eitaa logo
گلزار شهدا دستگرد
1.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
49 فایل
✅اولین کانال ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و مقاومت منطقه ۱۳ اصفهان ⚘️ 🎋پاسداشت و معرفی ۵۴۰ شهید منطقه ۱۳ شهر اصفهان و گلزار شهدای دستگرد خیار این کانال کاملا مردمی تشکیل شده وتحت نظر هیچ ارگان ومکان خاصی نمی باشد🔺️ ⬅️خادم الشهدا👇 @khademe_shohada263
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۳ فروردین سالروز شهادت اسطوره گمنام اسلام شهید «علی اکبر جزی» از اصفهان در عملیات فتح المبین گرامی باد. 🔹شرح زیبای ماجرا توسط سردار احمدیان از شاهدان عینی واقعه👆 ♦️به گمانم شهید آوینی امثال شهید جزی را دیده بود که فرمود: «ما همه افق‌های معنوی انسانیت‌ را در شهدا تجربه‌ کردیم‌. ما دیدیم‌ که‌ چگونه‌ کرامات‌ انسانی در عرصه مبارزه‌ به‌ فعلیت‌ می‌رسند. آنچه‌ را که‌ عرفای دلسوخته‌ حتی بر سرِ دار نیافتند، ما در شب‌های‌ عملیات‌ آزمودیم‌. ما در رکاب‌ امام‌ حسین‌جنگیدیم‌. ما بی‌وفایی کوفیان‌ را جبران‌ کردیم‌.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 https://eitaa.com/golzreshd —————⃟‌🌻⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟⃟🌻⃟✨⃟——
💠 ✅پوستر معرفی برنامه های شب های قدر گلزار شهدا دستگرد لطفا در انتشار آن سهیم باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠" مشکل کار و ازدواجم حل شد" قسمت اول 👮‍♂از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم، اما هر جا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو، بعداً خبر می دهیم. دیگه خسته شده بودم هر چه بیشتر تلاش میکردم، کمتر نتیجه می گرفتم. ❤️ از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او پیدا کردم. بعد از آشنایی با او در همه مشکلات خدا را به آبروی او قسم میدادم رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم. ✅هر هفته حتماً به سراغ او می رفتم مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت زهرا پیدا کردم یک بار بر سر مزار شهید تورجی رفتم شنیده بودم شهید تورجی به نماز شب اهمیت میداد. همان شب من هم نماز شب خواندم، بعد هم نماز صبح و خوابیدم در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند.شخصی هم در کنار صف بود. بلافاصله شهید تورجی از پشت سرم آمد و به من گفت: «برو انتهای صف شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد، اما به احترام تورجی چیزی نگفت از خواب پریدم. 📞 همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند همین که وارد دفتر مسئول گزینش شدم، یک دفعه رنگم پرید. این همان آقایی بود که ساعاتی قبل در خواب دیده بودم کنار صف ایستاده بود فرم را از من گرفت، نگاهی کرد و پرسید: مجردی؟! 💐گفتم: «اگر اینجا مشغول به کار شوم حتماً متاهل میشوم. بالاخره پایین فرم را امضا کرد و فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. 😳باورم نمی شد. مشکل کار برطرف شد با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید. با دختر یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون گفتم خانم میخوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم ما همان شب رفتیم گلستان شهدای اصفهان کنار مزار شهید تورجی زاده عروسي ما شب ولادت حضرت زهرا بود. رفتم سر مزار محمدرضا.گفتم تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده شما مرا با حضرت زهرا ام آشنا کردی از این به بعد هم ما را یاری کن بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم و روی کارت نوشتم سرمایه محبت زهر است دین من من دین خویش را به دو دنیا نمیدهم گر مهر و ماه را به دو دستم نهد فلک یک ذره از محبت زهرا نمی دهم 💠🌷💠🌷💠🌷 📎منبع:کتاب ما زنده ایم ( حکایت های شگفت انگیز از زنده بودن شهدا ) 📝 راوی:حمید مراد زاده 🌙⭐️🌙💫⭐️🌙 🌷🎍🌷🎍🌷 ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ  @golzreshd  ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖تلاوت جزء 2⃣1⃣ قران کریم به نیابت از 🌷شهید 🌷شهید 🌷شهید ♦️هدیه به امام زمان (عج)♦️ التماس دعا🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/golzreshd ┄┅═✧🎋❁🌷❁🎋✧═┅┄
Joze12.mp3
4.25M
💠تحدیر جزء قرآن کریم 🌹به نیابت از شهدا هدیه به امام زمان (عج)
27.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 💠دعای ماه مبارک رمضان 🤲خدایا عاقبت ما را ختم به شهادت بگردان ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 https://eitaa.com/golzreshd —————⃟‌🌻⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟⃟🌻⃟✨⃟——
هیچ وقت از روی ظاهر کسی رو قضاوت نکنید خدا به ظاهر نگاه نمی‌کند. 💚دل را بو می‌کند و بهترین‌ها را با شهادت برای خود گلچین می‌کند ▫️سردار شهید حاج حسین بصیر🥀 ▫️سردار شهید ذبیح اله عالی🥀 ▫️سردار شهید حاج جعفر شیرسوار🥀 شادی روحشان صلوات🌹 ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 https://eitaa.com/golzreshd —————⃟‌🌻⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟⃟🌻⃟✨⃟——
گلزار شهدا محله دستگرد.pdf
115.4K
به نام خدا اهالی محترم محله دستگرد سلام و ادب محضر همه بزرگواران به اطلاع می رساند ، پیرو اطلاع رسانی های قبلی در خصوص مسائل محله دستگرد و مطالباتی که مردم محله مطرح نمودند به عرض می رساند که در سال گذشته افرادی از محله که نمایندگان اقشار مختلف هم می باشند ، با تشکیل کارگروهی ، جلسات متعددی در سطح عمومی و کارشناسی با اعضای هیئت امناء برگزار نمودند . کارگروه مذکور با توجه به احصاء و دسته بندی مطالبات ، ۱۸ مسئله و مشکل اساسی و محوری گلزار شهداء ( فایل پی دی اف پیوست شده ) را در جلسات به سمع و نظر هیئت امناء محترم ایفاد نمود . البته شایان ذکر است که در یک فراخوان محدود در سطح مساجد ، ظرفیت محله برای بکارگیری اعضای جدید محک زده شد که نفراتی جهت عضویت در هیئت امناء اعلام آمادگی نمودند اما به دلائل متعدد این امر میسر نگردید و قطعا در مسیر آینده با انسجام ، برنامه ریزی و همکاری بهتر این مهم محقق خواهد گردید . بنابراین این کمیته اعلام می نماید که ضمن ایجاد یک برای هیئت امناء محترم ، لازم است ایشان نسبت به حل هجده مسئله مطرح شده تمام توان خود را بکار بسته و با استفاده از ظرفیت بی بدیل مردم آیین و مرام شهدا را عملیاتی و فرهنگ سازی نمایند . لازم به ذکر است که این کمیته ضمن اعلام و یاری به مدیریت گلزار شهدا ؛ کماکان پیگیر حل مسائل و مشکلات خواهد بود و قطعا از نظرات و حضور مردم عزیز در این مسیر استقبال خواهیم نمود . 📍پ ن : لازم به ذکر است فایل صوتی و صورتجلسه جلسات برگزار شده موجود می باشد . •┈┈❁🌙❁🌙❁🌙❁┈┈• @isf_13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠" مشکل کار و ازدواجم حل شد" قسمت دوم 📆آخرین روزهای سال ۸۸ فرزندمان به دنیا آمد قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم و اگر هم دختر بود همسرم. 👧فرزند ما دختر بود همسرم پس از جست و جو در کتاب های اسم، نام عجیبی را انتخاب کرد؛ دیانا گفتم: «آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی، لااقل یه اسمایرانی انتخاب کن دیانا که انتخاب کردی؛ یعنی الهه عشق رم! وقتی دیدم که هیچ راه چاره ای ندارم، سراغ دوست عزیزم رفتم. 🥺به تصویر محمد خیره شدم و گفتم: «محمد جان این طور نگاه نکن این مشکل رو هم باید خودت حل کنی . 😓فردای آن روز وقتی که به منزل رفتم همسرم گفت: «خواب عجیبی دیدم خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیدم در خواب به من فرمودند: شما ما را دوست دارید؟ گفتم خانم جان این حرف را نزنید. همه زندگی ما با محبت خانواده شما بنا شده. بعد فرمودند این دختر شماست؟ برگشتم و نگاه کردم دیدم شما و شهید تورجی در کنار دیانا نشسته اید و با هم صحبت میکنید. آن خانم مجلله پرسید اسم دخترت چیست؟ مکثی کردم وگفتم: فاطمه و بعد هم از خواب پریدم حالا این شناسنامه را بگیر و برو اسم دخترم را بذار فاطمه. 💠🌷💠🌷💠🌷 📎منبع:کتاب ما زنده ایم ( حکایت های شگفت انگیز از زنده بودن شهدا ) 📝 راوی:حمید مراد زاده 🌙⭐️🌙💫⭐️🌙 🌷🎍🌷🎍🌷 ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ  @golzreshd  ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖تلاوت جزء 3⃣1⃣ قران کریم به نیابت از 🌷شهید 🌷شهید 🌷شهید ♦️هدیه به امام زمان (عج)♦️ التماس دعا🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/golzreshd ┄┅═✧🎋❁🌷❁🎋✧
Joze13.mp3
4.14M
💠تحدیر جزء قرآن کریم 🌹به نیابت از شهدا هدیه به امام زمان (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 💠دعای ماه مبارک رمضان 🤲خدایا عاقبت ما را ختم به شهادت بگردان ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 https://eitaa.com/golzreshd —————⃟‌🌻⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟⃟🌻⃟✨⃟——
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب مردم به یک سوال جنجالی/حتماً تا آخر ببینید 🌷شهدا برای همه عزیزند ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 https://eitaa.com/golzreshd —————⃟‌🌻⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟⃟🌻⃟✨⃟——
📸 عید دیدنی فرماندهان سپاه در نوروز ۱۳۶۲ ... ▪️تصویر، جمعی از فرماندهان دفاع مقدس را نشان می‌دهد که در منزل یکی از آشنایان محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) در شهر شوش جمع آمده‌اند. این عکس مربوط به صبح عید نوروز سال۱۳۶۲ و قبل از عملیات والفجر یک می‌باشد که شهیدان علی ییلاقی ، ابراهیم همت، مهدی باکری، رضا چراغی، کاظم نجفی‌رستگار و حسن درویش نیز در این میان حضور دارند. ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 https://eitaa.com/golzreshd —————⃟‌🌻⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟⃟🌻⃟✨⃟——
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠"هادی یعنی هدایت کننده" 4⃣چهارشنبه که از شرکت خارج شدم، با خودم یک سری کتاب برداشتم و به سمت خانه حرکت کردم ،پنجشنبه جمعه و شنبه به خاطر شهادت حضرت علی (ع) تعطیل بود فرصت خوبی بود تا نواقص سناریویی که برای دفاع مقدس آماده کرده ام را برطرف کنم. 📚به خانه رسیدم و بعد از مدتی رفتم سراغ کتابها و یکی از آنها را انتخاب کردم. روی کتاب چیزی در خصوص عملیات خاصی نوشته نشده بود. تمام کتابهایی که برای تحقیق انتخاب کرده بودم قطور بودند و همه مرتبط با موضوع خیبر والفجر ۸ و کربلای ۴ با خودم گفتم که حتماً این کتاب هم به عملیات ها ربط دارد. 📖 به نظر از همه کوچک تر میآمد و راحت تر از همه کتاب ها می توانستم تمامش کنم روی تخت نشستم و شروع کردم به خواندن کتاب این کتاب خاطرات یک شهید بود و ربطی به عملیات ها نداشت؛ شهید ابراهیم هادی از هر برگ که میگذشتم بیشتر از شخصیت ابراهیم خوشم می آمد. 👌جوری شیفته این شخصیت شدم که کتاب را زمین نذاشتم. آن شب خاله و شوهر خاله ام با فرزندانش به خانه ما آمدند. طبق معمول بدون روسری به استقبالشان رفتم و در را باز کردم. بعد از باز کردن در و احوالپرسی، دوباره آمدم و شروع کردم به خواندن کتاب هر چه جلوتر می رفتم، بیشتر ابراهیم را می شناختم و برایم عزیزتر میشد. طوری به او وابسته شده بودم که وقتی در قسمتی خواندم که زخمی یا مجروح شده اشک میریختم و ناراحت میشدم. بعد با خودم میگفتم: تو دیوانه ای این کتاب یک شهید است که می خوانی؛ یعنی اینکه دیگر زنده نیست. برای چه این قدر از مجروحیتش غمگین می شوی؟! آخر شب وقتی خانواده گریه های من را دیدند، گفتند: «برای چه این قدر گریه میکنی؟!بغض کردم و گفتم آخه شما ابراهیم را نمی شناسید. شوهر خاله ام گفت: «جبهه همین بود من شبیه ابراهیم را زیاد دیدم. آن شب با بحثهایی در مورد جنگ و شهدا به پایان رسید. 📙فردای آن روز دوباره به سراغ کتاب رفتم نه برای اینکه تحقیقاتم را کامل کنم بلکه میخواستم بیشتر از ابراهیم بدانم رسیدم به جایی که ابراهیم با سوزن به پشت پلکش میزد و خودش را برای دیدن نامحرم سرزنش میکرد کتاب را بستم از خجالت نمی دانستم چکار کنم دوباره زدم زیر گریه اما این بار نه به خاطر مجروحیت ابراهیم، بلکه به خاطر فاصله بین انسانیت ابراهیم و خودم. فاصله بین خودم و خدا دوباره با چشمانی اشکبار کتاب را گشودم کتاب رو به پایان بود و من تازه داشتم آغاز میکردم رسیدم به شهادت ابراهیم. دلم نمیخواست تمام شود. نمی خواستم پایانش را بخوانم اما وقتی نام والفجر مقدماتی را دیدم گفتم وای .... من این عملیات را میشناسم. وقتی روی عملیات والفجر ۸ تحقیق می کردم، کاملاً تصادفی با غربت شهدای فکه آشنا شدم. ابراهیم هم یکی از غریبهای خاک فکه بود که در این عملیات پهلوانانه به سوی خدا شتافت. پایان این کتاب دیگر من، من نبودم. انگار عزیزم را از دست داده بودم در خودم فرو رفتم و به خیلی از چیزها فکر کردم. 🤲 شب قدر بود و من سالها آداب این شب را در خواب آلودگی هایم فراموش کرده بودم. مانند سالهای گذشته در این شب قدر هم به سمت رختخوابم رفتم و خوابیدم. آن شب در عالم رویا ابراهیم با حالتی خاص بهم گفت: پاشو نماز بخون دارن اذان میگن در همان عالم خواب نشستم و نگاهش کردم. نزدیک تر آمد و گفت:شما آبروی اسلام هستید. از خواب پریدم و بی اختیار گریه کردم و گفتم: «خدایا، من آبروی اسلامم؟من روسیاه؟! من که آبروی اسلام را برده ام. غسل کردم وضو گرفتم و در سحر شب قدر اولین نمازم را بعد از سالها خواندم. حالا که من نمیتوانم آبروی اسلام باشم، اما از آن روز به بعد سعی میکنم تا حداقل آبروی اسلام را نبرم به لطف ابراهیم، امروز چادر را که حجاب حضرت زهرا (سلام الله علیها ) است به عنوان بهترین پوشش برگزیده ام. 💠🌷💠🌷💠🌷 📎منبع:کتاب ما زنده ایم ( حکایت های شگفت انگیز از زنده بودن شهدا ) 📝 راوی:خانم تهرانی 🌙⭐️🌙💫⭐️🌙 🌷🎍🌷🎍🌷 ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ  @golzreshd  ᨖᨖᨖᨖᨖ❥ᨖᨖᨖᨖ