eitaa logo
لاویا،🥺🇵🇸💔
384 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
"لاویا به معنی نوازش شدن😍 🥺🤍🫂 رمان های دلبر❤ عکس های دلبرانه❤💍 متن های عاشقانه :) تولد کانالون۱۴۰۰/۷/۸ من:) @kasiriiiof2020 https://harfeto.timefriend.net/16840927701495 حرف انتقادی در خدمتم 👀 ما اینجایم یک فضای از جنس عاشقانه ودلبری 💍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إبراهيم الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَٰئِكَ فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ ﻫﻤﺎﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﺧﺮﺕ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ [ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ] ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ [ ﺑﺎ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻭ ﺍﻏﻮﺍﮔﺮﻱ ] ﻛﺞ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ ; ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﺩﻭﺭﻱ ﻫﺴﺘﻨﺪ .(٣) 🔶@gordan110
روزانه
اگر می خواهید در کارتان گره نیفتد و موفق شوید زیاد استغفار کنید واگر این طور نشدجواب گویش من هستم عالم بهجت
•Ⅰ🖤Ⅰ•  یعنی:↯ ↫ نه فقط یک... بلکه چـادر یعنے: ↯ ↫تمرین ... ✅ ↫تمرین  ...✅ ↫تمرین ...✅  یعنی↯ ↫نه فقط پوشاندن سر ↫بلکه  موقع شنیدن، ↫ موقع دیدن و.... چـادر یعنی:↯ ↫تمرین  ↫دقت به  و  ↫چون نمایندۀ یک ✌ چادر یعنے:↯ ↫ تمرین  بودن ↫وقتے کسی نگاهی توهین برانگیز به ↫خودت و چادرت میکند ↫وقتے میرنجے و درکنارش ✔ پس سرت را بالا بگیر و با یقین بگو : و من حـجـاب خویش را به دنیا نمےدهم✋ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @ gordan110
💔 و باز قصه رأس الحسین (ع)... داخل سنگر نشسته بود و قرآن می خواند، صدای سوت خمپاره ای بلند شد، سرم را پایین گرفتم، انگار ظرفی از خون روی صورتم پاشیدند.  او سرش جدا شده بود، اما هنوز لبهایش به هم می خورد و قرآن تلاوت می کرد. راوی: همرزم شهید قدوسی  و اصحاب الحسین(ع)... با اطمینان می گفت: « من شهید می شم».  پرسیدم: چطور مطمئنی؟  گفت: امام حسین(ع) را خواب دیدم، شمشیری در دست داشت،فرمود «پشت سر من بیا» و من رفتم.  راوی: مادر شهید علی سالاری  و تو گفتی یکی مثل قاسم... 13 ساله بود که جبهه رفت، سنش کم بود برش گرداندند، اینبارزیر صندلی قطار مخفی شد و رفت، به فرمانده اش گفته بود «اگر صد بار هم مرا پس بزنید، باز هم برمی گردم». به هر بهانه ای بود تا خط مقدم رفت و آنجا... راوی: پدر شهید حسین مزینانی عطر بین الحرمین دارد او... با خنده گفت: می خواهم شهید شوم... و گفت که می خواهد مثل عباس(ع) دستش را و مثلحسین(ع) سرش را تقدیم کند. وقتی که او را آوردند، خمپاره سر و شانه اش را با خود برده بود.  راوی: مادر شهید علی ابوچناری  حکایت عطر خاک و خون حسین(ع)... تیر خورده بود، نزدیک رفتم و تکانش دادم... از خون او عطری در فضا پیچید که هنوز بعد از سالها آن را احساس می کنم... امام عشق است حسین(ع)... همین که از مدرسه بر می گشت، شروع می کرد بلند بلند نوحه خواندن. می گفتم: مادر جان الآن که ایام محرم نیست، مردم می شنوند و می گویند پسر فلانی دیوانه شده! او می گفت: درست می گویند، آخر من دیوانه ام، دیوانه عشق حسینم. بگذار بگویند من عاشقم، عاشق حسین و کربلایش.  راوی: مادر شهید فاطمی  یکی مثل وهب... عازم جبهه بود، موقع رفتن گفت: مادرم !می خواهم مثل مادروهب عمل کنی. مرا در راه خدا بزرگ کردی و هدیه نموده ای، زیاد نگران تحویل پیکرم نباش.  راوی: مادر شهید مراد علی مرادپور  از حسین آموخته... در هوای سرد شروع کرد به آب تنی! پرسیدم چه کار می کنی؟  گفت: غسل شهادت !می خواهم با بدنی پاک پرواز کنم. همان جا وداع کرد و گفت: نگران نباش، «حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست).  چند ساعت بعد برفهای منطقه از خونش رنگین شد.  راوی: همرزم شهید محمد قوی پنجه  هل من ناصر ینصرنی... آمده بود خداحافظی. گفتیم: ان شاء ا... وقتی این دفعه برگردی، فکری برای دامادی ات می کنیم! خندید و گفت: امام حسین(ع) مرا دعوت کرده! فرشتگان منتظرند... .  راوی: خواهر شهید محمد عباسی  برادرم عباس... رفته بودیم سرمزار برادر شهیدش. رو به من گفت: مرا این جا کنار برادرم عباس دفن کنید و روی تابلویی بنویسید: «الهی رضا برضائک تسلیماً لامرک».  مدتی بعد در کنار عباس جا گرفت.  راوی: خواهر شهید علی رضا عاصمی  بوسه بر گلوی او... آخرین بار موقع خداحافظی، زیر گلویش را بوسیدم و به خدای حسین سپردمش! وقتی او را آوردند، جای بوسه ام، ترکش خورده بود و... مادر شهید مهدی منصوب  بشارت برای یاران حسین(ع) در وصیت نامه اش نوشته بود، عشق به شهادت در درونم موج می زند.  راوی: مادر شهید داوود مهدی نژاد @gordan110
قشنگه‌ها‌....نه؟!🙃 قلب‌یه‌شهید‌تو‌وجودت‌باشه... باهاش‌عجیب‌بشی😊 باهات‌یکی‌بشه.... بعدکم‌کم‌ آروم‌آروم‌ مثل‌اون‌.... 💔