eitaa logo
لاویا،🥺🇵🇸💔
384 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
"لاویا به معنی نوازش شدن😍 🥺🤍🫂 رمان های دلبر❤ عکس های دلبرانه❤💍 متن های عاشقانه :) تولد کانالون۱۴۰۰/۷/۸ من:) @kasiriiiof2020 https://harfeto.timefriend.net/16840927701495 حرف انتقادی در خدمتم 👀 ما اینجایم یک فضای از جنس عاشقانه ودلبری 💍
مشاهده در ایتا
دانلود
روزانه
فرض کن🙄 حضرت مهدی به تو ظاهر گردد…!😍❤️ ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشے🤭🙊 باطنت هست پسنديده‌ی صاحب نظری؟☺️🦋 پول بی شبهه و سالم ز همه داراييت، داری آنقدر که یک هديه برايش بخری؟🧐🎉 خانه‌ات لايق او هست که مهمان گردد!؟🍃😢 لقمه‌ات درخور او هست که نزدش ببری؟🙃💘 حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟😶 باچنين شرط که در حافظه دستی نبری؟🙁👋🏼 واقفی در عمل خويش تو بيش از دگران؟🌹✨ می‌توان گفت تو را شيعه‌ی اثنی‌عشری؟🙂🌱 میدان عمل خالیست، او در پی "سرباز" است چون ما همه "سرباریم" سردار نمی‌آید…!😭❤️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @gordan110
😆 بیگودی های خواهر کاتبی!😌😐 ✍🏻 حدودا 18.19ساله بودم که مســــــ🕌ــــجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت: رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم! من و چند از خواهرا✋🏻 که پزشـ🔬ـکی میخوندیم پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی🏩 و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم🚌 من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود🤐 و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ســ🛍ـــاک یعنی بیگودی هام😲 و چند دست لباس👗 و کرم دست و کلی وسایل دیگه😶 ... غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم❗️ یا دستمو کرم بزنم...👐🏻 به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم... نمیدونم چطور شد که😰 ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه😰 ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم...🌬 و برادرا افتادن دنبال لباسا😱 ما خجالت زده 😥. برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما😅 دلمون میخواست انکار کنیم😣 اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم😑😐😶 . و بعد . بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه😂 از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...❌ شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺️ صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن 😮 شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی😊 چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ،زمین رو کندیم،اینا اومده بالا گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😐😒 و من هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم😡 دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم🏃‍♂️ خواهر کاتبی🗣 خواهر کاتبی🗣 بیگودی هاتون… داستان فوق بر اساس خاطرات بانو کاتبی هم رزم شهید متوسلیان میباشد😌 😂😂😁😁😄😄 ۱۱۰ @gordan110
🍃 همیشه مے‌گفت : زیباترین شهادت رو مے‌خوام! یڪ بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ، زییاترین شهادت چگونه‌ست ؟! گفت : زیباترین شهادت اینه ڪه جنازه‌ای هم از انسان باقے نمونه... 🥀 ❤️❤️ @gordan110
معلم با لبخند به تک تک بچه ها نگاه میکرد و به حرف هایشان گوش میداد که یک دفعه به صندلی رو به رویش چشم دوخت. _راضیه ساکتی!؟ تو میخوای چیکاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیفی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دو باره به کتابش چشم دوخت. _خانم,من...من دوست دارم یکی از یاران امام زمان(ارواحنافداه) بشم. راضیه کشاورز🍃 (برشی از کتاب زیبای راض بابا) @gordan110
چـــــــــــــــــادر تو تلافی غروبی است... که در آن روز به زور چادر ازسر زنان حرم پیامبر می کشیدند... چادر تو میراث خون دلهای خیمه نشینان ظهر عاشوراست .. و چادر سرکردنت به همین سادگی انتقام کربــــــــــــــــــلا ست....🙃✊ @gordan110 •┈┈••⁦✿•🌺•✿••┈