eitaa logo
رادیو مائدةٌ مِن السـماء
1هزار دنبال‌کننده
589 عکس
105 ویدیو
4 فایل
مائده‌ای از آسمان🌱، اما در زمین، در پی دیدنِ آنچه نیاز به نگاهِ عمیق است!🌟 بیوتکنولوژیستیِ که معلم گشته است و عاشق و دلداده نوشتنِ حقایقِ خود و دیگران!🖐️ اکانت مون @maedeh_banoo11🧁 حرفتو با من ناشناس بزن 🤩🍃 https://daigo.ir/secret/457624277
مشاهده در ایتا
دانلود
رادیو مائدةٌ مِن السـماء
پارت سی و هشتم « یه جشن‌مون نشه؟» بخش دوم در راه نگاه می‌کردم خیابان را. دقت می‌کردم به مدل ساختمان
پارت سی و نهم« یه جشن‌مون نشه؟» بخش سوم جلوتر که خالی شد، بیشتر مان رفتیم نشستیم بر روی فرش. اینطوری بهتر می‌شد دست زد و هلهله کرد. آنقدر مردم درگیر فیلم بودند که محمد فصولی گفت:« برای دو دقیقه فقط دست بزنین ، نمی‌خواد عکس و فیلم بگیرین!» با صدایِ محمد الجنامی تمام شد مراسم. رفتیم و کنار مینی ‌بوس ایستادیم. در بسته بود. یکی از بچه‌ها می‌کشید در را تا باز شود. با صدای راننده به خود آمد:« خانم چیکار می‌کنی الان می‌شکنی در رو!» یکی از آقایان حدودا چهل و خورده‌ای ساله ما را آورده بود. سوار شدیم مولودی خودش آمد. تعجب کردم. گویا راننده از قبل دانلود کرده بود و برای‌مان می‌گذاشت. آخرش رسیده بود به آهنگ‌های بیست و دوم بهمن. یکی از بچه‌های کوچولوی همراه مان از آهنگهای نجم الثاقب می‌خواست. گذاشتند . از معراج گذر کردیم و راننده به ما حال داد و بار دیگر هم دور زدیم. نزدیک که شدیم صدا را کم کردیم . همه با هم صلوات فرستادیم و زدیم زیر خنده. دوستم از من در حال خواندن آهنگ سرود نجم الثاقب گرفته بود . گفت:« خیلی رفته بودی تو حس!» خندیدم و خواستم برایم بفرستد پیوی. آخرش پیاده نمی‌شدیم از ماشین. اول راننده پیاده شد. گفت:« بچه‌ها من میام بیرون خودتون بیان دیگه.» دم در ایستاد تا همه پیاده شویم. با چهره‌های بشاش خارج شدیم و وارد اتاق اسکان شدیم. نویسنده: مائده اصغری @gomnamradio
رادیو مائدةٌ مِن السـماء
پارت چهلم « خودکفایی» #سفرنامه‌اینجانب #ماه_شعبان #دهه_فجر @gomnamradio
خوشحالم که این مسئله را برای خودم حل کردم که می‌توانم از خودم مراقبت کنم. مثل این سفرم که برخی آدم‌ها را برای اولین بار می‌دیدم و قرار بود در کنار آنها یک هفته بمانم. @gomnamradio
پارت چهل و دوم « تنهاییِ عذاب دهنده» همان ای کاش‌ها که آمده‌اند تا تو را از آنچه داشته‌‌ای به بیرون بیندازی. محبتِ دوستانت ، لحظاتِ شیرین‌تان، حالِ آرامِ خودت. پ.ن: شبِ ۲۲ بهمن، شبِ ولادت حضرت علی اکبر(ع) @gomnamradio
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پارت چهل و سوم « عیدتون مبارک!» پ.ن: دست زدن‌ها مال جشن ولادت حضرت علی اکبر هست🌱 فیلم ها کاری از گروه عکاس مون هست🌹 @gomnamradio
چارت چهل و چهارم « ناهارِ جنوبی» عکس از ناهارِ ماهی موجود نیست. بچه‌های جنوبِ کشورم( استان فارس، هرمزگان و...) ماهی را قطعه قطعه کرده و با دست نوشِ جان می‌کنند. @gomnamradio
رادیو مائدةٌ مِن السـماء
چارت چهل و چهارم « ناهارِ جنوبی» عکس از ناهارِ ماهی موجود نیست. بچه‌های جنوبِ کشورم( استان فارس، هر
چارت چهل و پنجم« بازار پارکینگ » رفته بودیم پارکینگ معراج. اولش باید از مسیری عبور می‌کردی که بعداً برای‌تان می‌نویسم از زیبایی راهش. جالبی بازار این بود که به خادمین تخفیف می‌دادند.. همین😅 پ.ن: ما خادمِ معراج نبودیم، فقط به عنوانِ رسانهٔ آنجا رفته بودیم ☺️ @gomnamradio
رادیو مائدةٌ مِن السـماء
پارت چهل و ششم« جشنِ سرد» #سفرنامه‌اینجانب #ماه_شعبان #دهه_فجر @gomnamradio
«جشنِ سرد» بانگ الله اکبرِ معراج همراه با سوت، جیغ و برف شادی‌ همراه بود. ویدیوهایی از آن شب برای‌م ماند که اگر سالها هم زندگی می‌کردم شاید به اندازه آن شب لذت نمی‌بردم. برنامهٔ جشنِ ولادت حضرت علی‌اکبر، بعد از شام برگزار می‌شد. به دست گرفتن دو بادکنک مسئولیت هر کسی بود تا ببرد در اتاقِ ستاد. همان بخشی که اتاق وضعیت هم در داخلش قرار داشت. از در که وارد شدم، برای نظم دهی به برنامه قسمتی را برایِ بانوان و بخش دیگر را برای آقایان خالی کردند. حائل بین مان درب شیشه‌ای رنگ بود. از قضا به علت کمبود جا، من کنارِ درب شیشه‌ای رنگ نشستم. اولش بحث بود که کیک در کجا قرار بگیرد؟ تعارفات الکی این وسط رد و بدل می‌شد. دست آخر قرار گرفت سمت آقایان. اولِ مراسم، حالِ روحی‌ام بسیار گرفته بود. از بابت اینکه آدمهایی را می‌دیدم که از آنان خوشم نمی‌آمد. برخی هایشان تداعی خاطراتِ ناراحت کننده برای‌م بودند. شعرخوانی یکی از بچه‌های رادیو اتفاقِ جدیدی بود اما طرف میکروفون را ول نمی‌کرد. اعصابم خش خشی شده بود. ترجیح دادم سرم را گرم شلوغ بازی دخترانه کنم تا بخواهم گوش دهم به صحبت هایش. اکثریت خانم‌ها، مانند من دهه هشتادی بودند و همان طوری که می‌دانید جرئتِ نسل جدید، بیشتر از آن چیزی هست که نشان می‌دهند، درست است گاهی درهم می‌خورد رفتارشان و به بحث و جدال می‌پردازند اما از پسِ کارِ خودشان برمی‌آیند. تنها درخواست آن لحظه‌ام به پایان رسیدنِ جشن بود ولی اینجا برای به چالش کشیدنم تمام نمی‌شد. بچه‌های عکاسان که مسئولیت عکاسی از یادمان‌ها را بر عهده داشتند، به عکاسی و فیلمبرداری می‌پرداختند. واقعا هنرمند بودند درکار. بی‌ریایی و اخلاص را وقتی هم صحبت می‌شدی می‌دیدی در وجود‌شان. راستش آنقدر گرفتگی برای‌م سنگین بود که نتوانستم توضیح دهم آنچه سرگذشتِ این مسئله برایم رقم زده. ترجیح دادم خودم به ریشهٔ احوالِ درونی ام بپردازم. حالی که یک شبه بر من مستولی نشده، لحظه‌ای هم از میان نمی‌رود! @gomnamradio
پارت چهل و هفتم « ای کاش مانده بودم...» تازه اولِ راه است... تصمیمی که گرفتی، برایت‌ مسائل مختلفی را رقم زده. رفیقِ نیمه راه نشو، بمان و حرکت کن! @gomnamradio