- فاطمـیهکهشروعمیشـود،
دلبـرایفاطمـهمیگـیرد؛
تمـامکهمیشـودبرایعلـی😔💔
- ولی سیاهپوش شدن ِحرم تو
یہ غم دیگہای داره ؛
بالاخره همسرشی !
بمیرم واسہ غم ِتو صدات . .
یکمی حرف بزن علیت نمیره (: 💔
#فاطمیه
rozeye-shahadat-harzate-zahra-meysam-motie.mp3
21.4M
"روضه ی فاطمیه "
با نوای حاج میثم مطیعی🖤!
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
"روضه ی فاطمیه " با نوای حاج میثم مطیعی🖤!
با اجازه ی مولام علی که صاحب عزاست :))))
مولام این روزا خیلی غریبه ها میدونستید؟💔
یه سلام بهشون بدیم و محفل امشبو شروع کنیم ...
السلام علیک یا امیرالمؤمنین✋🏻🖤
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
با اجازه ی مولام علی که صاحب عزاست :)))) مولام این روزا خیلی غریبه ها میدونستید؟💔 یه سلام بهشون بد
#فاطمیه
چندروز پیش با یک عزیزی صحبت میکردیم ...
این عزیز همسرشون بنا به دلایلی در بستر بیمارین ...
بعد مثل اینکه تو راه بیمارستان چندتا از خدابی خبر میریزن سرش که چادر از سرِ خانوم بکشن ...
نزدیک چندروز از اون ماجرا میگذره و ایشون به همسرشون چیزی نگفتند تا حالِ شوهرش بهم نریزه ...
گرفتید چی میخوام بگم دیگه ؟!
آ باریکلا 💔
ببین مردِ و غرورش ...
مردِ و غیرتش ...
حالا شما فکر کن یه روزی یه خانومی جلوی همسرش از دست یه غریبه کتک بخوره اون مرد خورد میشه قشنگ ...
لیلی جلوی مجنون کتک بخوره و مجنون کاری نکنه؟! جزء محالاته .💔
من شما رو نمیدونم اما اگر مجنون چیزیش بشه من میمیرم ...
هر عاشقی احساس میکنم با هر آهِ معشوقش از سرِ درد تا سر مرگ میره ...
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
#فاطمیه چندروز پیش با یک عزیزی صحبت میکردیم ... این عزیز همسرشون بنا به دلایلی در بستر بیمارین ...
ببینید
نمیخوام اشکتونو در بیارما ..
اما .
تصور یار تو بستر بیماری هم اشکِ ادمو درمیاره ...
(بحار الانوار-العلامه مجلسی-ج 29-ص24)
روایت داریم میگه بی بی وارد خونه میشه ...
میبینه مولام علی کِز کرده گوشه ی خونه ...
میدونی بی بی چی میگی :
میگه : یَابْنَ اَبیطالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنینِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَکَ ریشُ الْاَعْزَلِ.
هذا اِبْنُ اَبیقُحافَةَ یَبْتَزُّنی نِحْلَةَ اَبی وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ فی خِصامی وَ اَلْفَیْتُهُ اَلَدَّ فی کَلامی حَتَّى حَبَسَتْنی قیلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونی طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ کاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.
اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شکم مادر جمع شده ای، و در خانه اتهام به زمین نشستهاى، شاهپرهاى شاهین را شکسته، و حال آنکه پرهاى کوچک هم در پرواز به تو خیانت خواهد کرد.
ببین بچه شیعه این فقط قسمتی از مظلومیت مولامونه ...
بی بی رو زدن حیدر خونه نشین شده فاطمه میون آتیش بود اما علی سوخت
فاطمه درد داشت اما علی خوابش نمیبرد
فاطمه ضرب دیده بود اما علی تماما شکسته بود .💔
فاطمه تب داشتو علی هر لحظه میمرد ...
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
ببینید نمیخوام اشکتونو در بیارما .. اما . تصور یار تو بستر بیماری هم اشکِ ادمو درمیاره ... (بحار
ببین غمِ فاطمه غمِ عادی نبودا ....
علی رو کاملا تنها کرد ...
علی رو مونس و یاور که بود ؟
فاطمه بود .
علی را پشت و پناه که بود؟
فاطمه بود
علی را سپاه و لشکر که بود ؟
فاطمه بود .
علی را محبوب و معشوق که بود ؟
فاطمه بود .
علی را معتقد و مومن که بود ؟
فاطمه بود .
غم ِ فاطمه و فقدان فاطمه انقد برای علی زیاد بود که روایت داریم :
ابن عباس میگوید: «من در یکی از شبها در جنگ صفین حنا درست کرده بودم، گفتم: یا علی من حنا درست کردم به سرم و محاسنم بکشم، شما موهای صورتت سفید شده حنا بگذار! امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ابن عباس مگر نمیدانی ما هنوز عزادار فاطمه هستیم؟
بعد از 25 سال مولامون هنوز عزادار سوگولیش بود ِ
اخ اخ
مولا علی ...
قربون اون مظلومیتت بشم 💔
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
#علی_جانم #فاطمیه
داریم از علی صحبت میکنیما ...
شیرِ خدا ...
صاحب اللواء ...
حیدر کرار ...
سیف الله
باب الله ...
میبینی ؟!
یا بازم بگم؟؟؟!
در وصف این مرد چه کلماتی به کار رفته ..؟!
غمِ فاطمه با این مرد چیکار کرد که همدم ِ حرفاش شد یه چاه؟
روایت داریم از یکی از یارای امامِ علی میگه :
دیدم حضرت سر را تا نصف بدن درون چاهی فرو برده و با چاه سخن میگوید و چاه نیز با حضرت سخن میگوید، که ناگاه حضرت متوجّه من شده فرمود: کیستی؟ گفتم: میثم. فرمود: آیا نگفتم از آن خط عبور نکنی؟ عرض کردم: ای مولای من! از دشمنان بر شما ترسیدم دلم آرام نگرفت فرمود: آیا از حرفهای من چیزی شنیدی؟ عرض کردم: نه، فرمود: ای میثم! در سینه عقدههایی است که وقتی سینهام از آن تنگ میشود با دست زمین را گود میکنم و اسرار خود را برای آن بازگو میکنم...»
بمیرم ...
برای علی و مظلومیتش ..
یه چاهِ سردو بی روح شد همدم یه مظلوم💔🙃
چنددقیقهموندهبوفاتپدرشون
پیغمبردیدزهراشخیلیبیتابمیکنه
بلندبلندگریهمیکنه...
برااینکهدخترشوآرومکنه
آرومبهشگفتگریهنکنباباجان
چندروزدیگهمیایپیشم(:
روایتهست
میگهیهودیدممادرمآرومشد
باشنیدنحرفپدرش..یهلبخندیرولبشاومد
پیغمبرهمهرودورخودشجمعکردهبود
اینکهتوآیندهچهاتفاقیمیوفتهروتکبهتکداشت
تعریفمیکرد(((:
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
روایتهست میگهیهودیدممادرمآرومشد باشنیدنحرفپدرش..یهلبخندیرولبشاومد پیغمبرهمهرودورخودشجمع
روکردسمتمولاعلی
میخواستمیهچیزیبهتبگم
میگفتیجاییرسید
دیدمولادستاشومشتکرده
رگایگردنشبادکرده...بیقرارشده
میگآقاینیفاطمهروجلومنمیزنن؟!!
کدومنانجیبیدستروفاطمهیمنبلندمیکنه؟!
مگهمنمیزارم...
پیغمبربراشتعریفمیکنه
علیبیقراروبیقرارترمیشه...(:
آخازامشبشروعمیشهها...
امشبآقاامامزمانشالعذاشومیزارهروشونهش
آقامیمونهوکوچه...
آقامیمونهومدینه...
آقامیمونهودیوار...
بچههااینروزاکمتربخندیم
منکهدلمبدجورگرفته(:
شمابگو...
مادرتبمیرهمیخندی؟!
شمابگو...
مادرتوبزنن...خوشحالمیشی؟!
آقاامامحسنفقط۸سالشبود..
جلوچشمش
اوننانجیبدستبلندکردزدبهصورتمادرش...
یهمرتبهحسندادزد
نزننامرد...نزن
رفتسمتش
خواستهلشبده...
قدشنمیرسید
آقایهبچه۷.۸سالهچهقدمگهزوردارع
کهمقابلاونهمهآدمبایسته..
دادمیزدمیگفتآخهنامرداچندنفربهیکنفر..
چهلنفرریختنرودر...
اولینشهیدوداداهلبیتفاطمه...
محسنشیشماهه...💔
شمابگو...
مادرتبمیرهمیخندی؟!
شمابگو...
مادرتوبزنن...خوشحالمیشی؟!
آقاامامحسنفقط۸سالشبود..
جلوچشمش
اوننانجیبدستبلندکردزدبهصورتمادرش...
یهمرتبهحسندادزد
نزننامرد...نزن
رفتسمتش
خواستهلشبده...
قدشنمیرسید
آقایهبچه۷.۸سالهچهقدمگهزوردارع
کهمقابلاونهمهآدمبایسته..
دادمیزدمیگفتآخهنامرداچندنفربهیکنفر..
چهلنفرریختنرودر...
اولینشهیدوداداهلبیتفاطمه...
محسنشیشماهه...💔