلی
پاشو
حسنا در حالی که خمیرازه میکشید😮
باشه
بریم
-بچه تو هنوز خوابی😴
برو حاضر شو
وارد حیاط هئیت شدیم
بچهها رو از دور دیدم
یه خانمی به سمتم اومد
خانم: ببخشید، خانم جمالی
-بله خودم هستم شما⁉️
خانم:خواهر آقای محمدیم
- بفرمایید
خانم محمدی: حقیقتش میخواستم ازتون برای برادرم خواستگاری کنم😳😳
همون موقع آقای حسینی وارد حیاط شد
دستش مشت کرد و گذر کرد👊
-خانم محمدی شرمنده من قصد ازدواج ندارم💞
یاعلی
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_چهاردهم
فکرم عجیب درگیر بود آقای محمدی رو خیلی وقت بود میشناختم شاید، از دوران دبیرستان، پسر خوبی بود😊
چرا بدون فکر گفتم نه
من چمه خدایا 🤔🤔☹️☹️
خوابم نمیبرد از بس غلط زده بودم روانی شدم
رفتم تو حیاط وضو گرفتم🍃
خونه ما آپارتمانی نبود برای همین راحت بودیم همیشه یه فرش تو حیاط پهن بود
قامت نماز شب بستم ؛ ۱۱ رکعت نماز عاشقی بود بعدش زیارت عاشورا خوندم🍃
نمیدونم چرا دلم خاست همون جا تو حیاط بخوابم😴 رفتم اتاقم گوشی و بالش و پتو برداشتم، أأأ خیلی وقت بود تلگرامو چک نکرده بودم شاید ده روز
خخخخ ده روز خیلیه 😳😳
خوب اول بذار پروفایلم و عوض کنم
اووووم 🙄🙄🙄
آهان این عکس شهید زینالدین خیلی قشنگه
من شهید زینالدین و دوست داشتم 😍😍
فردا صبح باید معراج الشهدا رو سیاه پوش کنیم؛ تا محرم فقط ۲روز مونده؛ أأأ فرحناز ۱۰روز پیش پیام داده که عقدشه، برم منم ک چقدر رفتم
الان منو دار میزنه🔫
ساعت گوشی و نگاه کردم😱😱😱😱خاک عالم ۳ صبحه
حالا اشکال نداره بذار پیام بدم
-سلام عروس خانم
فرحناز جونم 🙈🙈
این ده روز و داداشم تازه از سوریه اومده بود من نبودم.
ارسالش کردم ؛ وییی هردو تیک خورد✅✅
فرحناز :🔪🔪🔪میکشمت
اصلا قهرم
اصلا بیخود چک نکردی
اصلا دیگه دوست ندارم
وایستا اگه به محمد هادی نگفتم عشقشو😍 اذیت کردی
-وای
کدوم محمد هادی ؟
فرحناز :خاک تو گورت محمدهادی مهدوی، آقاهمون ❤️❤️❤️
-بچه پرو
در کل آقا مبارک باشه
ما هم عروس دار شدیم👌😍
فرحناز : وای خاک تو سرت من و نمیدیدی بگیری 😁😁😁
حالا کی عروستونه؟
-حسنا کریمی
فرحناز : وای عزیزمـ😍
فردا معراج الشهدا هر دوتون و میکشم
خخخخخ
مزاحم نشو شب بخیر🌙
بخابم عایا، ساعت ۳:۱۸ دقیقه است
اذان ۵:۳۰ صبحه
یکی عایا، بیدارم میکنه⁉️
خوابم برد😴
برای اذان حسین داداش منو بیدار کرد
نماز که خوندم بازم خوابیدم 😊😊😊
ساعت ۹ بعداز صبحانه من و حسین و حسنا رفتیم معراج الشهدا
برای سیاه پوش کردن
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#حرف_قشنگ 🌱🌼
میگفت:
دشمنا نمیدونن
و نمی فهمن که ما برای شهادت
مسابقه میدیم😏😎:)
#شهیدحاجحسینهمدانی
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
💠تقدیم به روح بلند شهید ابراهیم هادی💠
باز هم از جبهه یادی می کنم
یاد ابراهیم هادی می کنم
السلام ای شیر گردان کمیل
السلام ای ماه تابان کمیل
با شما هستم،جوابم میدهی؟
تشنه ام،یک جرعه آبم میدهی؟
بادهٔ مینا به دستان شماست
شک ندارم،نامتان مشکل گشاست
جان زهرا(س) قفل در را بازکن
با نوای یا علی(ع) اعجاز کن
#هادی_دلم
#ابراهیم_هادی
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
مداحی آنلاین - میره قدم قدم دلم سامرا - حسین طاهری.mp3
4.94M
🌸 #میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)
💐میره قدم قدم دلم سامرا
💐حرم کنار سفره کرم امام عسکری
🎤 #حسین_طاهری
👏 #سرود
👌 #پیشنهاد_ویژه
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃
در این شهر پر از فتنه ، تو هادیِ دلم هستی
کمی بوی تو بگرفتم ،چو در این سینه بنشستی
خطوط مبهم قلبم ، پر از تشویش و حیرت بود
چه آسوده شده خاطر ، دمی که در دلم جستی
به باغ سوختهء سینه ، پرنده پر نمیزد تا
زمانی که میان آن ، مثال لاله ای رستی
بخوابم آمدی ای ماه و چشمانم پر از سو شد
وَ با احساس چشمانت ،بدیدم تا چه خوش مستی
برایت درد دل کردم ، چه شیرین ست لحن تو
دخیلم را بسی زیبا ، به زلف عاشقت بستی
چه زیبا گشته این دنیا ، پس از آن خواب شیدایی
گره خورده دلم با تو ، چه پیوندی چه پیوستی
تمام جنس بتهایی که ، در این سینه پروردم
به دست معجزعشقت، به آسانی چه بشکستی
نیاید کاشکی هرگز ، بگویی خود به این عاشق
چرا بشکسته ای عهدت ، مگر از ناز من خستی
هوا اینجا چه دلگیر ست، دلم گیر نگاهت شد
ز بی مهری تَرک خورده ، بکش بر این دلم دستی
چو ابراهیمِ دل باشی ، شود دل را
بریدن سر
خلیل و هادی قلبم ، تو شادیِ دلم هستی
#عباس -بهمنی
#ارسالی اعضای کانال😍🍃
#کپی فقط با هشتگ گمنام کمیل🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
سلام علیکم 🖑🍃
بزرگوارانی که درچله زیارت عاشورا شرکت کردید👇
🔻ان شاءالله فردا 14آذر ماه مصادف با ولادت امام حسن عسکری شروع چلمون هست
🔴بهتره از صبح تا اذان مغرب خونده بشه
🌸🍃هرروز چله به نیابت حاجت روایی یک نفر از ما خونده میشه🌸🍃
↩نیابت فردا خانم دهقانی هستند برای حاجت روایی ایشون دعا کنید ↪
🔴در راس همه حاجت هامون ظهور آقامون مدنظرمون باشه🔴
ان شاءالله همه شما جز سربازان امام زمان عج باشید 🌸🍃
👈بنده حقیر رو از دعای خیرتون بی بهره نزارید 😔🌹
🔻شبتون شهدایی🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
و هنگامی که
سوال می کنند از تو
در مورد عشـق حسین(ع) ؛
قَالَ هَٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي ...(نمل/۴۰)
بـگو این از فـضل خدای من است....
#صـلیاللهعلیـکیـاابـاعـبدالله♥️•~°
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
#دلنوشته
برادر شهیدم
برایم بگو چه کردی که سال ها بعداز رفتنت هنوز وجودت را حس میکنیم؟
ماهم میتوانیم چنین شویم....؟
نگاهمان کن....🌷
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
❇#تقویم_ابراهیم✔
✍ #امروز
🌹 #پنجشنبه ، مورخ👇
چهاردهم(۱۴)، آذر(۹)، نود و هشت(۹۸)؛ میباشد.
مصادف با:
۸ربیعالثانی۱۴۴۱
۵دسامبر۲۰۱۹
🔸️ذکر امروز: #لا_اله_الا_الله_الملک_الحق_المبین
🔹️حدیث امروز: وعدهای نده که از وفای به آن اطمینان نداری. #امام_علی(ع)
🔸️رویدادهای امروز:
ولادت حضرت امام حسن عسکری(علیهالسلام)
🔴۲روز تا وفات حضرت معصومه(س)
🔵۲۷روز تا ولادت حضرت زینب کبری(س)
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
سلام دوستان شهدایی🖑
عیدتون مبارک😍💚
↩ان شاءالله بهترین عیدی رو از امام حسن عسکری ع بگیرید🌸
💕با توکل به خدا وتوسل به ائمه وشهدا
امروز چلمون رو شروع میکنیم 💕
🌸🍃ان شاءالله که در راس خواسته هامون ظهور مهدی فاطمه عج رو قرار بدیم🌸🍃
🔻روز اول: به نیابت خانم دهقان
🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
⭕️ #کلاس_درس_شهدا
همیشه آیهي ، وَ جَعَلْنا را زمزمه می کرد
گفتم :
آقا ابراهیم این آیه براے محافظت در مقابل دشمنه ، اینجا که دشمن نیسٺ !
نگاه معنا دارےکرد و گفٺ :
دشمنےبزرگتراز شیطان هم وجود داره ⁉️
#شهید_هادی
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
همیشه می گفت:
زیباترین شهادت را میخواهم...🌸
یکبار پرسیدم:
شهادت خودش زیباست
زیباترین شهادت چگونه است...✨
در جواب گفت:
زیباترین شهادت این است که
جنازه ای هم از انسان باقی نماند...
#شهید-ابراهیم هادی🌹
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
#طعمپرواز
ڪلام شهید: #شهیدابراهیمهادے
رفیق!
حتے اگر احساس بےنیازے
داشتے، دستت رابه سوی اهلبیت بگیر...
اگر مشکل نداشتے همیشه وصل باش...
مخصوصا به مادرت زهرا{س}
فرزند نباید بےخیال مادر باشد...
#شهدایی
#چقدربودنتراندارمآقـا... #آمدنتدارددیـرمےشودآقـا...
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_پانزدهم
رواے 👈 سیدمجتبے حسینے
وقتی وارد هئیت شدم دیدم خواهر رضا (محمدی) داره با خانم جمالی حرف میزنه
یا امام حسین خودت کمکم کن🍃
بعد نیم ساعت رضا با چهرهای که توش ناراحتی موج میزد😔 وارد حسینه شد
شنیدم عباس یکی از دوستامون بهش میگه : حتما قسمت نبود
آقا مخلصتم خخخخ🙈🙈
یعنی خانم جمالی گفته نه😳
شب که رفتم خونه بعد از شام رفتم مزار شهدا🌷 قصدم مزار شهید خودم هاشم صمدی بود اما قلبم و پاهام منو به سوی مزار شهیدِ خانم جمالی برد
«ابوالفضل ململی»
گوشیم و از جیبم درآوردم و روی مداحی🎙 سپر حامد زمانی پِلی کردم
آقا ابوالفضل به خدا عشقم پاکه
واقعا واسه ازدواج💞 میخامش
تو مرام ما بچه هئیتیها نیست بی دلیل با نامحرم هم صحبت بشیم
کمک کن
بعد از یه ربع به سمت مزار پدر خانم جمالی راه افتادم
شهید محمد جمالی🌷
سلام حاج آقا
فردا مادرم زنگ میزنه☎️ منزلتون برای امرخیر، اما قبلش میخواستم دخترخانمتون و از شما خواستگاری کنم
تا ساعت ۱۲شب مزار شهدا🌷 بودم
وارد خونه شدم فهمیدم همه خوابن😴😴
دیروز صبح بعد از ماجرای سلام و علیک محمدی با خانم جمالی به هزار و یک مصیبت تونستم به خواهرم بگم
که برای ازدواج💞 به خواهر حسین فکر میکنم
زنگ بزنن خونشون
زمانی که داشتم با خواهرم حرف میزدم فکر کنم از خجالت😥😰 ده بار مردم و زنده شدم
آخرسرم خواهرم گفت حتما به مامان میگه
امروز سر شام مامان یهو گفت مجتبی جان فردا زنگ میزنم☎️ خونه خانم جمالی اینا
غذا پرید تو گلوم😮
از خجالت پیش پدرم آب شدم
بعد از شام واقعا روم نمیشد تو خونه بمونم😥
هم اینکه دلم آرامش میخواست
برای همین راهی مزار شهدا🌷 شدم
الانم که ساعت یک نصف شبه واقعا خوابم نمیبره😔
پاشدم وضو گرفتم زیارت عاشورا خوندم
بعدش حدود ساعت ۱:۳۰ بود قامت برای نماز شب بستم🍃
ساعت ۲:۴۵ دقیقه است بخوابم که صبح باید بریم معراج الشهدا رو سیاه پوش کنیم
باید حتما با خانم جمالی هم صحبت کنم
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_شانزدهم
راوے👈رقیه
حسین: بچهها حاضرید؟
بریم؟
من و حسنا: بله
نزدیکهای معراج الشهدا بودیم
که گوشیم زنگ خورد
فرحناز بود
-الو
فرحناز: سلام علیکم خواهر جمالی کجای خانم؟
-مرگ نزدیکیم
فرحناز: خیلی ممنون از محبتت
همزمان با قطع کردن مکالمه، گوشی حسین زنگ خورد
چشم حاجی
تا یه ربع دیگه ناحیهام
یاعلی
بچه ها من شمارو میرسونم معراج، خودم باید برم ناحیه
حسنا: حسین خبری شده؟ اعزامی ؟😢😢😢
حسین : نمیدونم خانم
حسنا طفلک ناراحت آروم گرفت
حسین داداش مارو دم در معراج پیاده کرد
خودش رفت ناحیه
وارد حیاط معراج الشهدا شدم
دوستای صیمیم تو حیاط بودند
پانداهای من (فرحناز، مطهره، محدثه)
من عاشق عروسک پاندام 🐼🐻
یادش بخیر یه بار چه غوغایی کردم سر این عروسک خرس
خخخخخ
داشتیم معراج کار میکردیم
که مطهره با یه خرس وارد شد،
منم که هیجانی 😂😂😂
جیغ جیغی گذاشته بودم
که نگو
آخر سرم یهو دیدیم حسین جان و آقای حسینی
هنگ رفتار من
برای همین هرکس دوست دارم یا بهش میگم پاندا یا کوفته
داشتم میرفتم سمت پانداهای خوشگلم
که صدای آقای حسینی مانع شد
آقای حسینی: خانم جمالی
-سلام بله
آقای حسینی: بابت رفتار دیروزم بازم عذز میخام
-دیگه مهم نیست
آقای حسینی: دلیلش تا عصر متوجه میشید
چشام گرد شد یعنی چی دلیلشو تا عصر میفهمم سرمو انداختم پایین و جوابشو دادم
-امیدوارم قانع کننده باشه
یاعلی
به بچه ها نزدیک شدم
فرحناز :رقیه پر
میبنم که دارم تک تکتون رو مزدوج میکنم
-فرحناز😳😳چی میگی؟
فرحناز: برادر حسینی باتو مزدوج میشه
-برو بابا
دیونه
فرحناز: اگه شد چی ؟
-اگه نشد چی؟
فرحناز اگه شد من برات یه انگشتر جدید میخرم
-شرط بندی؟😳😳😳
خاک عالم
فرحناز: نه خیرم
هدیه
حسنا: بچه ها بیاید میخایم کار شروع کنیم
سیه پوش شدن حسینه تا ساعت ۱ظهر طول کشید
آقای حسینی گفت ناهار میخرم همه بخورید بعد برید
دیگه تا ما برسیم خونه ساعت ۲/۲۵دقیقه شد
تا وارد خونه شدیم
مامان: رقیه برات خواستگار زنگ زده
-هان ؟
چی؟
خواستگار؟
مامان: بله خواستگار
تو ۱۹سالته دیگه باید ازدواج کنی
-مامان
من قصد ازدواج ندارم 😢😢
مامان: حداقل بپرس کیه
شاید نظرت عوض شد
-مگه فرقی هم داره
مامان:بله داره
-خوب کیه
مامان: سیدمجتبی حسینی
-😳😳حسینی
مامان: حالا داری؟
-اجازه بدید فکرام کنم با پدر مشورت کنم چشم
مامان: به حاج خانم گفت ۹شب زنگ بزنه
جواب بده
-چشم
تو هنگ بودم وای خدا مگه میشه ؟🙈
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️
🌸به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد.😊🌱 اسراف در زندگیش راه نداشت.😍✨ تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. ✋🏻😌از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد.🕊
یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود.🍞 نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! 😐☹️نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت.
و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود.😳🙊 حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! 😱😶چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. 🤗🙃پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود.
😄🌟✋🏻
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امیری_حسین_نعم_الامیری💛✨
♡|عشقِ ارباب مرا...
کوچه به کوچه چرخاند🧡
♡|عـــــشـــق را ♥️
علت آواره شدن بنویسید..!🙃
👌این کلیپ فوق العاده زیبا رو از دست ندید😔
#الحمداللهآوارهحسینم🌱
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•