🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت سی و سوم
-سید جان! سیدحسین امشب قبل از نماز میره خونه باید دختر کوچولوش رو ببرن دکتر. حالش خوب نیست، مریض شده. گفتن ما بچه ها رو تا نماز مغرب جمع و جور کنیم و مراقب باشیم.
-آخی! باشه به مامان و مریم میگم که خودشون برن.
با ترس و لرز و هزاربار رنگ به رنگ شدن میگوید :
-خب میدونی... چیزه... آخه منم نیستم با مریم خانوم قرار دارم...
چقدر جوگیرند این ها! دیشب بیرون بودند! حساب میکنم که اگر بزنم پس گردنش کم تر صدا ایجاد میشود یا اگر چهارتا استخوان را در دهانش خرد کنم؟ که یک باره متن پیامک مریم جلوی چشمم می آید :
-داداش! حسن رو اذیت نکنیا ... خواهش...
چشم غره ای به حسن میروم :
-باشه خوش بگذره...
با صدای سیدحسین، صورتم را به طرف سید برمیگردانم و از حسن خداحافظی میکنم صدای صلوات بچه ها یعنی جلسه تمام شده است.
سیدحسین نگاهی به ساعتش می اندازد و میگوید :
-امروز دیگه وقت ندارم زینب سادات ما حالش خوب نیست باید بریم دکتر، با اجازه همه برادرا.
و بدون اینکه حتی لپ تاپش را جمع کند. از جا بلند میشود. بعد از خداحافظی دست و پا شکسته ای میرود. پشت سرش میدوم که خداحافظی کنم. چشمکی میزند و میگوید :
-مجردی دیگه! باید جور متأهل ها رو بکشی! مراقب بچه ها باش!
حسن هم فقط زحمت جمع کردن لپ تاپ را میکشد و با شوق و ذوق میرود. بی مزۀ لوس! دلم میخواهد از همینجا که هستم، کفشم را محکم پرت کنم که صاف بخورد توی صورتش. بلکه از قیافه بیفتد و خواهر ما آنقدر برایش دل نسوزاند! بچه ها دوباره میروند سراغ بازی و من هم همراهشان مشغول میشوم. همیشه وقتی ذهنم درگیر است به ورزش نیاز دارم. الان هم در فکر حرف های سیدحسینم:
-چرا باید کاری کنیم که حضرت آقا خودشون بگن حرف من را از خودم بشنوید؟ این حرف خیلی معنی دارد. یعنی آنقدر از طرف آقا دروغ پخش کرده اند که ایشان باید واضح بگویند من که خودم هستم؛ حرف من را از خودم بشنوید ! جایی خواندم که غربت، غیرت سوز میکند مرد را...
ظاهرا با بچه ها بازی میکنم، اما فکرم همه جا میچرخد . به آن جوان تازه وارد فکر میکنم. نگاهی به سالن می اندازم؛ بله! هیچ خبری نیست، رفته.
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
سلام سلام
خیلی وقت حرف نزدیم🌺
منتظریم...
https://harfeto.timefriend.net/16817495923838
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
36.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🚨فوری🚨#مهم
برای اولین بار، انتشار فیلم حملات موشکی ایران
و آمریکا در سوریه! گاف اطلاعاتی آمریکا! شلیک #موشکهای_میلیون_دلاری به سوله خالی مقاومت!
📌 فیلم آخرین مکان سخنرانی ابوبکر بغدادی!
📌آمریکا دقیقا تو سوریه چیکار میکنه؟
📌 اگه حاج قاسم داعش رو نابود کرده! پس این خبرایی که از داعش میشنویم چیه؟
📡 ببینید و برای افشای حقیقت رسانه باشید
🔻 @seyyedoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎖
«ارتش انقلابی و مکتبی»
💐۲۹ فروردین روز ارتش جمهوری اسلامی ایران مبارکباد💐
🔹بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، برخی گروهها تلاش کردند که ارتش را منحل کنند،
💠امام خمینی (ره) فرمودند :
روز ٢٩ فروردین #روز_ارتش اعلام مىشود. ارتش محترم پشتیبانى خود را از جمهورى اسلامى و ملت بزرگ ایران اعلام نمایند. ملت ایران هم موظفند از ارتش اسلامى استقبال کنند🌷
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ما آقازاده های ژنتیک میبینیم، آقا، خمینی زاده های ایدئولوژیک
🔻 نگاه متفاوت ما با حضرت آقا!
🔻 پمپاژ امید در جامعه
🔻 نباید با دیدن چند بی #حجاب، فکر کنیم که انقلاب از دست رفت.
🎙 حجت الاسلام راجی
#لبیک_یا_خامنه_ای
「@gordan_313」
باز خوبه موزه ها و اسناد تاریخی موجودن تا به براندازا نشون بدن زن های ایرانی قبل از اسلام حجاب داشتن،
هرچند که اینا نه موزه میرن نه کتاب میخونن(موزه مردم شناسی زرتشتیان کرمان)
- سارآ _کاف
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌شک ندارم اگه ۲۰ ثانیه ی اول کلیپ را ببینی تا انتهای کلیپ را خواهی دید ...
🔹لطفا بدون تعصب و پیش داوری نگاه کنید.
♨️ انتخاب بین غذا یا گرما🧐
♨️ وقتی یک ایرانی تبلیغ کرم خواری🐛 می کند🤢
#روشنگری
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مگه میشه؟ آمریکا و فیلتر؟ 😳
قانون جدید آمریکا 👇👇
۲۰ سال حبس و به پول ما ۵۰ میلیارد تومان جریمه برای کسی که از فیلترشکن استفاده کند!
خب بیچاره رو اعدام کنید، دردش کمتره که!!
غربگدایان حرفی ندارن؟
🔹در این روزهای پایانی #ماه_رمضان به خودمان بیاییم.
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یک زنم، آزادیام را دوست دارم
ایرانیام، آبادیام را دوست دارم
در شهر، آزادی، اسیر این و آن است
در خانهام، آزادیام را دوست دارم
بسیار زیباست...(:
#حجاب_ارزش_زنان
#زن_عفت_افتخار
「@gordan_313」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت سی و چهارم
چند جلسه ای است که یک جوان هم سن و سال من، در جلسات شرکت میکند . جوانی بسیار کم حرف که سر ساعت می آید و بعد از کلاس هم بلافاصله میرود. با هیچکس حرفی نمیزند و اصلا سراغ میز بازی ها هم نمیرود. سر کلاس هم فقط گوش میدهد؛ نه مینویسد، نه ضبط میکند .
وقتی هم که موضوع را با سید در میان گذاشتم، فهمیدم خودش کاملا حواسش هست؛ چون خیلی سریع گفت:
-اصلا بهش کاری نداشته باشید، به وقتش میگم چیکار کنید .
متین میپرسد :
- آسیدمصطفی به چی دارید فکر میکنید، کی رفته؟!
باز بلند فکر کرده ام.
- چیزی نیست. متین بازیت عالیه ها، من کم آوردم!
راکت را میدهم به احمد که منتظر نشسته و خودم انتهای سالن در گوشه ای که به همه جا مسلط باشم، مینشینم.
فکر میکنم بدون اینکه بخواهم، دستم را گرفته اند و آورده اند این طرف میدان. حالا دیگر به وضوح حس میکنم بی طرف
نیستم. آمده ام طرف سیدحسین و رفقایش. هرکس نداند، فکر میکند مغزم را شستوشو داده اند.
تلگرام را باز میکنم، در قسمت تنظیمات سراغ گزینه دلیت اکانت میروم...!
آرام از پشت سر به حسن نزدیک میشوم و ناگهان دستم را محکم میزنم سر شانه اش. دومتر از جا میپرد و با چشم هایی که از حدقه بیرون زده، نفس نفس زنان برمیگردد:
- یا جده سادات. (سلام الله علیها)
میزنم زیر خنده. قیافه اش موقع ترسیدن خیلی بامزه میشود. خنک میشوم، طوری که انگار که در اوج گرما، درون وجودم
کولرگازی روشن کرده باشند! طفلک حسن، میداند زورش به من نمیرسد و الان هم وقت تلافی کردن نیست. برای همین بریده بریده میگوید :
- سلام... آقاسید ... ترسیدم... خوبید ... شما...؟
بی صدا میخندم:
-علیک سلام! بله! الان خوب تر هم شدم! شما گویا بهتری؟
-الحمدالله!
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت سی و پنجم
موضوع چیه ؟ امروز کلاس نداریم ؟
حسن که حالا کمی نفسش بالا آمده و گویا حالش از گریه گذشته است و بی صدا به آن می خندد ، میگوید : سید میخواست سید میخواست بازخورد کلاساش رو ارزیابی کنه ، گفته خاطرات مباحثاتتون را برا بنویسین . بعضیا گفتن ما وقت نداریم کلاس های تابستونی زیاد دادیم ؛ اجازه هست همین جا بگیم او هم اجازه داد بقیه اش هم همینه که میبینی!
با چشم دنبال همان جوان ساکت میگردم ، ردیف دوم نشسته و لبخند میزند ، چه پیشرفت بزرگی ! از ته سالن رسیده به ردیف دوم ! خنده ها و مزه پرانی ها که تمام میشود ، سید حسین نگاهی به بقیه می اندازد که ببیند کس دیگری هست یا نه . اتفاقی از همان جوان ساکت میپرسد :
_شما به چه نتیجه ای رسیدی؟
البته من سید حسبن را میشناسم ؛ میدانم که بر خلاف تصور ، سوالش به هیچ وجه اتفاقی نیست و میخواهد جوان ساکت را هم بیاورد وسط گود . جوان _ که حالا میدانیم اسمش سامیار است _ میگوید : من یک بار با دوستا و خانواده بحث کردم به من گفتند که تو فرهنگ استفاده از تلگرام رو نداری هر تکنولوژی فرهنگ خودش رو داره ، مردم ما فرهنگ استفاده از تلگرام رو ندارن ؛ برای همینه که این همه اتفاقات بد می افته ، منم دیگه حرفی نزدم.
_سید حسین با چشم های گرد شده از سامیار میپرسد :
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
حرفی
حدیثی
انتقادی
پیشنهادی
مطالبه ای
سوالی
دعوایی
ضرب و شتمی و...
خلاصه ک در خدمتیم . .🙂🌱
https://harfeto.timefriend.net/16817495923838