eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 وقتی مشکل از خود سلبریتی هاست 🔹بالاخره خودش هم نفهمیده شهره‌س یا مازیار! 🔹ما چیزی نگفتیم اما اگر دیگه تغییر جنسیت دادی و مثلا مرد شدی که طبق احکام الهی، زنان بهت نامحرمن دیگه!! 「@gordan_313
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #چهل_و_نهم خداحافظ زینب تازه می فهمیدم چرا علی گفت …  من تنها کسی هست
🌾 🌾قسمت سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه🛬🇬🇧 اومد …  وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و😳😧تعجب… نگاهش رو پر کرد …  چند لحظه موند … نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه… سوار ماشین🚘 که شدیم … این تحیر رو به زبان آورد … – شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید … زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت … – و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما … با چنین وارد خاک انگلستان🇬🇧 شده … نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم …یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم😒 که بقیه اینطوری نیومدن … ولی یه چیزی رو می دونستم … به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم… هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید … اما سکوت کردم … ✋ باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم … و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم … من رو به خونه ای 🏡که گرفته بودن برد … یه خونه دوبلکس …بزرگ و دلباز … با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی… ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی … تمام وسایلش شیک و مرتب … فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود …  همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه …  اما به شدت اشتباه می کردن …😐 هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود … برای مادرم …خواهر و برادرهام … من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم …  قبل از رفتن …  توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده…  خودم اینجا بودم … دلم جا مونده بود … با یه علامت سوال بزرگ …❓😒 ⁉️– بابا … چرا من رو فرستادی اینجا؟ … ادامه دارد ... ✍نویسنده:
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #پنجاهم سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه🛬🇬🇧 اومد
🌾 🌾قسمت اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد …  و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود … اگر دقت می کردی … مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن …  تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد … جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود …  همه چیز، حتی علاقه رنگی من … 😕 این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من و از و بود … از چینش و انتخاب وسائل منزل … تا ترکیب رنگی محیط و…  گاهی ترس😧 کوچیکی دلم رو پر می کرد … حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری …  چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت … هر چی جلوتر می رفتم …  حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد …فقط یه چیز از ذهنم می گذشت … ⁉️– چرا بابا؟ … چرا؟ … توی دانشگاه و بخش … مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم … 👏🎓 و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم …  بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین 🛌عمل فرارسید …  اون هم کناریکی ازبهترین جراح های بیمارستان … همه چیز فوق العاده به نظر می رسید …  تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم … رختکن جدا بود … اما …😧   ادامه دارد ... ✍نویسنده:
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #پنجاه_و_یک اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد …  و آغاز دوره تح
🌾 🌾قسمت شعله های جنگ آستین لباس کوتاه بود … 😐 یقه هفت … 😕 ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی …😶 چند لحظه توی ورودی ایستادم …  و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم … حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد … 👤مرد بود … برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن …  حضور شیطان😈 و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم … 😈– اونها که مسلمان نیستن … تو یه پزشکی … این حرف ها و فکرها چیه؟ … برای چی تردید کردی؟ … حالا مگه چه اتفاقی می افته … اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد … خواست خدا این بوده که بیای اینجا … اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد … خدا که می دونست تو یه پزشکی … ولی اگر الان نری توی اتاق عمل …می دونی چی میشه؟ … چه عواقبی در برداره؟ … این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده … شیطان😈⚔ با همه قوا بهم حمله کرده بود …  حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم …  سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم …😞😖 ⁉️– بابا … من رو کجا فرستادی؟ … تو … یه مسلمان شهید…دختر مسلمان محجبه ات رو … 🔥آتش جنگ عظیمی 🔥که در وجودم شکل گرفته بود …وحشتناک شعله می کشید … چشم هام رو بستم … 😥😢🙏 – خدایا! توکل به خودت … یازهــ🌸ـــرا …  دستم رو بگیر … از جا بلند شدم و رفتم بیرون …  از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم …پرستار از داخل گوشی رو برداشت … از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم …  _شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست … و … از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود …  اما من آدمی نبودم که حتی برای یه  … از جلو برم … حتی اگر تمام دنیا🌎 در برابرم صف بکشن …  مهم نبود به چه قیمتی … چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ….✌️ ادامه دارد .... ✍نویسنده:
هدایت شده از مطالبه گری حجاب ۱
📢📢📢📢📢📣📣📣 ___________ پویش شماره ۱ __________ *مطالبه از صدا و سیما برای فرهنگسازی حیا و پوشش* لطفا سریعا در انتشار و جذب امضا برای این پویش اقدام کنید . 👇👇👇👇 https://www.farsnews.ir/my/c/161772
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
اونایی که میگن مدافعان حرم به خاطر پول میرن... این صحنه چند؟ 💔 @gordan_313
به پرچم کشورمون توهین شد... وقتشه مثل همیشه کنار هم دیگه وطن پرست واقعی رو نشونشون بدیم... ست کنیم با هم... بهانه است❌
گردان ۳۱۳
وقتشه هامونو به عکس تغییر بدیم تا به همه بدخواهان جمهوری اسلامی ایران ثابت بشه ما همه جوره پای انقلاب مون میمونیم و نمیزاریم خون شهدا مون پایمال بشه ...
بی حجابی افتخار نیست... 👌🏻 @gordan_313