آرامش میان خطوطی که خودسرانه روی بوم میلغزند،میان رنگهایی که بدون هدف پاشیده میشوند،چیزی شبیه نفسهایی پنهان است.
رمزی که فقط من میفهمم.قلمو روی بوم میرقصد و لکهها با هم نجوا میکنند،گاهی شفاف،گاهی تاریک،مثل خاطرهای که از لابهلای ذهن فرار میکند.زمان در این اتاق معنا ندارد،دیوارها سکوت میکنند و رنگها سخن میگویند،نقاشی بیهدف به بازی گرفتن حسهاست،به گم شدن در خود،به پیدا شدن در آشوب...
هر حرکت دستم راز میشود،هر قطرهی رنگ نشانهای از چیزی که نمیتوان گفت و در میان این بینظمی،آرامشی سرد،مرموز،ساکت و تاریک که فقط در سایهی بوم زندگی میکند،منتظر کسی یا چیزی است که شاید هیچوقت نرسد.
𑜶𝑹𝑨𝑰𝑶𝑵
16𝑫𝒆𝒄𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓2025
Love language فقط اونجاش که میبینه قدمام مثل خودش بزرگ نیست آرومتر قدم برمیداره که باهام راه بیاد
14:41*1404/09/25
بمونه به یادگار از اولین برف امسال توی شهرمون و اولین کنار هم بودنمون:)☆