تغییر آنقدر بزرگ بود که خودش هم درست نفهمیده بود؛میدانی؟ممکنه جرقه ی تغـییر درلحظه زده شوداما روندِ آن کاملاً تدریجی است؛ همهچی از بار اول شروع شده بود به گمان خودش بار اول نمیتوانست آنقدر سرنوشتساز باشد اما سرنوشت ها دقیقاًازهمان بار اول پابه عرصه ی وجود می گذارند؛ گناه قلعه امنی نیست من نمیفهمم آدم چطور رفتهرفته خودش را در آن قلعه مییابد.
در همان قلعه می دانست که قلب عالم امکان آزرده شدهاست در ظاهر اما هیچ اهمیتی از خودش نشان نداد ولی فطرتش باهمان دست های نحیفش که براثر کشمش باهوای ِ نفس ضعیف شده بودگلوی اوراهمچون بغض کهنهای سخت در بغل گرفت.. هوای نفس به همراه ِ شیطان سعی میکردند عذاب وجدانی که درون آن شکل گرفته بود را باصدهاهزار دلیل توجیه کنند ونورِ ضمیرش را خاموش کنند و بهجای آن مشعلهای کم فروزان ِخودشان را روشن کنند. دیوارهای سیاه و بلند گناه و قلب نمور و تاریکش ،برای فرماندهی افسردگی پس ازگناه مهیابود اودیگر لطافت و رقت قبل را هم نداشت ،گناه هرچند مسببات لذت جسم را فراهم می کند ،ولی درعوض مذاق ِ روح هیچ وقت باآن نخواهد ساخت،برای همین است که روح پیروفرتوت وشکسته می شود؛ یادم میآید بزرگی گفته بود بعضیها را امام وقتی میبیند نمیشناسد من گمان کردم ازلحاظ ظاهرمیگفت؛ ولی او ادامه داد و گفت:آدم شبیه ِ هم نشین خودش می شود رفته رفته !یک روز چشم دلت باز می شود وخودِ واقعی ات را می بینی که چقدر از پاکی وطهارتِ سابقت فاصله گرفتی !بعضی ها آنقدر روحشان براثر گناه و معصیت استحاله میشود که امام وقتی آن هارا می بیند می پرسد: فلانی تو هستی؟ چه کردی با خودت؟..
#امام_زمان