eitaa logo
گردان ۳۱۳
2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
236 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
شما زنها کجایید؟! +تو شعاراشون:)
30.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مــــ🌙ـــــــاه مـن علي۳ -حسيـن طـاهـری- @gordan_313
باشه ولی ماه رمضون خیلی داره زود میگذره...
راستی! بعد ماه رمضون زندگی پس از زندگی هم تموم میشه /: اینو کجای دلم بزارم؟ 🥺
تهرانم دنیا نیومدیم که هرشب تو هیئتای بنی فاطمه و طاهری پلاس باشیم/:
البته من حاج مهدی رسولی رو ترجیح میدم به همه ولی زنجان اصلا گُذرم نمیفته..
من عید امسال مشهد دوبار قسمتم شد(:
🥲💔
هدایت شده از گردان ۳۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چه عملی در جواز عبور از صراط میدهد؟! خیلی ها میخوان بدونند که در شب قدر باید چه کارهایی انجام بدهند. این کلیپ را تا نهایت استفاده را از شب قدر ببرید. استاد @gordan_313
-
أللّٰہم‌العَن‌ْقَٺَلة‌اَمیر‌َالمومِنینْ:)!🖤
داره خاکِ یَتیمی سَرَم میشه!
مگه میشه ما قرآن رو سرمون بگیریم و بگیم بالحُسینِ . . و تو ما رو نبخشی ؟
ماجرای تیغ زهرآلود را باور مَکن پهلوانِ بدر را یک میخ کوچک کشته است :)
بالای ۲۰۰ نفر دیدنش😔 ولی تعداد کمی شرکت کردن😔 دم اونایی که شرکت کردن گرم خدایی! شرکت کنید از من گفتن بود روز قیامت جلومو نگیرید نگید نگفتید بهمون!
وقتی شب قدر روزیت میشه و رفیق قدیمی تو، تو هیئت میبینی (:
میون‌گریہ‌هاتون مارو‌فراموش‌نڪنین
ماندنی نیست علی‌؛ اِنا اِلَیه راجِعون 🖤
خجالت نکشیدا رفقا امشب بالاترین گناه نا امیدیه [ لاتَقنَطوا مِن رحمهِ‌الله ] از ته دل بخواید میبخشه . .
میگہ‌چیہ‌این‌ نَج‌َـف‌ڪہ‌میگید؟ گُفتـم‌ڪافَرۍ‌آمَد‌حرم تَنھاتماشایَت‌ڪند‌وقتِ‌برگشتَن‌ زِ‌مَدح‌تو‌فَقـط‌هو‌میڪِشید'!
دعای روز بیست‌ویکم ماه مبارک رمضان🖤
خیره‌کننده و شوق‌انگیز! ‏این تصویرِ بدونِ تحریفِ مردمِ خداجو و شریف ایران است! ‏[مراسم احیا شب ۲۱رمضان - حرم مطهر رضوی] 🗣️ محمد اکبرزاده 「@gordan_313
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 بیست و پنجم - مامان مهمون کیه چرا نمیگین به من؟ مادر فقط لبخند تحویلم داد. از همان لبخندهایی که مضمونش این است که فعلا حرف نزن و کارت را بکن! مریم دستمال گردگیری را داخل ماشین لباس شویی می اندازد و بدون اینکه به من نگاه کند، به اتاقش میرود. متعجب به مامان میگویم: -تا نگین چه خبر شده، از اینجا بیرون نمیرم! مادر در حالی که قربون صدقه قد و بالای مریم جانش میرود، میگوید : -هیچی مامان جان، داره برای مریم خواستگار میاد. جمله مادر در ذهنم میپیچد و یک لحظه یخ میکنم. روی میز آشپزخانه مینشینم و ابروهایم را در هم میکشم: - بدون اجازه ی من؟! چرا نگفتین بهم؟ مادر که فهمیده غیرتی شده ام، میخواهد آرامم کند.- نه اتفاقا تا تو تایید نکنی، ما اقدام نمیکنیم! گرچه مشخص است که چندان آدم حساب نشده ام و نخواهم شد و فقط این جمله را گفته که دلم خوش شود، اما با این حرفش کمی آرام میشوم. عصبانی و با همان ابروها ی درهم کشیده، میگویم: - حالا این بی قواره کی هست؟ مادر همچنان آرام میگوید : -پسر شهیده؛ یه پسر فوق العاده خوب! شما هم میشناسیش! با شتاب از جا بلند میشوم. - کی ؟ من کی رو میشناسم؟ مادر ظرف شیرینی را دستم میدهد : -یکی از بهترین دوستای خودت! ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹