#دمی_با_شهدا
فروردین، در تعطیلات عید با خیلی از بستگان دیدار کردیم. صبح 14 فروردین کسالت داشتم و در خانه بودم. صبح بود که از بانک به خانه آمد تا جویای حالم باشد، نیم ساعتی ماند و پرستاری کرد و رفت. همان شب پیامی آمد که فردا اعزام به سوریه داریم. با ناراحتی گفت چرا زودتر خبر ندادند. آن شب بعد از پیامک نخوابید، خیلی بیتاب بود، مدام قدم زد، با چند نفر تماس گرفت، یک ساعت قبل نماز صبح به مسجد رفت و بعد هم راهی اداره شد. ساعت هفت و نیم صبح با من تماس گرفت و گفت امروز اعزام داریم شما کیفم را به من برسان. اصلا مانده بودم چه جوابی بدهم. سریع خودم را به تیپ رساندم، ساعت هشت صبح شده بود، اتوبوسها همه حاضر و آماده بودند و خانوادهها با عزیزانشان خداحافظی میکردند. او هم با کت و شلوار و آرم بانک خیلی خوشحال آمد، کیف را از من گرفت و خداحافظی کرد، من فقط نگاهش میکردم و اشکهایم میآمد چیزی نمیتوانستم بگویم، انگار شوکه شده بودم. او اما خیلی خوشحال بود طوری که تا به حال او را به این صورت ندیده بودم با حالتی به من نگاه کرد که گویا میخواست بگوید چرا اینطوری میکنی. دوباره از پلهها آمد پایین، دستم را گرفت، سرم را بوسید و گفت اینجور نباش، محکم بایست، انگشترهایش را درآورد، از کیف دوشیاش کارتهای بانکیاش را با انگشترها داد دستم و رفت. به همین راحتی او از ما جدا شد و رفت. در راه زنگ زد و پیام داد، خداحافظی را در همین فاصله سمنان تا تهران کرد. خیلی راحت از همه متعلقات دنیا جدا شد و به سوریه رفت.
📝همسر شهید
#شهید_محمد_قنبریان
#سالروز_شهادت
#شهدای_شاهرود
🆔 @gomnamshahrood
#خادم_الشهدا
4_241645627555971093.mp3
4.16M
#تلاوت_قرآن
#تحدیر (تندخوانے) #جزء_سوم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_محمد_قنبریان
🆔 @gomnamshahrood
#خادم_الشهدا