هدایت شده از 📎خاصگرام📎
وقتی میگم تو مبحث رسانه صد هیچ عقبیم میگید نه
وضعیت صداسیما خیلی خرابه
وقتی احسان علیخانی تو برنامه میگه برگام ریخت خب از بقیه چه انتظاری میره
وقتی تو شبکه پویا داخل انیمیشن میگه اونجا رو نگاه کن اگه ببینی برگات میریزه...😑
اصن فک نمیکردم این چیزا مهم باشه تا اینکه برادر کوچکتر چن روز پیش این کلمه رو تکرار کرد...😱
وقتی مهران مدیری تنها چیزی که براش مهمه جذابیت برنامشه و کسی مث رامین رضائیان رو دعوت میکنه این ینی هر غلطی دلت میخواد بکن یکی پیدا میشه تو رو تو برنامش مهمون کنه😊
باشه اصن دعوت کنید به ما چه اما بچههای انقلابی رو دیگه برا چی سانسور میکنید
چرا رائفیپور و جهانارا و یامین پور و ثابتی و خانوم زهرایی باید سانسور شن😡
ینی دارین میگید نزاریم بچههامون تلویزیون ببینن؟
چرا تو این مملکت حزب اللهیا از همه محدوترن؟😟
#رسولعصبانی
﷽
.
کاش میشد بنویسند به روی کفـنم
یکی از خون جگرانِ شه عریان بدنم!♥️
.
#ارباب_حسین
.
.
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌱
#بیو
هرکی با خدا رفیق میشه😍
اهل بلا میشه🙃
هر کی هم اهل بلا باشه🙂
اهل کرب و بلا میشه😇
『🌙 @Gordane118 ○°.』
#رمان_مدافع_عشق_قسمت5
#هوالعشـــــــــق:
نگاهت مےڪنم پیرهن سـفیدبا چاپ چهره شـهیدهمت،زنجیرو پلاڪ، سـربندیازهرا و یڪ تسـبیح سـبز شفاف پیچیده شده به دور
مچ دستت. چقدر ساده ای و من به تازگےساد گـےرادوست دارم...
قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگـفت: ممڪن است راه را بلدنباشم.
و حاالاینجا ایستاده ام ڪنارحوض آبی حیاط کوچکتان و توپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم در آب نگاه میڪنم
#چادر به من می آید...
این رادیشب پدرم وقتےفهمید چه تصمیمے گرفته ام بمن گـفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند.
_ ریحانه؟... ریحان؟.... الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟...
_ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور؟(و به چفیه و سربندش اشاره میڪنم)
میخندد...
_ خب توام میووردی مینداختـےدور گردنت
به حالت دلخور لبهایم راڪج میڪنم...
_ ای بدجنس نداشتم!!... دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!...همین یدونس!
تا می آیم دوباره غربزنم صدای قدم هایت را
پشت سرم میشنوم...
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا....
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدو سمت تو با چندقدم بلندتقریبا میدود.
توبخاطرقدبلندت مجبور میشوی سرخم ڪنـــــــــے،در گوش خواهرت چیزی میگویـــــــــےو بالافاصله چفیه ات را از ساڪ دستےات بیرون
میڪشےودستش میدهے...
فاطمه لبخندی از رضایت میزندو
سمتم مےاید
_ بیا....!! ( و چفیه رادور گردنم میاندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره! معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!.... جدی پرسیدم! مگه برای
اقا علےنیست!؟
_ چرا!... اما میگه فعال نمیخوادبندازه.
یڪ چیزدردلم فرو میریزد،زیر چشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.( و بعدبا صدای بلند میگوید(... علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےبا حالـے!!
و تولبخندمیزنـےمیدانـےاین حرف من نیست. با این حال سرڪج میڪنےو جواب میدهی:
خواهش میڪنم!
***
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم...
نمیدانم از چیست!
از#چفیه_ات یا#تو...
نویسنده:میمساداتهاشمی✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』
••
يَا إِلَهِي إلَيْكَ أَشْكُو...
اے خالق و صاحب من
میخواهم
به تو شکایت ڪنم..!
شکایت نفسِ خودم را
وشیطانی را ڪه
آنچنان مرا زمین میزنند
ڪه سر زانوهایم زخم شده....
#دعایڪمیل
+زانوهامدیگهتوانبلندشدنندارهـخدا...
『🌙 @Gordane118 ○°.』
میرزا اسماعیل دولابی (رض) :
در شبانه روز ده دقیقه با خدا خلوت کن ، از خطاهای خود استغفار کن ، فضای دلت روشن میشود .
اگر این کار را ادامه دهی بعدچند وقت این ده دقیقه کل روزت را خواهد گرفت.
『🌙 @Gordane118 ○°.』
#بیو•.°
|خوشآبھحآلخیآلےکھدرحــَرممآندھ❥🕊|
『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہ مدینھ . .
یہ بقیعھ. . !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 فوری
🔴کانال تلگرامی صداوسیما در خبری فوری از تهدید هواپیمای مسافربری ماهان توسط دو جنگنده اسراییلی در آسمان سوریه خبر داد
🔹 جنگنده اسرائیلی با نزدیک شدن به هواپیمای مسافری ایرانی که در مسیر تهران به بیروت بود باعث شد خلبان برای فرار از تصادف، مجبور به فرود اضطراری شود که باعث زخمی شدن تعدادی از مسافرین گردید/صداوسیما
『🌙 @Gordane118 ○°.』
یقین کنید که روزی به چشم خواهم دید
پیاده می روم آخر به کربلای حسن (ع)
#امامغریب
#صحیفھ_ڋلـ💚
رمان_مدافع_عشق_قسمت6
#هوالعشـــــــــق:
دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم.
نگاهم را به زیرمیگیرم و از تابش مستقیم نور خورشیدفرار میڪنم.
ڪلافه چادر خاڪےام را از زیرپا جمع میڪنم و نگاهےبه فاطمه میندازم...
_ بطری ابو بده خفه شدم از رما...
_ اب کمه لازمش دارم
_ بابا دارم میپزم
_ خب بپز!
_ میخواااامش...
_ چیڪارش داری؟؟؟
لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے
توازدوستانت جدا
میشوی وسمت مامی ایی...
_ فاطمه سادات؟
_ جانم داداش؟
_ اب رومیدی؟
بطری را میدهدو تومقابل چشــمان من گوشــه ای مینشــینے، آسـتین هایت را
بالا میزنےوهمانطورڪه زیرلب ذڪرمیگویــــــــــے،وضــو
میگیری...
نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوستدصورتم میدودو گرمیگیرم
_ ریحانه؟؟...داداشدچفیه اش رو برای چنددقیقه لازم داره...
پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من! چفیه رادستش میدهم و او هم به دست تو!
آن را روی خاڪ میندازی،
مهر و همان تســــبیح ســــبز شــــفاف را رویش میگذاری،اقامه میبندی و دو ڪلمه میگویــــــــــــے ڪه قلب مرا در
دست میگیرد و از جا میڪند....
#اللـــــــــــــــــــــه_اڪبـــــــــــــــــــــر
بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.رما و تشنگـےاز یادم میرود. آن چیزی ڪه مرا
اینقدر جذب میڪند چیست?
نمازت ڪه تمام میشود، سجده میڪنـــــــــےڪمـــــــــےطولانےو بعداز آنڪه پیشانےات بوسه از
مهر را رها میڪندبا نگاهت فاطمه را صدا
میزنے. اوهم دست مرا میڪشد،ڪنار تودرست در یڪ قدمی ات مینشینیم
ڪتابچه ڪوچڪےرا برمیداری و باحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن...
#السلام_علیک_یااباعبدالله
... زیارت عاشورا...
و چقدر صوتت دلنشین است
درهمان حال اشڪ از گوشه چشمانت می غلتد...
فاطمه بعدازان گـفت: همیشه بعداز نمازت صداش میڪنےتا زیارت عاشورا بخونـے...
چقدر حالت را،این حس خوبت را دوست دارم.
چقدر عجیب..
ڪه هرڪارت #بوی_خدا میدهد... حتـے #لبخندت..
نویسنده:میمساداتهاشمی✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』