eitaa logo
🇵🇸گردان۳۱۳
2.1هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
230 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
البته من حاج مهدی رسولی رو ترجیح میدم به همه ولی زنجان اصلا گُذرم نمیفته..
من عید امسال مشهد دوبار قسمتم شد(:
🥲💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چه عملی در جواز عبور از صراط میدهد؟! خیلی ها میخوان بدونند که در شب قدر باید چه کارهایی انجام بدهند. این کلیپ را تا نهایت استفاده را از شب قدر ببرید. استاد @gordan_313
-
أللّٰہم‌العَن‌ْقَٺَلة‌اَمیر‌َالمومِنینْ:)!🖤
داره خاکِ یَتیمی سَرَم میشه!
مگه میشه ما قرآن رو سرمون بگیریم و بگیم بالحُسینِ . . و تو ما رو نبخشی ؟
ماجرای تیغ زهرآلود را باور مَکن پهلوانِ بدر را یک میخ کوچک کشته است :)
بالای ۲۰۰ نفر دیدنش😔 ولی تعداد کمی شرکت کردن😔 دم اونایی که شرکت کردن گرم خدایی! شرکت کنید از من گفتن بود روز قیامت جلومو نگیرید نگید نگفتید بهمون!
وقتی شب قدر روزیت میشه و رفیق قدیمی تو، تو هیئت میبینی (:
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
میون‌گریہ‌هاتون مارو‌فراموش‌نڪنین
ماندنی نیست علی‌؛ اِنا اِلَیه راجِعون 🖤
خجالت نکشیدا رفقا امشب بالاترین گناه نا امیدیه [ لاتَقنَطوا مِن رحمهِ‌الله ] از ته دل بخواید میبخشه . .
میگہ‌چیہ‌این‌ نَج‌َـف‌ڪہ‌میگید؟ گُفتـم‌ڪافَرۍ‌آمَد‌حرم تَنھاتماشایَت‌ڪند‌وقتِ‌برگشتَن‌ زِ‌مَدح‌تو‌فَقـط‌هو‌میڪِشید'!
دعای روز بیست‌ویکم ماه مبارک رمضان🖤
خیره‌کننده و شوق‌انگیز! ‏این تصویرِ بدونِ تحریفِ مردمِ خداجو و شریف ایران است! ‏[مراسم احیا شب ۲۱رمضان - حرم مطهر رضوی] 🗣️ محمد اکبرزاده 「@gordan_313
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 بیست و پنجم - مامان مهمون کیه چرا نمیگین به من؟ مادر فقط لبخند تحویلم داد. از همان لبخندهایی که مضمونش این است که فعلا حرف نزن و کارت را بکن! مریم دستمال گردگیری را داخل ماشین لباس شویی می اندازد و بدون اینکه به من نگاه کند، به اتاقش میرود. متعجب به مامان میگویم: -تا نگین چه خبر شده، از اینجا بیرون نمیرم! مادر در حالی که قربون صدقه قد و بالای مریم جانش میرود، میگوید : -هیچی مامان جان، داره برای مریم خواستگار میاد. جمله مادر در ذهنم میپیچد و یک لحظه یخ میکنم. روی میز آشپزخانه مینشینم و ابروهایم را در هم میکشم: - بدون اجازه ی من؟! چرا نگفتین بهم؟ مادر که فهمیده غیرتی شده ام، میخواهد آرامم کند.- نه اتفاقا تا تو تایید نکنی، ما اقدام نمیکنیم! گرچه مشخص است که چندان آدم حساب نشده ام و نخواهم شد و فقط این جمله را گفته که دلم خوش شود، اما با این حرفش کمی آرام میشوم. عصبانی و با همان ابروها ی درهم کشیده، میگویم: - حالا این بی قواره کی هست؟ مادر همچنان آرام میگوید : -پسر شهیده؛ یه پسر فوق العاده خوب! شما هم میشناسیش! با شتاب از جا بلند میشوم. - کی ؟ من کی رو میشناسم؟ مادر ظرف شیرینی را دستم میدهد : -یکی از بهترین دوستای خودت! ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت بیست و ششم بعد هم از پشت هلم میدهد : -بذارش روی میز. بعدم یه جاروبرقی بکش. آفرین پسر خوب! درحالی که سیم جاروبرقی را به پریز وصل میکنم، دوستانم را یکی یکی از فکرم میگذرانم و به هرکدام ایراد میگیرم. آخرین کسی که به ذهنم می آید، سیدحسین است که فرزند شهید هم است؛ اما ازدواج کرده. قبل از اینکه گزینه بعدی به ذهنم بیاید مادر میگوید : -اوه چقدر فکر میکنی! زهرا خانم (مامان حسن) با دوتا دختراشون دارن میان. - چی؟ حسن؟ این را بلند گفته ام. خیلی بلند، طوری که مادر نهیبم میزند : -آره! چرا داد میزنی بچه؟ مشغول جارو زدن میشوم. با اینکه حسن پسر بدی نیست، ولی از دستش لجم میگیرد . نمیدانم چرا؟! در ذهنم پرونده حسن را باز میکنم و ورق میزنم تا یک نقطه سیاه پیدا کنم؛ اما چیزی دست گیرم نمیشود. کمی بهم برخورده که به من نگفته اند. به طرز عجیبی دوست دارم سر به تن حسن نباشد! سعی میکنم به خودم بقبولانم که نباید اینقدر حساس باشم و اینها فقط احساسات برادرانه است که نباید بیش از حد قلیان کند! اما برای آرام کردن خودم، باید امشب حداقل چشمم به حسنِ بی چاره نیفتد ! وقتی زنگ در را میزنند، هم من و هم مرتضی آماده ایم که به مسجد برویم. به مادر هم گفته ام و مادر هم که حالم را میدانست، مخالفتی نکرد. اگرچه انگار دلش میخواهد باشم. حسن پشت سر مادر و خواهرهایش، با گردن کج و چهره مظلوم وارد خانه میشود. از صورت خندان و شیطنت هایش خبری نیست. باورم نمیشود کت و شلوار پوشیده باشد؛ تا جایی که یادم است از کت و شلوار بیزار بود! یعنی من هم شب خواستگاریاین شکلی میشوم؟! خدا نیاورد آن روز را! همزمان با ورود حسن، من و مرتضی خارج میشویم. چشم غره ای به حسن میروم که تمام ناسزاهایی که بلدم را منتقل کند. حسن هم دقیقا منظورم را میفهمد . مرتضی که حسابی با سیدحسین صمیمی شده، به گرمی سلام و علیک میکند و دست هم را میفشارند . کنار هم، در شبستان مسجد مینشینیم. دست سید چند جلد کتاب بود. ظاهرا بچه های دیگه پس آورده بودند. مرتضی کتابی که از سیدحسین امانت گرفته بود را پس میدهد . سیدحسین میپرسد : -خوب آقامرتضی! نوش جونت! حال کردی باهاش؟ ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
مظلوم، مانند امیرالمومنین دشمنان از قدیم با هرکه اسمش علی بود، ناسازگار بودند. @gordan_313
امروز رو حتما ببنید اگر الان نتونستید تکرارشو ببینید 👌🏻
19.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 آری نبی نبود وصی نبی که بود!... باید خدا شوی که بدانی علی که بود!... بامداحی: @gordan_313