eitaa logo
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
1.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
42 فایل
• . - رو بھ قبلھ مینشینمـ خستھ بٰا حالۍ عجـیب از تھ ‌دل مینویسمـ ... 「أنت فۍ قلبۍ」حَسَـن💚 . - خادم : @Seyedeh_118 . - خوندھ میشین ꧇)' https://harfeto.timefriend.net/17040989532921 - ڪپۍآزاد #جانم‌حسن♡ . •
مشاهده در ایتا
دانلود
منبر_کوتاه✨ رسول خدا وقتی نگاهشون به چهرة امام مجتبی افتاد فرمودند: «هذا إبنی تُفاحَتی ثمرة فوادی مهجه قلبی و قرة عینی»؛(بحارالانوار) این فرزند نور چشم من است فرزند من است این فرزند ثمرة قلب من است، «من آذاه هذا فقد آذانی»؛ کسی که این فرزند منو بیازارد مرا آزارده است. دانشمندان اهل سنت هم نوشتند، شیعیان هم نوشتند، متعدد کلمات و مطالبی که پیامبراکرم درباره امام حسن فرمودند و خصوصیات اخلاقی این بزرگوار رو واثل بن عطا می نویسد: «عَلَیْهِ سیماءُ الانبِیاءِ وَ بَهاءُ الْمُلُوکِ»؛ (مناقب، ج۴، ص۹) چهره چهره انبیا و پیامبران بود ابهت و عظمت عظمت پادشاهان و ملوک «عَلَيْهِ بَهَاءُ اَلْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ اَلْأَنْبِيَاءِ»؛ حجت‌الاسلام والمسلمین ‌رفیعی🍃👌 『🌙 @Gordane118 ○°.』
گرچه‌گنهکارم . . . ؛ اما‌حسین‌رادارم!!♥️ ✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
🍃داستان زیبای شهیدی که شش زبان دنیا رو بلد بود 🍃 عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) 💔شادی روح شهدا صلوات💔 『🌙 @Gordane118 ○°.』
شبتون‌حسنی🍃 یاعلی🌙
بسم‌رب‌چشمان‌حسن🍃💚
عشق‌یک‌واژه‌بی‌ارزش‌و‌بی‌معنی‌بود... تاکه‌یک‌بارخدا‌گفت‌که‌عشق‌است‌... 🍃✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
فضایل‌‌امام‌حسن💚 سخاوت و بخشش امام حسن(ع) در تمامی صفات نیک بی مانند بود. تاریخ نویسان نوشته اند که حضرت در طول عمر شریف و پر برکت خود، سه بار مال و اثاث زندگی اش را تقسیم فرمود، به گونه ای که یک جفت کفش برای خود برمی داشت و یک جفت به مستمندان می داد. 🍃✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
✨🙃🙂 💚 همیشه آیه‌ے ، وَ جَـعَلْنا را زمزمـه می کرد😇 ‌گفـتم :👇🏻 آقا ابراهـیم این آیه براے محافظت در مقابل دشـمنه ، اینجا که دشـمن نیسـٺ !🤔 نگاه معـنا دارےکرد و گفـٺ :👀 «دشمنےبزرگتراز شیـطان هم وجود داره؟»😕 『🌙 @Gordane118 ○°.』
ای ابا عمرو، رسول خدا فرمود: «مَثلُ الْامامِ مَثَلُ الْکعْبَةِ، اذ تُوْتی وَ لَا تَأْتِی»؛ « همچون کعبه است که باید به سویش حرکت کنند؛ نه این که او به جانب مردم رود.» 🍀🌹 『🌙 @Gordane118 ○°.』
‌ °°° . قݪـب حسنے دارم و احسـاس حُسینے زهرا بہ دݪـم ساخٺہ بیـن الحرمـینے...🌱 . . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبی💚 . 🍃روزتون بـخیر و سلامتی✨ . 『🌙 @Gordane118 ○°.』
° ° ° یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت . بر دوش ِ دل، بار مصیبت داشت عمری جان دادن خون خدا یادش نمیرفت . . 『🌙 @Gordane118 ○°.』
رمان_مدافع_عشق_قسمت9 : فضا حال وهوای سنگینےدارد. یعنےباید خداحافظـےڪنم؟ ازخاڪےڪه روزی قدم های پاڪ آسمانی ها ان را نوازش ڪرده... با پشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم. در این چندروز آنقدر روایت ازنها شنیده ام ڪه حالا میتوانم به راحتےتصورشان ڪنم... دوربین را مقابل صورتم میگیرم و شما را میبینم،اڪیپـــــےڪه از14تا55 ساله در آن در تلاطم بودند، جنب و جوش عاشقـــــے... و من در خیال صدایتان میزنم. _ اهای ... برای گرفتن یک عڪس از چهره های معصومتان چقدر باید هزینه ڪنم؟... و نگاه های مهربان شما ڪه همگــــےفریاد میزنند :هیچ... هزینه ای نیست! فقط حرمت ما را حفظ ڪن... حجاب را بخر، حیا را به تن ڪن. نگاهت را بدزد از نامحرم... آرام میگویم: یڪ..دو...سه... ِ صدای فلش و ثبت لبخند خیالی شما لبخندی ڪه میدهد شاید لبهای شما با سیب حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته... دلم به خداحافظـے راه نمیدهد،بےاراده یڪ دستم رابالا می آوردم تا... اما یڪےاز شما را تصور میڪنم ڪه نگاه غمگینش را به دستم میدوزد... _ با ما هم خداحافظی میڪنے؟؟ خداحافظے چرا؟؟... توهم میخوای بعداز رفتنت ما رو فراموش ڪنے؟؟....خواهرم توبـی وفا نباش دستم را پایین می آورمو به هق هق می افتم؛احساس میڪنم چیزی در من شڪست. ... نگاه ڪه میڪنم دیگر شما را نمیبینم... بال و پر هستند و خاڪےڪه زمانـےروی ان سجده میکردند عرش میشود برای .. ... ڪاش ڪمڪم ڪنیدڪه پاڪ بمانم... شما را قسم به سربندهای خونی تان... در تمام مسیر بازگشت اشڪ میریزم... بی اراده و از روی دلتنگے.... شاید چیزیذڪه پیش روداشتم ڪار شهداست... بعنوان یڪ هدیه... هدیه ای برای این شڪست و تغییر هدیه ای ڪه من صدایش میڪنم: نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
: صدای بوق ازاد درگوشم میپیچد شماره را عوض میڪنم ! ڪلافه دوباره شماره گیری میڪنم بازم فاطمه دستش را مقابل چشمانم تڪان میدهد: _ چی شده؟جواب نمیدن؟ _ نه! نمیدونم ڪجا رفتن ... تلفن خونه جواب نمیدن... گوشیها شونم خاموشه،ڪلیدم ندارم برم خونه. چندلحظه مڪث میڪند: _ خب بیا فعال خونه ما ڪمے تعارف کردم و " نه" اوردم دودل بودم... آخر اما سر در برابر اصرارهای فاطمه تسلیم شدم * وارد حیاط ڪه شدم،ساڪم را گوشه ای گذاشتم و یڪ نفس عمیق ڪشیدم مشخص بودڪه زهراخانوم تازه گلها را آب داده فاطمه داد میزند: ماااماااان... ما اومدیمم... و تویڪ تعارف میزنےڪه: اول شما بفرمائید... اما بـےمعطلےسرت را پائین مےاندازی و میروی داخل. چنددقیقه بعد علےاصغر پسرڪوچڪ خانواده و پشت سرش زهرا خانوم بیرون می ایند ... علےجیغ میزندو می دود سمت فاطمه... خنده ام میگیرد چقدر ! زهرا خانوم بدون اینڪه بادیدن من جابخورد لبخند گرمی میزند و اول بجای دخترش بمن سالم میڪند! این نشان میدهد ڪه چقدر خون گرم و مهمان نوازند.. _ سلام مامان خانوم!...مهمون اوردم " و پشت بندش ماجرای مرا تعریف میڪند" - خلاصه اینڪه مامان باباشوگم کرده اومده خونه ما! علےاصغربا لحن شیرین و ڪودڪانه میگوید: اچی؟ خاله گم چده؟واقیهنی؟ زهراخانوم میخندد و بعد نگاهش را سمت من میگرداند _ نمیخوای بیای داخل دخترخوب؟ _ ببخشیدمزاحم شدم. خیلےزشت شد. _ زشت این بود ڪه تو خیابون میموندی! حلا تعارفو بزار پشت در و بیا تو... ناهار حاضره. لبخند میزند، پشت بمن میکند و میرودداخل. * خانه ای بزرگ،قدیمےودوطبقه ڪه طبقه بالایش متعلق به بچه ها بود. یڪ اتاق برای سجادو تو،دیگری هم برای فاطمه و علےاصغر. زینب هم یڪ سالےمیشود ازدواج ڪرده و سرزند گےاش رفته. از راهرو عبور میڪنم و پائین پله ها میشینم،از خستگےشروع میڪنم پاهایم را میمالم ڪه صدایت از پشت سرو پله های بالایی به گوش میخورد: _ ببخشید!. میشه رد شم؟ دستپاچه از روی پله بلندمیشوم. یڪےاز دستانت را بسته ای،همانےڪه موقع افتادن از روی تپه ضرب دیده بود... علےاصغراز پذیرایـےبه راهرو میدود و اویزون پایت میشود. _ داداچ علے. چالا نیمیای کولم کنے؟؟ بےاراده لبخند میزنم،به چهره ات نگاه میڪنم،سرخ میشوی وڪوتاه جواب میدهے: _ الان خسته ام...جوجه من! ڪلمه جوجه راطوری گـفتےڪه من نشنوم...اما شنیدم!!! *** یڪ لحظه از ذهنم میگذرد: "چقدر خوب شد ڪه پدر و مادرم نبودن و من الان اینجام... نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌خدای‌کرامت‌حسن💚
کسی که بود شکافندۀ تمام علوم هزار حیف که از زهر کینه شد مسموم سر تو باد سلامت یا رسول الله وصِّی پنجم تو کشته شد ولی مظلوم💔 『🌙 @Gordane118 ○°.』
قال‌امام‌محمدباقر🍃 لَو یَعلَمُ النّاسُ ما فی زِیارَهِ قَبرِ الحُسَینِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقا.✨ اگر مردم می‌دانستند در زیارت مزار امام حسین (ع) چه فضیلتی است از شوق آن می‌مردند.💚 🖇(المحاسن، ص. ۱۸)📚 『🌙 @Gordane118 ○°.』
عاشقان‌وقت‌نمآز‌است.... اذان‌میگویند🍃✨