فاشبگویم:هیچکسجزآنکه
دلبهخداسپردهاسترسم
دوستداشتننمیداند:) !
#شهیدسیدمرتضیآوینی
اگر علت اصلی ازدواج گریزی اقتصادی بود این را در مناطق محروم کشور شاهد می شدیم نه اعیان نشین تهران
「@gordan_313」
همونطور که میدونید دولت فرانسه توقف بازی فوتبال برای افطار بازیکنان رو ممنوع اعلام کرده!
و اما ببینید این دروازهبان رو که با تمارض به مصدومیت برای اینکه هم تیمی های مسلمانش افطار کنن وقت خرید(:!
اونوقت هموطنان ما افتخارشون اینه که میان جلوی هم دانشگاهیِ مسلمانشون که روزهاس روزه خواری میکنن! تازه مثلا دارن خارج از کشور درس میخونن و به قول خودشون فرهنگشون رفته بالا و دینشونم انسانیته...
「@gordan_313」
هدایت شده از - بهشتِکوچک¹²⁸🏴 -
سر ِ سفره افطار به غذا لب نزنم
تا زمانی که مؤذن ببرد نام ِ علي:)
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت هفدهم
نه.
-سعی کن باهاش دوست بشی. آقا بالا سربازی درنیاریا! تو همین دوستیا، سعی کن بفهمی تو چه کانالایی عضوه. باید فضای فکریش رو بفهمی. ولی سوتی ندیا، مصطفی! نری بازجویی و جاسوس بازی دربیاری! بذار خودش بهت بگه! نفهمم رفته باشی سر گوشیش!
-باشه بابا، حواسم هست!
مریم در میزند و بدون این که منتظر اجازه من شود، میاید تو. سرش را تکان میدهد که یعنی کیه؟
آرام میگویم:
-سیدحسین.
او هم صدایش را پایین می آورد:
-زود قطع کن، کارت دارم! بدو!سیدحسین میفهمد :
-احضار شدی برادر! کاری نداری؟
- نه. ممنون از کمکت.
- راستی هفته بعدم بگو با همون دوستش بیاد.
- چشم. بازم ممنون، یاعلی
- یاعلی!
مریم حتی صبر نمیکند قطع کنم. سریع میگوید :
-چی میگفتن؟
- میگفت داره از یکی تاثیر میگیره. یا از تلگرامه، یا از دوستاش!
- اره.. منم حس کرده بودم. از وقتی با این پسره، امیر بیشتر صمیمی شده اینجوری شده!
- کارم داشتی مریم؟
مریم روی تختم مینشیند و میگوید :
- تو می دونی تو تلگرام چکار میکنه مرتضی؟
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت هجدهم
چشم هایم را تنگ میکنم و میگویم:
- نه! مگه تو میدونی؟
- آره... یعنی حرفاش بوی چندتا کانال تلگرامی رو میده! کانالایی که دائم دارن یاس و نا امیدی تزریق میکنن تو مغز جوونای مردم!
چرخی روی صندلی میزنم. پس حدس سیدحسین درست بود. میپرسم:
-اخه مرتضی که خودش دنبال اینا نمیگرده! یکی بهش معرفی کرده!
سر تکان میدهد و لب هایش را جمع میکند :
-یکی دوتاش رو بهم نشون داد، پستاشون رو. امیر براش فوروارد کرده بود!
- حالا چیا بود اینا؟
- همین چیزایی که گفتم! القای ناامیدی و احساس بدبختی! کلا همه چیز بده! دنیا بده، آدماش همه بد و پست و نامردن، دولت و حکومت بده، همه جا پر بدبختی شده، مملکت افتضاحه، کسی من رو دوست نداره، برای هیچکی مهم نیستم، خدا هم دوستم نداره، باید برم بمیرم تا راحت بشم
با چشم هایی که به گمانم به اندازه یک نعلبکی گرد شده میگویم:
-همه اینا بود؟
نفسش را از سینه بیرون میدهد و میگوید :
- نه انقدر مستقیم که من گفتم؛ ولی مضمونش ایناست! دین و اینا رو هم زیر سوال میبرن، البته غیرمستقیم... مرتضای بنده خدا هم آنقدر فشار درس روش بوده که اینا روش تاثیر گذاشته.
حسابی نگران شده ام، خیلی خیلی نگرانتر از قبل. میگویم:
- یه وقت نره خودش رو بکشه؟ معتاد نشه؟
مریم ابرو بالا می اندازد:
-نچ! مرتضی یه امتیاز داره، اونم این که به دین متعهده و میدونه اینا حرومه. همین فضای دینی میتونه به دادش برسه، اگه ما کمکش کنیم!
- خوبه نذاریم یه مدت با امیر بچرخه!
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
46787بقیع-و-باید-مثل-عرش-کنن.mp3
6.83M
ولادت امام حسن مجتبی (ع)💚🌿
حسین طاهری
#مولودی
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رحیم پور ازغدی:
اگر امام حسن(ع) با معاویه صلح نمی کرد ، چه اتفاقی رخ می داد؟!!!
🔃ببینید و نشر بدید...
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😒تو حرف نزنی بهتره...
اینهمه آدم بی گناهو شهید کردن ، صدای خیلی از سلبریتیا در نیومد ؛ اونوقت بخاطر کوبیدن ماست تو سر خانم بی #حجاب(که قطعا کار اشتباهی بوده)آسمون و زمینو به هم دوختن!
「@gordan_313」
حامد عسکــری «وقت سحــرِ» امروز رو اینجوری شروع کرد: «الهی دورش بگردم که انقدر کریم و دست و دلبازه؛ که همهیِ زائرهایِ حـــرمش رو هم داد به برادرش..»
- کافه رحیمی -
این دو شلوار را دشمن پاره کرده،
یکی در جنگ نرم و دیگری در جنگ سخت!(:
یکی قهرمان عزت و جوانمردی و دیگری قربانی ضعف و خودباختگی!
「@gordan_313」
سلام سلام
عیدتون مبارک
زمینی شدن نور چشم پیغمبر رو تبریک میگم😍🦋
دوستان امشب بعد ساعت ۲۱ برنده نهایی اعلام میشه ...
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت نوزدهم
سید حسین اخم میکند :
-نه! این راهش نیست! باید خود مرتضی رو ایمن کنی، یه طوری که حرفای امیر روش تأثیر نذاره. وگرنه حالا امیر نه، یکی دیگه!
-چطوری؟
-به یه بهونه ای بکشش از تلگرام بیرون. آروم آروما! کانالا و گروهای خوب رو تو سروش بهش معرفی کن و بگو حالا که دیگه مدرسه ها تعطیله، تلگرام رو لازم نداری! بعدم ببینم، شماها چقدر کتاب میخونید؟
-من؟ کتاب؟
آب دهانم را قورت میدهم:
- من... چیزه... خیلی نه! بیشتر کتابای شهدا اگه باشه میخونم... ولی مامان و خواهرم خیلی میخونن.
چشم های سیدحسین گرد میشود:
-چی؟ یعنی کتابای دیگه نمیخونی؟ مگه میشه؟
وقتی میبیند کمی خجالت کشیده ام، لحنش را آرام میکند :
ببین، تو روزی سه وعده غذا می خوری! به بدنت غذا میدی ولی به روحت غذا نمیدی! خب این روح غذای درست و حسابی
نخوره، سوءتغذیه میگیره و لاغر میشه! اصلا سعی کن مرتضی رو همراه خودت بیاری تو وادی کتاب خوندن. باهم شروع کنین، اینطوری مرتضی هم راحت تره. ولی با کتابای سنگین شروع نکنیا، اصلا خودم کتاب میدم بهت.
دستم را می گیرد، از روی صندلی بلندم میکند و دنبال خودش بین قفسه ها میکشد . آخر مغازه، قفسه ای برای کتاب های امانی است.
- آقا این همه دارن به جوون ها توصیه می کنن کتاب بخونید ! نباید بذاریم حرفشون رو زمین بمونه!
دستش را روی کتاب ها می کشد و لب هایش را کج میکند . یک دور عنوان ها را مرور میکند، گویی با خودش حرف میزند :
-خب... برای خودت تاریخ مستطاب آمریکا خوبه. تاریخ آمریکا به زبان طنز و کاریکاتور. آهان التیام هم خوبه درباره فرجام یهوده.
خب دیگه اما برای آ سید مرتضای گل...
بعد همینطور که با دقت کتاب ها را برانداز می کند میپرسد :
-چی دوست داره بخونه؟
سرم را تکان میدهم که نمیدانم. خودش جواب میدهد
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت بیستم
باید پلیسی دوست داشته باشه، نه؟
دوتا کتاب که کنار هم بودن را بیرون میاره و میگه:
-اینا هم برای آقا داداشت؛ گریه های مسیح و پسران دوزخ. البته اینا رمانن. پسرونه و باحال. نویسنده شونم یکیه. صبرکن... آهان
پیداش کردم. این هم براش خیلی خوبه.
کتاب ها را یکی یکی از قفسه بیرون میکشد و روی دستم می گذارد. همه کتاب ها جلد شده اند و پشت و رویشان برچسب خورده.
می گوید :
-هر کتاب یه هفته دستت باشه ها!
خیلی خوشحالم امشب دست پر سراغ مرتضی میروم؛ باید با هم یک یاعلی بگوییم برای عمل به توصیه امام خامنه ای
(کتابخوانی!)
مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، همانی می شود که امام گفتند: (پایگاه)
برای همین است که بعد از ماه رمضان، سیدحسین به فکر کلاس برای نوجوانان افتاده. از فرهنگی هنری بگیر تا ورزش پی و الی ماشاءالله! کلاس های فتوشاپ، حفظ و روخوانی قرآن، خیاطی، آموزش دفاع شخصی، و... هم برا ی خواهران هم برادران حسن در حیاط مسجد منتظرمان ایستاده و بعد سلام دست و پا شکسته ای، مادر و مریم را به قسمت بالا راهنمایی میکند .
قرار می گذاریم کلاس شان تمام شد، بروند خانه و من بعد از نماز برگردم. وقتی میروند، حسن گلایه میکند که:
-چقدر دیر کردین اخوی!
-تقصیر من بود. استادم گوش مجانی گیر آورده بود هی حرف میزد. منم چون به حرفاش احتیاج داشتم، ساکت همه رو ضبط کردم. برای همین دیر شد، شرمنده داداش.
-عیبی نداره؛ بریم زیر زمین که سید دست تنهاست.
سیدحسین خودش به اندازه پنج نفر کار میکند . پرده پروژکتور و بلندگوها را نصب کرده؛ الان هم مشغول چیدن صندلی هاست.
سلام میکنم و یک دسته از صندلی های روی هم چیده شده را بر میدارم که بچینم. حسن هم با یک دستمال نمدار مشغول گردگیری صندلی ها میشود.
سیدحسین در همان حال میگوید :
-نیم ساعت دیگه برادرا میان. دوتا میز پینگ پونگ هم گرفتم که قراره تا قبل از غروب برسه. اگر من مشغول کلاس بودم شما تحویل بگیرید، بذارید انتهای سالن؛ تلفن حسن رو دادم بهشون
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹