11.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برا حضرت رقیه بخون..
🏴🖤 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷🖤🏴
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
کوه زیر قدمت خاک شد از شرم اباالفضل🖤❤️🩹 #استوری 🏴🖤 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷🖤🏴 ➳ [ @gordan_sarallah2 ]
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جگر شیر میخواهد با عباس ابن علی روبهرو شوی🔥
یا عباس😍❤️
🏴🖤 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷🖤🏴
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عباس غوغا میکند❤️🩹
🏴🖤 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷🖤🏴
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
هدایت شده از [ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ🇮🇷|گردانثارالله|𝙂𝙨𝙨]
برای دریافت آخرین سوژه از طرف بنده تشریف بیارین پیوی
@admin_gordansarallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نسل میخواد تهش چی بشه ؟!🤦♂
Ghol Midam Age Varagh Bargarde(320).mp3
5.85M
صلی الله علیک یا اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال دلم بده !
🏴🖤 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷🖤🏴
➳ [ @gordan_sarallah2 ]
12.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 چند ساعت پیش/حال و هوای حرم حضرت ابوالفضل العباس
🏴 شب هشتم 😭محرم :
حضرت علی اکبر علیه السلام
از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از اباعبدالله الحسین علیه السلام كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود اباعبدالله درباره اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبيه ترين فرد به پيغمبر بوده است.
اين جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسيارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روايت شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى آمدند، حضرت به نحوى تعلل مى كرد، ولى وقتى كه على اكبر مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى اندازند. جوان روانه ميدان شد.
نوشته اند اباعبدالله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود: «ثم نظر اليه نظر ائس» به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه مىكند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اينجا بود كه گفت: خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه تر است. جمله اى هم به عمر سعد گفت، فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد: «يابن سعد قطع الله رحمك» خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى. بعد از همين دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت.
اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت. مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد. بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش (كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟) گفت: پدر جان «العطش»! تشنگى دارد مرا مى كشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است، اگر جرعه اى آب به كام من برسد نيرو مى گيرم و باز حمله مىكنم. اين سخن، جان اباعبدالله را آتش مى زند، مى گويد: پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است، ولى من به تو وعده مى دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان مى رود به ميدان و باز مبارزه مى كند.
مردى است به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است، مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است. مىگويد: كنار مردى بودم. وقتى على اكبر حمله مى كرد،همه از جلوى او فرار مى كردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت:قسم مى خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت. گفت: خير. على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد و چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ كند دستهايش را به گردن اسب انداخت، و چون خون جلوی چشمان اسب را گرفته بود اسب بجای اینکه به سمت خیمه ها برگردد به سمت لشکر دشمت حرکت کرد... اينجاست كه جمله عجيبى نوشته اند: «فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا»😭😭😭
یا حسین😭
🏴🖤 Ꭻ᥆Ꭵᥒ:⇩🇮🇷🖤🏴
➳ [ @gordan_sarallah2 ]