eitaa logo
زگنه‌خسته‌شدم‌چه‌کنم‌؟
429 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
25 فایل
خدا همه چیز را میبیند @gonahh لینک کانال eitaa.com/gonahh کپی با ذکر صلوات حلال http://eitaa.com/joinchat/4068212797C306b07d007 #تبادل_نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
اجرک الله یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه صاحب عزاترين عزادارها بيا تا بر دلم نگاه کنے اين دو ماه را تا اندڪے شبيه تو باشيم اين دو ماه بر تن نموده ايم لباس سياه را 🖤 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا به نهم و دهم عاشورا و می گوییم ؟ ⁉️چه کسی نام روز نهم و دهم را اینگونه نامید ؟ @emamm_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀 ای مردم! بلند گریه کنید که به آقای ما بلند خندیدند...😭 یااباعبدالله ‹؏›💔 'توابین' 〰〰〰♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - برگرد بریم نذار چشام تر شه - جواد مقدم.mp3
15.03M
🍃برگرد بریم نذار چشام تر شه دلواپست نگاه خواهر شه 🍃برگرد بریم داداش نزار زینب...
توبه نصوح نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست? عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخوای عاقبت به خیر شی و حاجت روا بسم الله ع @gonahh 🖤🏴🖤🏴
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
یاد خدا 55.mp3
9.62M
مجموعه ۵۵ | √ من می‌خوام نترسم ... نمی‌تونم ! من می‌خوام محکم باشم... نمی‌تونم! من می‌خوام گناه نکنم .... نمی‌تونم! من می‌خوام باحوصله و صبور باشم... نمی‌تونم! من می‌خوام بانشاط و مسئولیت‌پذیر باشم ... نمی‌تونم! من می‌خوام خواب نرم و اولویت‌هامو درست انتخاب کننم... نمی‌تونم! چرا پس آدمایی هستن که می‌تونن؟ ایراد کجاست؟ @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: « برنامه‌ریزیِ نو برای ساختن آینده، بمعنای فهم نواقص گذشته و عزم جبران آن در آینده است.» ✍️ چند وقتی بود که خطای بزرگی را مدام چندین مرتبه تکرار کرده بود! • البته نمی‌‌گویم که قبلاً به این جاده خاکی نزده بود، نه ... ولی حالا انگار، جنسی از بی‌نیازی، طغیانش را بیشتر کرده بود! • و من نگران بودم... امان از روزی که عزیزت را در آستانه ی دره‌ای می‌بینی و او نمی‌فهمد. تذکر مستقیم و غیرمستقیم هم اثری ندارد. • سحر بود! ایستاده بودم روبروی پنجره و به آسمان زل زده بودم. ذهنم دو دو میزد دنبال یک جمله، یک راه، یک راه حل درست. اما با خودم گفتم الآن وقت این چیزها نیست! رهایش کردم و صحیفه را گشودم و دعای «مکارم اخلاق» را جرعه جرعه خواندم. • دیدم این دعا از همان اول به خواستنِ ناب ترین ظرفیتها و نیتها و رفتارها دارد میگذرد، نه از «مرا ببخش» و «خطا کردم» خبری هست، نه از شکر نعمتها! ※تازه این دوزاری کج من، تکانی خورد و رفت سرجایش نشست! وقتی آدم میرسد به طلب، دیگر از گذشته حرف نمیزند که! برایش تمام می‌شود همه آنچه گذشته بود... رسیده به آنجا که میخواهد باشد، که جلو برود، دیگر برای بهتر بودن وکاملتر شدن دعا میکند و این یعنی گذشته خرابم را هم من میدانم هم تو... بی خیالِ آنچه گذشت، آینده ام را درست کن. آینده ای که بی نهایت است و تمام نمیشود! ✘ این جواب سوال من بود، نه؟ با خودم گفتم: بعضی وقتها شاید لازم است یکی آنقدر یک خطا را تکرار کند، تا قبح آن خطا را بفهمد، تا از آن بیزار شود. نمیدانم واقعاً، شاید برای همین هم هست که ربوبیت خدا ربوبیت بی کلام است! بازی میکند با بنده اش انگار! گوشش را برای خطایی میکشد و بی صدا تنبیهش میکند، ولی اگر میلش باز به همان خطا بود راه را برای رفتنش باز میگذارد که برود! آخر این بنده هنوز بدش نیامده از این گناه، و طهارت، مقام «بیزاری از خطا در قلب» است. • با خودم گفتم وقت آن رسیده که سکوت کنی و دست و پا نزنی! تا قلب قیمت چیزی را نشناسد، حفظ حرمت و نگهداری‌اش ممکن نیست! اگر هم دست و پا بزند تا چیزی درست شود، اداست! واقعی نیست! فقط صرفاً برای از کف ندادن نعمت است. • آرام شدم و انگار چیزی از وجودم کنده شد. وقت آن بود که اصل سرمایه را بدهم دست خدا و آرام بگیرم و اعتماد کنم به آنکه دارد دعاهایم را می‌شنود و مربی‌گری اش صدا ندارد! ※ ولی من می‌فهمیدم اینرا: «که تمام مقصود خدا همین بود که بفهمم باید این مدلِ دقیق تربیتی را خوب یاد بگیرم؛ همین.» @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
موضوع : «مهارت استفاده از غیب» ✍ موقع پست «گپ روز» نیست! ولی گپ روز «حرف دل» است و دل وقت و ساعت نمی‌شناسد که! • نشسته‌ام گوشه‌ی حرم! گوشه که می‌گویم چقدر کلمه‌ی مبتذلی است برای این مثال! بی‌نهایت که گوشه ندارد، و حرم همان بهشت بی‌نهایتی است که وعده داده‌اند، و ما توان ادراکش را نداریم. زیارت نامه در دستانم است :  السلام علی آدم صفوه الله، السلام علی نوح نبی الله، السلام علی ابراهیم خلیل‌الله ... و یکی یکی سلام، تا میرسد به پادشاه زمین! حالا من با این همه عظمتِ پیش رویم چه کنم؟ آنقدر آدم ناتوان می‌شود مگر؟ نه بلد شده‌ام دور این عظمت بگردم، نه بلد شده‌ام قربان صدقه‌شان بروم، نه بلد شده‌ام خودم را در این آغوش‌های همیشه باز جا کنم! آنقدر آدم ناتوان می‌شود مگر؟ برمی‌گردم به عقب! دیروز بالای قبر یکی از دوستانم ایستاده بودم که فقط یک روز از من کوچکتر بود! عمرم تمام دارد می‌شود، ترس ندارد این؟ و من می‌دانم که «آدم و نوح و ابراهیم و ....» یک پیامبر نبوده‌اند و تمام، یک حقیقت جاری‌اند که دستم باید برسد به آنها! همین‌جا باید برسد! ولی دستانم ضعف دارد و نمی‌رسد... • می‌دانم اگر اینجا از بهشت لذت نبرم، آنجا بهشتی در کار نیست. من با این بهشتی که در آن نشسته‌ام چه کرده‌ام مگر؟ کور می‌آیم و می‌نشینم و کَر برمی‌گردم! √ خدایا «لا حول و لا قوه الّا بک» توانی نیست جز به قوّت تو، می‌شود از این بدبختی و بی‌پر و بالی برهانی مرا؟ دلم اینور ماجرا را می‌طلبد اما جانم کشش بالا رفتن ندارد! رحم کن بر بنده‌ای که گناه زمین‌گیرش کرده... @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
؛ سرعت بیداری و طلب دنیا در منجی‌شناسی و منجی‌خواهی و مهمترین وظیفه ما در زمان کوتاه باقی‌مانده. ✍️ یکسال پیش بود. جلسه‌ی درون‌گروهی‌ واحد خودمان بود که برای آسیب‌شناسی روند یکی از فعالیتهایمان که کند شده بود، تشکیل داده بودیم. • لابلای ریشه‌یابی‌های مختلفی که هر کداممان به ذهنمان می‌رسید، از بچه‌ها پرسیدم؛ ما چرا اینجاییم؟ هر کدام ما چرا زندگی و شهر و شغل و ... مان را رها کردیم و آمدیم و زیر سایه استاد، و بر خط منظومه فکری مهدوی ایشان شروع کردیم به فعالیت رسانه‌ای؟ ✘ هر کدامشان با همان جهان قشنگ عاشقشان پاسخهایی دادند که اگر میخواستی در یک جمله خلاصه‌شان کنی؛ «رفع موانع ظهور و یاری امام علیه‌السلام» بود. ※ گفتم؛ «خدا با یک حرکت سر انگشتانش قادر است قلب همه‌ی دنیا را بیدار کرده و بساط ظهور را در کسری از ثانیه مهیا کند... اما اراده‌ی خداوند بر آن تعلق گرفته که برخلاف یازده امام دیگر، آزمون مردم زمان امام آخر را در زمان غیبت او قرار دهد تا مثل بقیه اهل‌بیت علیهم‌السلام، آخرین جلوه‌ی کاملش قربانی «عدم مهارت امام‌داری مردم» نشود و دست زمین دوباره به گناه «حذف امام از جامعه» آلوده نگردد. • ما همه چیزمان را ول نکردیم و نیامدیم که بساط ظهور مهیا کنیم، بساط ظهور با اراده‌ی خدا چیده می‌شود! ما آمدیم که تمرین «امام داری» کنیم، که برای کسی که نمی‌بینیمش یکی یکی سنگینی‌ها و تعلقات‌مان را ذبح کنیم و ببینیم اهل استقامتیم یا نه ... اگر ظهر عاشورا بود و امام به نماز ایستاد، چند نفرمان حاضریم سپر باشیم و تیرهای دشمن با افتخار به سینه ما بخورد بجای امام‌مان! • ساده بگویم؛ ما آمدیم فقط تمرین کنیم «اهل کوفه نباشیم» همین! یاد که گرفتیم: چه در دنیا باشیم و امام ظهور کند، و چه نباشیم در جریان ظهور ادامه داریم و باقی هستیم! زیرا نَفْسی که از جریان زمان و مکان عبور کند، در تمام گذشته و آینده جریان خواهد داشت و محیط خواهد بود. ظهور در انحصار زمان، جزئی از آینده است، ولی خارج از این انحصار یک حقیقت است که تاریخ در حال بروز دادن آن است. • ما توهم مؤثر بودن داریم! و این درحالیست که «لا مؤثر فی الوجود الا الله» خدا هنرنمایی‌اش را آغاز کرده، و بزودی جهان می‌فهمد که خدا یک نفری تمام روند ظهور را اداره خواهد کرد. ما در زمان باقی‌مانده تا می‌توانیم باید از فاصله میان خود و اماممان کم کنیم همین! در دولت کریمه، نزدیک‌ترین افراد به امام، شبیه‌ترینشان به امام خواهند بود. • امروز در این رابطه بیشتر باهم صحبت خواهیم کرد. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اگر تحمل اشتباهات دیگران برامون سخته، و ما رو بهم می‌ریزه؛ احتمال اینکه ایراد از ما باشه، خیلی زیاده! منبع :کارگاه اینکه گناه نیست @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استیکر‌مذهبی
کانالهایی که خیلی نیازشون دارید👇👇 🍃 برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم‌؟ http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d 🍃مدافع‌حجاب http://eitaa.com/joinchat/2357919798Cfd7dc28651 🍃تشرف‌محضر‌امام‌عصر‌عج https://eitaa.com/joinchat/2378236041C38b4f7e92c 🍃 دلنوشته ‌امام‌زمانی https://eitaa.com/joinchat/1488584823C657991448a 🍃زگنه‌خسته‌شدم http://eitaa.com/joinchat/4068212797C306b07d007 🍃منم‌شیعه‌علی‌ع https://eitaa.com/joinchat/2356412470C172c143d60 🍃استیکر‌مذهبی https://eitaa.com/joinchat/2157510719C786bab83f7 🍃 گلچین‌عکس‌امام‌زمانی https://eitaa.com/joinchat/2733375552C2099230e40 🍃 گلچین‌کلیپ‌امام‌زمانی https://eitaa.com/joinchat/1795948608Ccd7d8fda07 🍃 گلچین‌صوت‌امام‌زمانی https://eitaa.com/joinchat/2354905142C819844f918 توسل خاص به شهدا https://eitaa.com/joinchat/2079457461C0cb5cce9d8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد بار اگر شکستی باز آ 😔☺️ 📔 مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید . خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت مرد پرسید : چه می کنی؟ کودک جواب داد : به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود به کودک گفت : من و تو در واقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم مولانا می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست @gonahh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماهنگ اهل مشایه.mp3
3.73M
السلام علی اهل مشایه تا بهشت خدا وصله مشایه مشایه_اربعین ع @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا