گردان ۳۱۳
شماام مثِ من دلتون واسه سریال گاندو تنگ شده؟:\
چرا من انقدر عاشق این سریال بودم!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یک زنم، آزادیام را دوست دارم
ایرانیام، آبادیام را دوست دارم
در شهر، آزادی، اسیر این و آن است
در خانهام، آزادیام را دوست دارم
بسیار زیباست...(:
#حجاب_ارزش_زنان
#زن_عفت_افتخار
「@gordan_313」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت سی و چهارم
چند جلسه ای است که یک جوان هم سن و سال من، در جلسات شرکت میکند . جوانی بسیار کم حرف که سر ساعت می آید و بعد از کلاس هم بلافاصله میرود. با هیچکس حرفی نمیزند و اصلا سراغ میز بازی ها هم نمیرود. سر کلاس هم فقط گوش میدهد؛ نه مینویسد، نه ضبط میکند .
وقتی هم که موضوع را با سید در میان گذاشتم، فهمیدم خودش کاملا حواسش هست؛ چون خیلی سریع گفت:
-اصلا بهش کاری نداشته باشید، به وقتش میگم چیکار کنید .
متین میپرسد :
- آسیدمصطفی به چی دارید فکر میکنید، کی رفته؟!
باز بلند فکر کرده ام.
- چیزی نیست. متین بازیت عالیه ها، من کم آوردم!
راکت را میدهم به احمد که منتظر نشسته و خودم انتهای سالن در گوشه ای که به همه جا مسلط باشم، مینشینم.
فکر میکنم بدون اینکه بخواهم، دستم را گرفته اند و آورده اند این طرف میدان. حالا دیگر به وضوح حس میکنم بی طرف
نیستم. آمده ام طرف سیدحسین و رفقایش. هرکس نداند، فکر میکند مغزم را شستوشو داده اند.
تلگرام را باز میکنم، در قسمت تنظیمات سراغ گزینه دلیت اکانت میروم...!
آرام از پشت سر به حسن نزدیک میشوم و ناگهان دستم را محکم میزنم سر شانه اش. دومتر از جا میپرد و با چشم هایی که از حدقه بیرون زده، نفس نفس زنان برمیگردد:
- یا جده سادات. (سلام الله علیها)
میزنم زیر خنده. قیافه اش موقع ترسیدن خیلی بامزه میشود. خنک میشوم، طوری که انگار که در اوج گرما، درون وجودم
کولرگازی روشن کرده باشند! طفلک حسن، میداند زورش به من نمیرسد و الان هم وقت تلافی کردن نیست. برای همین بریده بریده میگوید :
- سلام... آقاسید ... ترسیدم... خوبید ... شما...؟
بی صدا میخندم:
-علیک سلام! بله! الان خوب تر هم شدم! شما گویا بهتری؟
-الحمدالله!
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت سی و پنجم
موضوع چیه ؟ امروز کلاس نداریم ؟
حسن که حالا کمی نفسش بالا آمده و گویا حالش از گریه گذشته است و بی صدا به آن می خندد ، میگوید : سید میخواست سید میخواست بازخورد کلاساش رو ارزیابی کنه ، گفته خاطرات مباحثاتتون را برا بنویسین . بعضیا گفتن ما وقت نداریم کلاس های تابستونی زیاد دادیم ؛ اجازه هست همین جا بگیم او هم اجازه داد بقیه اش هم همینه که میبینی!
با چشم دنبال همان جوان ساکت میگردم ، ردیف دوم نشسته و لبخند میزند ، چه پیشرفت بزرگی ! از ته سالن رسیده به ردیف دوم ! خنده ها و مزه پرانی ها که تمام میشود ، سید حسین نگاهی به بقیه می اندازد که ببیند کس دیگری هست یا نه . اتفاقی از همان جوان ساکت میپرسد :
_شما به چه نتیجه ای رسیدی؟
البته من سید حسبن را میشناسم ؛ میدانم که بر خلاف تصور ، سوالش به هیچ وجه اتفاقی نیست و میخواهد جوان ساکت را هم بیاورد وسط گود . جوان _ که حالا میدانیم اسمش سامیار است _ میگوید : من یک بار با دوستا و خانواده بحث کردم به من گفتند که تو فرهنگ استفاده از تلگرام رو نداری هر تکنولوژی فرهنگ خودش رو داره ، مردم ما فرهنگ استفاده از تلگرام رو ندارن ؛ برای همینه که این همه اتفاقات بد می افته ، منم دیگه حرفی نزدم.
_سید حسین با چشم های گرد شده از سامیار میپرسد :
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
حرفی
حدیثی
انتقادی
پیشنهادی
مطالبه ای
سوالی
دعوایی
ضرب و شتمی و...
خلاصه ک در خدمتیم . .🙂🌱
https://harfeto.timefriend.net/16817495923838