eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
4هزار ویدیو
73 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
هر که خدا را بندگی کند، خداوند همه چیز را بنده‌یِ او می‌کند.🧡📿 - امام‌حسن(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. .من واقعا باز دوباره تبرییک میگم. و خیلییییی متاسفم برا اونایی که خیال کردن اگر رای ندن مشکلی پیش میاد. چشمتون کور...و دنده تون نرم. ما رای دادیم وپیروز شدیم و حالا هم خوشحالیم...شما همچنان در کف رای ندادن بااااااااااش ولی بخاطر آقامون و رهبرمون از این شیرینی به شما هم میدیم .دلتون نکشه☺️
هزاران تبریک 🌹👏🌹👏
وقتی عاشق خدا بشی دیگه هیچ گناهی بهت حال نمیده...✨ ° | ————————————— j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
یا‌علے‌گفتـیم‌و‌عشـق‌آغاز‌شـد. . ° | ————————————— j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
ماضرني شيء والله معي♥️ ° | ————————————— j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
و آزمون‌ عشق چیزی جز ''شهادت'' نیست ° | ————————————— j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
🕊🕊یابن فاطمة الکبری بأبی انت و امی و نفسی و اولادی لک الوقاء و الحمی ° | ————————————— j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
⭕️بیانیه حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری 🔸 حجت‌الاسلام بعد از پیروزی در سیزدهمین دوره ریاست‌جمهوری: 🔹 دیروز بار دیگر، دنیا شاهد حماسه ای عظیم از ملت به پا خاسته‌ای بود که با ایمان،معرفت و همدلی، صفحه ای نو از تاریخ معاصر را به روی خود گشود. 🔹 منتخب این انتخابات بر اساس قاعده مردم سالاری دینی، منتخب همه ملت و خادم همه جمهور است؛ چه آنانی که بنده را برگزیدند و چه عزیزانی که به نامزدهای محترم دیگر رای دادند و چه آنانی که به هردلیلی در پای صندوق های رای حاضرنشدند.
هزاران نفر از شهروندان تهرانی با حضور در میدان امام حسین و میدان ولیعصر پیروزی رئیسی را جشن گرفتند
این مطلب نه تایید ونه رد میشود دوستان 🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وصد سلام خدمت همه همه همه عزیزان وبچه انقلابیا ومنتظرای ظهور منجی بشریت حجت ابن الحسن(عج)❤️❤️❤️❤️😍👋 بعد یه مدت نسبتا طولانی اومدیم خدمتتون با پارتهای جدید از رمان جذاب 《میداندار》تا بعد از کلی امتحان وکار فرهنگی وجهادی برای مناسبتهای پی در پی بخصوووووص ((انتخابات))،از صبوری وحمایت شما تشکر کنیم وعر خداقوت دلشته باشیم وبگیم که دوستتون داریم❤️😊🌸 بنت الزهرا هستم واز تریبون کانال گردان313دخترونه،پارت های جذاب جدیدمونو تقدیمتون میکنم😍👊 با ما همراه باشید🌸
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 👊🏻«میداندار»👊🏻 🖋پارت38 -نیوشا- ...از در ورودی پذیرایی که گذشتیم،سمیرا رو دوباره صدا زدم...نمیدونم چرا چن باره صداش میزنم ولی جواب نمیده!از آبتین جدا شدم ورفتم سمت آشپزخونه وهمچنان سمیرا رو صدا میزدم اما دریغ از یک جواب کوتاه! نزدیک اپن که رسیدم باریکه سرخی به چشمم خورد!فکر کردم اشتباه دیدم اما...کمی نزدیکتر که شدم...دست سمیرا روی زمین افتاده بود ولحظه لحظه پاهای من بی رمق تر میشد از دیدن باریکه خون و....دست خونین ورگ زده شده و...سرتا پا وجود سرد وبی صدای سمیرا و....و چاقوی خونی!😱😱😱😱... نفسم بالا نمیومد وتقلا میکردم تا ترس وغم عمیق وبزرگ درونم رو ابراز کنم... صحنه وحشتناکی بود...وحشتناک و پر از خون! -آبتین- ...ذهنم خیلی درگیر جریانات امشب بود!آروم آروم از پله ها جاری شدم سمت پذیرایی...میخواستم برم آشپزخونه تا شام بخورم وزود برم بخوابم...وسطای پذیرایی رسیده بودم که صدای جیغ زهرا واسمم که به زبون آورد سرتا پامو لرزوند! خیلی زود شروع کردم به دویدن سمت آشپزخونه... یا خدا!!!...😰 کف آشپزخونه پز از خون رگ زده شده سمیرا بود وزهرا که خشکش زده بود...زمان هنگ کردن نبود!زهرا رو بردم نشوندم توی پذیرایی که اون اوضاع از چشمش دور باشه وزنگ زدم به اورژانس...: -:...سلام آقا!یه مورد ارژانسی داریم... 《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》 ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 👊🏻«میداندار»👊🏻 🖋پارت39 -نیوشا- ...لیوان آب قند رو داد دستم وهمزمان داشت تاکسی میگرفت تا بریم بیمارستان!خیلی شوکه شده بودم...آخه همین چند ساعت پیش سمیرا برامون اسپند دود کرده بود وبا خنده های قشنگش بدرقه مون کرده بود و حالا... سمیرا رو بردن وآبتین نذاشت من برگردم ونگاهش کنم...بغض توی گلوم خیلی آزار دهنده بود وهیچ اشتهایی نسبت به لیوان آب قند توی دستم نداشتم😓... آبتین گوشیشو روی میز گذاشت وهمونطور که روی مبل،کنارم مینشست،گفت: -:آب قند رو دادم بخوریا! -:حالم بده... -:بخور خوب میشی... -:نمیتونم بخورم!...از گلوم پایین نمیرع... -:زهراجان!اینطوری باشه اصن نمیریم بیمارستان... -:سمیرا کسیو نداره که بره پیشش بمونه😢... -:بخور اونو...روضه نخون تروخدا!...باز حال خودتو بدتر میکنی... یکمی آبقندو هم زدم وبعد یواش یواش سر کشیدم...حرفا توی گلوم گیر کرده بود اما...راست میگفت آبتین؛الان وقت روضه خوندن نیست... گوشی آبتین زنگ خورد.تاکسی رسیده بود...و اما...همزمان...ای وای! زنگ آیفون به صدا درومد وبله...بابا بود! آبتین با اینکه دید بابا پشت دره،درو باز نکرد ومشغول بستن بند کفشاش شد! نفس عمیقی از سر بیچارگی کشیدم وبا تردید در ادامه زنگ سوم آیفون ،درو باز کردم... -:زهرا بپوش کفشاتو که تاکسی معطله!... -:آبتین جان!...نیازی نیست بگم دیگع...درسته؟! -:تازگی دارم سعی میکنم کلا نباشه تو ذهنم!الانم ندیدمش...باشع؟! سکوت کردم!کفشامو پازدم وجلوتر از آبتین زدم بیرون...و تا از پله ها پایین رفتم با بابا روبرو شدم!: -:سلام دختر گلم!کجا میری بابا؟! -:سلام بابا جان!...سمیرا حالش بد بود بردنش بیمارستان...داریم میریم پیشش! -:سمیرا چکارش شده؟!! -:زهرا بریم آبجی! آبتین از کنارم رد شدو واینو گفت وحتی بدون نیم نگاهی به بابا راهشو به سمت در ادامه داد!بابا زیر لب چیزی نثار آبتین کرد وگفت: -:صبر کن بابا باهم بریم... -:نه بابا جان...ممنون!تاکسی خیلیل وقته جلوی دره... -:خب منم که میخوام بیام ببینم سمیرا چش شده...سمیراهم مثل خواهرمه؛نگرانش شدم!!... سرم پایین بود.سکوت کوتاهی کردم ونتونستم که هیچی نگم!: -:بابا!...چنبار رو سر عمه بنزین ریختی وسمتش اسلحه گرفتی؟! سرمو بالا آوردم وتو چشاش زل زدم واونم بمحض اینکه چشامو به صورتش دوختم،نگاهشو دزدید وصورتشو بسمت دیگه ای چرخوند...منم ادامه ندادم واز کنارش رد شدم وقدمهامو تند کردم!(خداجانم!ای عشق بی نهایت!خودت و فقط خودت صلاحمونو میدونی...پس خودت کمکمون کن!که تو غفار الذنوب وستار العیوبی❤️🌱...😔😭) 《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》 ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
راستی اعیاد گذشته ودهه کرامت وهمچنین میلاد امام رضا(ع)رو تبریک میگم ویه تبریک دیگه بابت پیروزی جبهه انقلابی در انتخابات😍👏👏👏👏🌸