🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت نهم
-آخه تو کجات به نخبه ها می خوره؟!
مادر کنار مریم مینشیند و برای مرتضی چشم تنگ میکند :
-کی این حرفا رو یادت داده، بچه؟ بشین درست رو بخون!
رو به مریم و مرتضی میکنم و میگویم:
-حالا اجازه می دید ادامه بدم؟
مادر که بحث را حسابی دنبال کرده و مشتاق تر از بقیه است، می گوید :
-ادامه بده عزیزم!
قبل از این که یادم بیاید کجای بحث بودم، پدر تلویزیون را خاموش می کند و روزنامه را روی میز میگذارد و نگاهم میکند . شاید تعجب کرده که من -که سرم فقط به درس گرم بوده و اهل این حرف ها نیستم- دارم برایشان منبر میروم.
این خصوصیت پدر را دوست دارم؛ کم حرف می زند اما حرف خوب می زند؛ چون دقیق گوش میدهد .
من هم با اعتماد به نفس ادامه میدهم:
-مثل الان با توجه به گرونی و بیکاری که داره بیداد می کنه و فشاری که روی مردمه، همه تو این شبکه ها دارن در مورد گرونی و اوضاع نابسامان کشور صحبت می کنن با انواع تحلیل ها و از احوالات روزانه خودشون برای هم میگن. خب الان کاملا صاحبان و مالکان این پیام رسان ها و شبکه ها از احوالات اجتماعی ما خبر دارند؛ چون تمام این اطلاعات اول میره داخل سرورهای اصلی این
شبکه ها ذخیره میشه، بعد میرسه به دست طرف مقابل. این روند کاری تمام پیام رسانها و شبکه های اجتماعیه.
(سلام آقا سید ! کم پیدایین! نمیای مسجد؟ یا دیگه کلاستون خورده به سقف و زشته با ما بپرین)
پیام حسن است که به محض خروجم از جلسه امتحان فرستاده.
- این بچه خودش درس نداره؟!
بخاطر پیام حسن است یا دلتنگی خودم؛ هرچه باشد، عصر در برگشت از دانشگاه، راهم را به سمت مسجد صاحب الزمان(عج) کج میکنم. هنوز یکی دو ساعت به اذان مغرب مانده؛ ولی محال است مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، فقط به نماز بسنده کند.
وقتی وارد میشوم، حدود بیست نفر جوان و نوجوان را میبینم که در صحن نشسته اند و صحبت می کنند .
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت دهم
حسن از بین جمع برمیخیزد و بازهم طعنه بارم میکند :
-بـه آقا سید ! چه عجب، یادی از فقرا کردی؟
- می تونی مدیریت کنی که تو هر پنج تا جمله ات، یکیش کنایه نباشه؟
خنده خنده گفت:
-به جان تو، بحران آلودگی هوا رو می تونم مدیریت کنم، ولی این رو نه!
درحالی که بین جمع چشم میچرخانم که سیدحسین را پیدا کنم، می گویم:
- مادرزادیه دیگه! اصلا تو به دنیا اومدی تیکه بار مردم کنی!
- استغفرالله... سید اولاد پیغمبرم هستی نمیتونم نگاه چپ بهت بندازم... زورم به تو و سیدحسین نمیرسه! آخه بچه آنقدر
مظلوم؟
پشت چشم برایش نازک میکنم
آخی مظلوم! جیگرم کباب شد! حالا بگو ببینم سیدحسین کجاست؟
- میدونم البته برای دیدن من اومده بودی و روت نمیشه بگی، ولی باید بگم آقا سید طبقه بالا کلاس تکواندو داره، الان میاد.
صدای سیدحسین که می گوید :
-سلام! خوش اومدی داداش!
به جدل مان خاتمه می دهد و باعث میشود برگردم.
سیدحسین آغوشش را برایم باز کرده، مثل همیشه! حلقه وار می نشینیم.
نوجوانی که از صدای دو رگه اش پیداست چهارده - پانزده سال دارد و پشت لبش تازه سبز شده می گوید :
-آقا سید ! چرا بعضی از حزب الهی ها رو هر چی بهشون میگیم که اینا نرم افزارهای صهیونیستیه؛ آدم رو فقط نگاه می کنن و کله تکون میدن، بعد هم میرن دنبال کارشون، انگار نه انگار؟
سید حسین کمی مکث می کند؛ انگار بخواهد اطلاعاتش را سازماندهی کند و به ترتیب ارائه دهد:
-دشمن چند تا استراتژی داره، یکیش استراتژی قورباغه پخته است.
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از گردان ۳۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💍این اَنگشتر مال روزِ عَقد مَنه:)
#لبیک_یا_خامنه_ای
「@gordan_313」
گردان ۳۱۳
🪴💚امام حسن (ع) °•《انديشيدن، مايه زنده دلىِ صاحب بصيرت است.》 آغاز چالش از ۱۰ فروردین تا ۱۷ فروردین م
🔴دوستان فقط تا فردا میتونید
برای شرکت در چالش اقدام کنید .
تنها تا ۱۳ فروردین میتونید اقدام به شرکت در چالش کنید.📣
«سیزده بدر در اسلام»
🍃🍃
آیت الله مکارم شیرازی :
🌱
اگر مراسم #سیزده_بدر به عنوان خارج شدن از شهر🚗 و فضای آلوده آن و پناه بردن به دل طبیعت 🌳 و استفاده از هوای پاکیزه آن و تفریح و استراحت سالم برای شروع مجدد به کار با انرژی و توان کافی باشد، بدون آنکه اعتقاد به نحسی سیزده و رسم بت پرستی محرک این تفریح باشد، امری پسندیده خواهد بود .
#روز_طبیعت
「@gordan_313」
یه جوری زیر عکسای کشف حجاب مینویسن «فشار بخور ارزشی» انگار امام خمینی آیه حجاب رو گذاشته تو قرآن
- رضا حاتمی وفا -
「@gordan_313」
میخاستن با شعار پوشالی و انقلاب شهوت بیان تو میدون آزادی جشن بگیرن ولی انگار قسمت شده ما بریم بزودی تو قدس نماز فتح بخونیم!!!
انشاالله...
- حاج عماد -
「@gordan_313」
تصورم از خودم وقتی قبل از افطار نمازمو میخونم:
👤 روژین خانــــــم🇮🇷
「@gordan_313」
گردان ۳۱۳
🔴دوستان فقط تا فردا میتونید برای شرکت در چالش اقدام کنید . تنها تا ۱۳ فروردین میتونید اقدام به شرکت
سلام
همسنگران
فقط تا اخر امشب میتونید جهت شرکت در چالش اقدام کنید ...
@Ssajjadii
فقط کافیه یه سوژه غیراخلاقی از یه نوجوان تو دنیای مجازی پیدا بشه چنان با رسانههاشون ضریب میدن تا به مخاطب القا بشه نسل جدید دیگه پای انقلاب اسلامی نیست و دیگه کار تمومه!
اگر اونا راست میگن این جمعیت میلیونی که هر سال به عشق شهدا میان راهیان نور پس چیه!
"علی فرحزادی"
「@gordan_313」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت یازدهم
- حالا چرا قورباغه پخته؟!
این را من با خنده می گویم؛ درحالی که سعی دارم رابطه قورباغه را (آن هم از نوع پخته شده) با تلگرام صهیونیستی و استراتژی دشمن بفهمم!
سید حسین میگوید :
-چون قورباغه چند ویژگی خاص داره! اولا قدرت جهش داره، دوما سبکه، سوما میتونه روی آب بایسته، چهارما دو زیسته، پنجما بدون اینکه حرکتی کنه می تونه حیوانات نزدیک خودش رو بگیره و از همه مهم تر اینکه، عصب ها یا سنسورهایی کف پای قورباغه وجود داره که قدرت زیادی برای پرش و فرود بهش میده و او رو از بقیه حیوانات متفاوت میکنه، چون توانایی های خاصی داره که بقیه حیوانات ندارن، یعنی میتونه هم خودش رو نجات بده و هم می تونه به بقیه ضرر برسونه.
-یعنی قورباغه مهمه؟! منظورم اینه توی این مثال، نقشش مثبت و مفیده؟
-بله مصطفی جان. این توضیحات رو گفتم که بفهمیم قورباغه در این مثال یک گونه ی مهم و تواناست؛ یعنی میتونه موثر واقع بشه. گاهی کسی در نگاه دشمن، آدم موثریه. دقت کنید، نگاه دشمن مهمه، نه تفکر و توهم ما... پس قورباغه می تونه موثر باشه.
قورباغه پاهاش حساسه. دشمن خیلی خوب می دونه که برای فلج کردن قورباغه، باید پاشو درگیر کنه. دشمن خودش رو معرفی نمیکنه، باید طوری بیاد که قورباعه نفهمه اون دشمنه. دشمن میدونه که اگر یک قورباغه رو در ظرف آب داغی بندازه، به محض اینکه سنسورهای کف پای قورباغه، داغی آب رو حس کنه، فورا می پره بیرون. خب پس برای از بین بردن این قورباغه چکار باید بکنه؟
صورت بچه ها را یکی یکی از نظر میگذراند تا تأثیر حرف هایش را روی آن ها ببیند . بعد نفسش را بیرون می دهد و میگوید :
-دشمن قورباغه رو در آب خنکی می ذاره و اون رو روی اجاق قرار میده و با شعله بسیار کم، آرام گرمش می کنه؛ به طوری که قورباغه اصلا متوجه گرم شدن آب نمیشه. آب کم کم گرم میشه و عصب ها و سنسورهای پای قورباغه آروم آروم به آب گرم عادت میکنه و حساسیتش رو از دست میده، در نهایت قورباغه دیگه نمیتونه بیرون بجهه و پخته میشه! دشمن به همین سادگی اون رو به راحتی از بین میبره. یعنی دشمن اول حساسیت قورباغه رو از بین برد تا بتونه نابودش کنه.
حسن هم که مزه پرانی هایش تمامی ندارد و امروز هم به طرز عجیبی شاد و سرحال است، درحالی که سعی می کند جلوی خنده هایش را بگیرد، می گوید :
- یعنی ما الان همه مون قورباغه ایم؟ اونم از اون سبزاش که خال خالی سیاه دارن؟
جمعیت از خنده به هوا میرود. سید صبر می کند تا همه خوب بخندند؛ اما رشته کلام از دست سیدحسین خارج نمیشود.
ادامه میدهد :
-درسته حسن جان، دشمن حساسیت های اونها رو از بین برده. کی میتونه بگه حساسیت زدایی کرده، یعنی چی ؟
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت دوازدهم
احمد یکی از نوجوانان می گوید :
-یعنی ما الان به تلگرام عادت کردیم و دوستش داریم و عمرا نمیتونیم بیاییم بیرون، دیگه خوب برشته شدیم، تازه بعضیامون ته گرفتیم!
دوباره همه می خندند، اما کم تر از قبل.
- یعنی دشمن محیطی فراهم می کنه که قورباغه در اون کاملا احساس راحتی می کنه. یعنی محیطی طبیعی و کاملا زندگی
عادی و زیبا و شیرین! برای مردم ما هم، حتی نیاز به موثر بودن و ضربه زدن به دشمن رو هم کاملا محیا کردن! به طوری که با رضایت خاطر دارن تو تلگرام و اینستاگرام و... با صهیونیستها مبارزه میکنن و از خودشون بسیار راضی و خوشنودن. توهم موثر بودن، همون قابلمه ی آب خنکه که داره کم کم گرم میشه؛ این طوری حساست زدایی انجام میشه.
چالش های یک نوجوان با خانواده، خودش و محیط اطرافش، یکی از سنت های همیشگی زندگی بوده؛ ولی هر نوجوانی فکر میکند او تنها کسی است که این مشکل را دارد. چالش ها بزرگ مینمایند، ولی بعدا میفهمد در برابر طوفان های زندگی، نسیمی بیش نبوده! چالشهای نوجوانی درطول تاریخ همیشه وجود داشته اند، ولی برای نوجوان امروز شاید نشود اسمش را نسیم گذاشت، باد است و گاهی گردباد. این را وقتی فهمیدم که مرتضیِ شانزده ساله را پکر دیدم. یک هفته ای می شود که گویا نگران
چیزیست که نمیدانم.
مادر این ها را پای درس های زیادش می گذارد؛ اما می دانم ته دلش نگران است. پدر هم نظارت غیر مستقیمش را بیشتر کرده؛ اما مرتضی نه دوستان ناجور دارد، نه جاهای بد می رود، نه با فضای مجازی میانه ای دارد. کلا بچه ی حرف گوش کن و آرامی است و بدون در زدن وارد میشوم؛ آنقدر ناگهانی که مریم از جا میپرد و کتاب قطوری که دست گرفته از دستش میافتد . بعد هم اخم میکند :
-من نخوام سرزده بیای تو، باید چکار کنم؟
با خونسردی و بدون توجه به عصبانیتش میگویم: دیوار اتاقت رو خراب کن بشه جزو سالن!
- هرهرهر! ممنون از راهکارتون... خوبه مشاور رییس جمهور نشدی!
قیافه رسمی و جدی میگیرم :
-ای بی سوادِ بی شناسنامۀ بزدل سیاسی! به ما انتقاد می کنی؟ برو به جهنم!
مریم با خنده میگوید :
-خب حالا واسه چی مزاحم وقت گران بهای ما شدی؟
در را پشت سرم میبندم، صندلی را از پشت میز تحریرش عقب می کشم و می نشینم
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹