eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4هزار ویدیو
72 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
گردان ۳۱۳
چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند.
گردان ۳۱۳
بهترینِ سرداران نیز همیشه در جنگ‌ها پیروز نبوده‌اند اما اگر شجاعانه نبرد کرده باشند، می‌توانند به خودشان افتخار کنند.
گردان ۳۱۳
🌹🌹 رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست وپنجم 🌺 فقط یک قدم مونده بود تا به خواس
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست وششم 🌷از دور نگاهم به گنبد افتاد اشکام بی اختیار جاری شد. نمی دونم چطور شد اومدم قم. شاید کسی منو به این سمت هدایت کرد. 🌸حرم شلوغ بود تو صحن و حیاط حرم می چرخیدم و سعی می کردم از بین جمعیت خودم رو به سمت ضریح برسونم مداحی با صدای پر سوزی می خوند از یه نفرعلت این شلوغی رو پرسیدم._موقع اذان شهید مدافع حرم آورده بودند امشب هم مراسم هست. 🍀دلم هری ریخت چند وقتی می شد که این ترس بلای جونم شده بود یعنی اگه سید هم می رفت شهید میشد؟. مداح از مادر و همسران شهدا می گفت که با وجود علاقه ای که داشتند عزیزانشون رو راهی سفر می کردند تا فدایی حضرت زینب بشن. 🌻از غیرت عباسی و صبر زینبی می گفت و اینکه در طول تاریخ فقط یک بار اهل بیت امام حسین بی مدافع موند اون هم غروب عاشورا و لحظه ای که خیمه ها رو آتیش زدند صدای ناله ها بلند شده بود. 🍁خیلی خجالت کشیدم به خودم که نمی تونستم دروغ بگم تو دعاهام تنها خواستم این بود که فکر این سفر از سر سید بیوفته چون نمی خواستم از دستش بدم اما دیگه نمی دونستم با همین  غرور و خود خواهیم از دستش میدم! تازه به حکمت خداپی بردم.. 🌾روبروی ضریح ایستادم هر چی بیشتر گریه می کردم و حرف میزدم سبکتر می شدم _خدایا من از حق خودم گذشتم همه چیز رو به تو میسپارم هر چی صلاحه همون بشه سید رو هم راهیش کن تا بیشتر از این عذاب نکشه. 🍃اینجا دریایی از معنویت بود و به خدا نزدیکتر بودم از حرم که اومدم بیرون حالم خیلی خوب بود انگار هیچ غصه ای نداشتم تو کیفم دنبال سویچ ماشین می گشتم چون سرم پایین بود با کسی برخورد کردم 🍂_هوی مگه کوری! امل داهاتی!. نگاهی به چهره اش انداختم موهای بلندش روی شونه هاش  ریخته بود و ارایش غلیظی هم داشت! از حرفش ناراحت شدم اما سعی کردم رفتار خوبی داشته باشم:_شرمنده عزیزم حواسم نبود شما به بزرگی خودت 🌟ببخش!. دختر کوچولوش با شیرین زبانی گفت:_مامان خانومه چقدر مهربونه مثل تو دعوا نکرد!. حالت چهره اش عوض شد و این بار با آرامش گفت:_منم معذرت می خوام یکدفعه عصبانی شدم!. شکلاتی دست دخترش دادم ولپش رو کشیدم. 🌹چه اشکالی داشت که خلق و خوی من هم شبیه سید می شد شاید اگه قبلا با من به همین شکل برخورد می کردند زودتر از این متحول میشدم.. 💫تازه می خواستم حرکت کنم که با ماشین سید روبرو شدم! هر دو از دیدن هم شوکه شدیم..... ادامه دارد ...
گردان ۳۱۳
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست وششم 🌷از دور نگاهم به گنبد افتاد اشکام بی
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست وهفتم 🌷لباس طلبگی برازندش بود ابهت خاصی بهش میداد ارام و با وقار قدم برمی داشت وقتی که مقابلم ایستاد سرش رو پایین انداخت و آهسته گفت: سلام ، شما اینجا چی کار می کنید؟ 🌴محو هیبتش شده بودم تمام تلاشم برای فراموش کردنش بی فایده بود گفتم:_علیک سلام بنظرتون مردم برای چی میان؟ منم اومدم زیارت . _پس چرا بی خبر اومدید؟ همه رو نگران کردید مادرتون با من تماس گرفت احتمال میداد بیایید اینجا.! 🌻 چون تو حال و هوای خودم بودم یادم رفت خبر بدم گوشیش که زنگ خورد منم فاصله ای گرفتم و به ماشین تکیه دادم. گوشی رو به سمتم گرفت : مادرتون می خواد با شماحرف بزنه. 🌸 حالا چه جوابی میدادم؟ صداش خیلی گرفته بود: ماشین رو برداشتی و بی خبر رفتی نمیگی دق می کنم! موبایلت هم که خاموشه چند تا مسکن خوردم تا این درد لعنتی اروم بشه. _ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم یکدفعه به سرم زد، دارم برمی گردم تا چند ساعت دیگه میرسم. 🌾_ این وقت شب خطرناکه به سید هم سپردم، میری خونشون!. دیگه این یکی رو نمی تونستم هضم کنم _مامان حالت خوبه؟! سید همونیه که ازش بدتون میاد! بعد میگی برم خونشون!!. _اینا چه ربطی به هم داره؟ من فقط نمی خوام شب راه بیوفتی چون تا برسی از استرس مُردَم!. _دور از جون ، باشه هر چی تو بگی صبح میام.... 🌹قبل از سوار شدن به ماشین گفتم: _راستش من یه عذرخواهی به شما بدهکارم. _برای چی؟ _اون روز که تماس گرفتم خیلی بد حرف زدم. بی انصافی کردم. شما همه تلاشتون رو کردید اما انگار قسمت نبود. 🌺_احتیاجی به عذرخواهی نیست من ازتون دلخور نیستم. تلاشی که به نتیجه نرسه هیچ فایده ای نداره کلی با پدرتون حرف زدم حتی شرکتش هم رفتم. نمی دونم چرا از من خوشش نمیاد. پیش شما هم شرمنده شدم نتونستم خودم رو ثابت کنم. 🍂با بغض گفتم:_ من قبولتون دارم ، پس دیگه احساس شرمندگی نکنید. خدا صلاح ما رو بهتر میدونه دیگه جای گلگی نیست!.......برق تحسین رو تو چشماش دیدم... 🌱تا زنگ در رو زد لیلا سراسیمه  اومد بیرون. منو در آغوش کشید. گفتم:_امروز حسابی همه رو نگران کردم. دستم رو به گرمی فشرد و با لبخند گفت:پس باید تنبیه بشی! 🌼سید صداش کرد_جانم داداش؟ ساک ورزشیم رو از اتاق بیار میرم خونه عمو سعید. شاید فردا با هم رفتیم باشگاه!. 🍀بیچاره رو از خواب و خوراک انداختم:_منم بی موقع مزاحم شدم._این چه حرفیه شما مراحمید!😍. در رو که بست لیلا با شیطنت گفت: خوب عروس ما چطوره؟ از خجالت سرم رو پایین انداختم!...... ادامه دارد...
بِسمِ اللّٰھ‌..💛✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا دشمن این‌بار از بانوان برای اهدافش سوء استفاده کرد این‌زن‌ها‌هستن‌که‌میتونن‌ تا ۳نسل‌بعدخودشون‌رو‌تغییر‌بدن @gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم کشته سازی دختر بعدی هم رسید مطابق انتظار سوژه قسمت بعدی سریال کشته‌سازی جور شد. فیلمی که من و تو مدعی شده لحظه تیر خوردن و قتل «غزاله چلابی» در آمل است. الان شما تیر خوردن آدم دیدید؟ تشخیص غزاله و غیرغزاله‌اش بماند. بیشتر به نظر میرسد فیلمبردار که خود «نمی‌ترسید» بعد از شنیدن صدا، از ترس گوشی از دستش افتاده و در رفته. ملتی که از بالای سرش رد میشوند نه تنها خم نمی‌شوند و کمکی نمی‌کنند، بلکه نگاهش هم نمیکنند و می‌روند. تنها یک نفر خم می‌شود که گوشی را بر دارد. واکنش ملت به آدم تیر خورده اینطوری است؟ 🌍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠 صحبت‌های برادر اسرا پناهی در بیمارستان 🔹به‌خاطر شایعاتی که برای خواهرم ساختند حالم بد شد، به اینترنشنال و بی‌بی‌سی می‌گویم درباره ایران دروغ نگویید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀آی مردم! مگه شما امام زمان ندارید؟! چرا دست به دامن حضرت مهدی نمی‌زنید؟! متوسل شدن به امام زمان(عج) @gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭 پوشِشِمون در چه حد باشه؟ خانوم‌ها و آقایون، باید اینجوری لباس بپوشید☺️☝️🏼 @gordan_313
✔️ شنبه‌ها در ایران همیشه مهم بوده! ⭕️ جریان شناسی سیاسی بر پایه اغتشاشات 1⃣ چندی قبل همزمان با فروکش اغتشاشات، اتاق فکر طراحی آشوب و اغتشاش در خارج از کشور، شنبه اغتشاش را پیشنهاد داد و در شنبه اول مقداری توانستند برخی نقاط تهران را تا دقایقی دچار بی‌نظمی و آشوب بکنند. بعد از آن چهارشنبه را نیز به عنوان دومین روز در هفته به عنوان فراخوان تجمع و اغتشاش انتخاب کردند. با گذر زمان شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها به جای تجمع معترضین به اعتراضات دزدکی یک نفره و یا دو سه نفره و فیلم‌های یواشکی چند ثانیه‌ای تبدیل شده است. 2⃣ تلاش زیادی در حال انجام هست که با خبرسازی‌ها یا شوک‌های رسانه‌ای و حتی امنیتی همچنان اغتشاش زنده بماند و یا حداقل حادثه‌ای در شنبه‌ها یا چهار شنبه‌ها در یک نقطه کشور یا تهران اتفاق بیافتد. 3⃣ اما از چند هفته قبل از آغاز اغتشاشات، شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها توسط شهرداری تهران خبرساز شده بود! این نهاد هر شنبه یک پروژه بزرگ شهری را افتتاح یا آغاز به کار می‌کند و به شنبه‌های امید و افتخار معروف شده است. هر چهارشنبه نیز سازمان‌ها و شرکت‌های بزرگ شهرداری در یک منطقه تهران متمرکز شده و مشکلات عمومی منطقه را به صورت ضربتی و یکجا برطرف می‌کنند. این طرح ویژه خدمتی در حال حاضر رکوردهای را در برخی حوزه‌های خدماتی و مدیریت شهری جابجا کرده است. 4⃣ مصادف شدن شنبه‌ها و چهارشنبه‌های اغتشاش با شنبه‌های «امید و افتخار» و چهارشنبه‌های «خدمت» شهرداری تهران ناخواسته است ولی واقعیت نمادین غیرقابل انکاری در آن وجود دارد.‌ امروز در کشور جریان مشخصی در کشور به دنبال حل مشکلات و رفع عقب ماندگی‌ها هست و جریان مشخص دیگری هم به دنبال حاشیه‌سازی و ایجاد مانع برای حل مشکلات مردم است. جریان اولی برای بالا رفتن پرچم ایران تلاش می‌کند ولی جریان دوم از سوزاندن و لگدمال کردن پرچم مقدس ایران نیز ابایی ندارد. اولی کاستن از مشکلات کشور را دنبال می کند ولی دومی با وقاحت تحریم‌های جدید علیه کشور و سخت‌تر شدن مشکلات کشور را پیگیری می‌کند. 5⃣ این دو جریان همیشه در کشور فعال بوده‌ و از این منظر شنبه‌ها یا چهارشنبه‌های اغتشاش موضوع جدیدی نیست و دو جریان مذکور همیشه روزهای هفته فعال بوده‌اند. جریان خدمت و پیشرفت کشور از اول انقلاب همیشه بود ولی جریان دوم هر زمان با نقابی جدید به میدان آمده و امروز نیز در پشت شعارهای آزادی و زنان خود را پنهان کرده و متناسب با هر دوره یک چهره جدید را وارد صحنه می‌کند. از روزگار احمد باطبی‌ها ۷۸ امروز به حامد اسماعیلیون‌ها ۱۴۰۱ رسیدیم. جمهوری اسلامی البته نیازی به تغییر چهره ندارد و همچنان بر اصول تناور خود پابرجاست و از این چهره‌ها و شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها بسیار به خود دیده، عبور کرده و به پیش رفته است. *مهدی جهان تیغی@gordan_313
__
گردان ۳۱۳
__
عشق‌ عاشق‌ را به بیمارۍ می‌کشاند!
درس‌خواندن،باسوادشدن،باکتاب‌وسنت آشناشدن،بامبانی‌معرفت‌دینی‌آشناشدن؛ چه‌فقه،چه‌فلسفه،رابایدیادگرفت.باید انسان‌بتوانددرمیدان‌چالشهای‌فکری‌ امروزدنیاسینه‌سپرکند.امروزدنیا،دنیای تعارض‌فلسفه‌هاوفکرهاست...! -امام‌خامنه‌ای- 「@gordan_313
روشن نمی‌شود به چراغی جهان ولی یادآورِ حقیقتِ پیدای نور باش!
+برای توی کوچه رقصیدن!💔🙂 @gordan_313
یڪمی‌استیلِ‌گنگ‌ببینین😍♥️
گردان ۳۱۳
یڪمی‌استیلِ‌گنگ‌ببینین😍♥️
اللهم‌احفظ‌قائدناالامام‌الخامنه‌ای الی‌قیام‌مولاناالمهدی...🤲🏼♥️
بہ‌عِشق‌اون‌ ڪم‌حجاب‌ کہ‌خواهرِ‌منہ...!🤍🇮🇷 「@gordan_313
گردان ۳۱۳
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست وهفتم 🌷لباس طلبگی برازندش بود ابهت خاصی به
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست و هشتم 🌸با صدای لیلا به خودم اومدم  نگاهی بهم انداخت و گفت:_چرا اینقدر تو خودتی؟ از دفعه قبلی که دیدمت لاغرتر شدی. 🍃بغض سنگینی گلوم رو فشرد ولی لبخندی چاشنی چهره ام کردم نمی خواستم از خودم ضعف نشون بدم اما اشکام لوم داد کوه غروری که سعی در حفظش داشتم از بین رفت! خودش هم به گریه افتاد_اون از حال و روز محسن، اینم از تو.حالا هم با رفتنش....! 🌻بقیه حرفش رو خورد رنگش پرید دستمو رو شقیقه هام گذاشتم که ضرب گونه میزد. احساس می کردم خونه دور سرم می چرخه این بغض لعنتی هم رهام نمی کرد با همون حال گفتم:_پس بالاخره رفتنی شد امیدوارم بتونه همه چیز رو فراموش کنه. 🌺خواست چیزی بگه اما منصرف شد_من ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم سید از اول هم موندنی نبود، تمام تلاشش رو کرد تا رضایت خانواده ام رو جلب کنه نباید دلخور میشدم به حرمت پدرم پا رو دلش گذاشت. این برام با ارزشه... 🌾تا خود صبح پلک رو هم نذاشتم یعنی بدون خداحافظی میرفت؟ البته اینطوری برای من بهتر بود چون هیچ وقت از خداحافظی خوشم نمی اومد این همه بی تابی و بی قراریم بی مورد بود باید تسلیم خواسته خدا می شدم حتما قسمت هم نبودیم و شاید حکمتی داشت که من از درکش عاجز بودم ولی ته دلم خوشحال بودم که خدا همچین عشق پاکی نصیبم کرد دلبسته مردی شدم که پر از خوبی و مهربونی بود غیرتش قبول نمی کرد حرم حضرت زینب تو خطر باشه همین عشق باعث شد راه درست رو پیدا کنم و نوری تو قلبم ایجاد شد که همه تاریکی ها رو از بین برد... 🌴بعد از نماز صبح یاداشتی برای لیلا گذاشتم و اومدم بیرون. همیشه فکر می کردم اگه یه روزی این خبر رو بشنوم حتما می میرم اما حالا زنده بودم ! باد خنک به صورتم خورد و روحم رو جلا داد خدا رو شکر کردم بابت صبر و طاقتی که بهم داد.. 🍀مامانم رو مبل خوابش برده بود از درد زیاد هم دستمال به سرش بسته بود نمی دونم چطور شد که یهو بیدار شد از قرمزی چشماش می شد حدس زد که مثل من تا صبح بیدار بوده کنارش نشستم دستمو گرفت و 🍂گفت:_همش تقصیر من و باباته با خودخواهیمون نابودت کردیم ، دیشب کلی فکر کردم بعدش از خدا خواستم اگه صحیح و سلامت برگردی دیگه با این ازدواج مخالفت نکنم، با اینکه سید وصله ما نیست اما قبول دارم مرد زندگیه و صاف و صادقه. 🌱اشک چشمام رو پاک کردم و با دلخوری بلند شدم _خیلی دیر به این نتیجه رسیدی فایده ای نداره. به قدری خسته بودم که توان ایستادن نداشتم _چرا؟ مگه چی شده؟ 🌼بدون اینکه به عقب برگردم گفتم:_سید میره سوریه می خواد مدافع حرم بشه شاید هم هیچ وقت برنگرده😔. از سکوتش متوجه شدم که حیرت کرده!...... 🌹عاشق ترینم من کجا و حضرت زینب؟ حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من😔 ادامه دارد...