eitaa logo
سه شنبه های مهدوی
46 دنبال‌کننده
168 عکس
76 ویدیو
5 فایل
درصورت داشتن هرگونه انتقادوپیشنهاد به ایدی زیر مراجعه کنید: @Gut_mahdavii دانشگاه صنعتی اصفهان دانشکده گلپایگان
مشاهده در ایتا
دانلود
ضربِ دلم را ضربانش تویی جان که مگو، گر همه جانش تویی ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ ✅️ @gut_3shanbe_mahdavi
🏆با جوایز ارزنده 🛎مسابقه کتاب خوانی سلام بر ابراهیم از ما کتاب امانت میگیرید بعد از عید با پاسخ درست به سوالات تستی کتاب جایزه دریافت میکنید🛎 💠محل امانت کتاب : ساختمان مرکزی دوشنبه ۱۴ اسفند ماه ساعت ۱۲ تا۱۳:۳۰ ✅راه ارتباطی ایتا وتلگرام @Gut_mahdavi ✅کانال سه‌شنبه های مهدوی دانشکده گلپایگان 👇 ╔═🍃🌺🍃══════════╗         @gut_3shanbe_mahdavi  ╚══════🍃🌺🍃═════╝
🖊محتوای‌فرهنگی|هفته‌سیصدو پنجاه و چهار 📌هفته سوم اسفند ماه هزار و چهارصد و دو 🔅 موضوع: نیکو کاری باعث رشد *غنچه‌های عشق همان دانه‌های مهرند که در دل دیگران کاشته ایم. *دستِ نیکیِ باغبان، به نهال رشد را آموخت. *از قلبِ بخشنده تا خدا راهی کوتاهیست‌... *دل‌های مهربان، آیینه‌ای از خدایند... * نیکی به وسعت قلب‌ست نه مادیات... *در این دنیا بذر نیکی را می‌کاریم و جایی که فکرش را هم نمی کنیم، برایمان گل می‌کند... *جوانه زدن و شکفتنِ حقیقی همان لحظه ظهور است. *این زمین با ظهور شما سبز خواهد شد. *و دستان نوازشگر تو، بهانهٔ سبز شدن زمین خواهد بود... دریافت از درگاه رسمی سه شنبه های مهدوی: 🌐 3shanbe.com/farhangi354/ ویا دریافت از کانال محتوای فرهنگی ایتا: 💠 @far_seshanbeha@Seshanbe_mahdavi ✅کانال سه‌شنبه های مهدوی دانشکده گلپایگان 👇 ╔═🍃🌺🍃══════════╗ @gut_3shanbe_mahdavi ╚══════🍃🌺🍃═════╝
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 🆔 @gut_3shanbe_mahdavi
وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ و صدايم را بشنو😢 گاهى كه صدايت می كنم .. همین گاه و بی گاه صدا کردن هایم را هم می شِنَوی؟ بشنو ، خالق من ..🥹 شنونده ای جز تو ، ندارم ♡😔 💠الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ💠 @gut_3shanbe_mahdavi
كسى كه كمتر اعتماد كند، به سلامت ماند؛ كسى كه زياد اعتماد كند، پشيمان شود. • امام علی(ع)، غرر الحکم 💠الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ💠 @gut_3shanbe_mahdavi
یاد خدا ۴ - @ostad_shojae.mp3
10.43M
مجموعه ۴ | • چرا نتیجه‌ی رشد آدمها از عبادات و تغذیه روحی فرق می‌کنه؟ • مثلا دو نفر با میزان مطالعه مساوی و عبادت یکسان، نتایج متفاوت می‌گیرند؟ ✅کانال سه‌شنبه های مهدوی دانشکده گلپایگان 👇 ╔═🍃🌺🍃══════════╗ @gut_3shanbe_mahdavi ╚══════🍃🌺🍃═════╝
دعا پشت دعا برای آمدنت گناه پشت گناه برای نیامدنت.... @gut_3shanbe_mahdavi
هر که به کارهای بی‌فایده مشغول شود آرزوی مهم‌اش را از دست می‌دهد. ▪︎امام علی (ع) 💠الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ💠 @gut_3shanbe_mahdavi
🔹خدا نکند حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود، پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود. 👤 شهید حمید سیاهکالی مردای @gut_3shanbe_mahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ یادت نره ، امام زمانی هست که دائم داره برای تو برنامه ریزی میکنه . همونجایی که یه چیزی به دلت انداخت ... 🎙استاد رائفی پور ┄┉┉❈«یا💞مهدی»❈┉┉┄ ✅️@gut_3shanbe_mahdavi
اگر مردم می‌دانستند در قبرها چه می‌گذرد، حتی یک گناه هم نمی‌کردند! ✍🏻 امام‌علی(علیه‌السلام) @gut_3shanbe_mahdavi
6. لا تَجْعَل لِشئٍ مِن جوارِحِنا نفوذاًً فی مَعصِیَتک. (دعای 9) خدایا؛ هیچ یک از اندام‌های ما را در راه معصیّتت قرار نده. ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 🆔 @gut_3shanbe_mahdavi
🌸آوای خوشی از آسمان می آید 🌸مهمانی یارِ مهربان می آید 🌸برخیز که با نسیم جان افزایی 🌸بوی خوش ماه رمضان می آید... 🌙حلول ماه مبارک رمضان، بهار قرآن، ماه عبادت‌های عاشقانه، نیایش‌های عارفانه و بندگی خالصانه بر مؤمنین و عاشقان مبارک... ┏━━━━━━━━🌺🍃━━━┓ @gut_3shanbe_mahdavi ┗━━🌺🍃━━━━━━━━━┛
🌙 ؟! ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ ✅ @gut_3shanbe_mahdavi
سه شنبه های مهدوی
🌙#ماه_رمضان ✨#همسفره_در_سحرگاه ❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟! ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَج
؟!  1⃣ قسمت اول 📆 سلام جان برادر! امیدوارم توی این روزهای زمستانی حال دلت خوب باشه. کلّی با خودم کلنجار رفتم بنویسم یا نه. دل به دریا می‌زنمو واسه خودم می‌نویسم. یه جور مشق‌کردن واسه کلاس انتظار... همه‌چی از آخرین روز ماه صفر شروع شد. روز  آخری، حس عجیبی داشتم. یه جور دلتنگی واسه پیرهن مشکیم که بهش خو کردم و دلم نمیاد ازش دل بکنم و بازم چشم بدوزم به تقویم و محرم سال دیگه و مدام چرتکه بندازمو مدام با خودم بگم: سال بعد هستم یا نه… 🛵 با یکی از بچه‌های هیأت از مسجد بیرون اومدم. دمِ در نمی‌دونم چی شد. حرفامون تازه گل انداخت، از هر دری حرف زدیم که خواسته یا ناخواسته، بحث کشیده شد به اون سوال، سوالی که موقع خداحافظی، در حالی که سوئیچ موتور رو روشن کرده بودم، زمین‌گیرم کرد!  نمی‌دونم چی شد، حرفمون به اینجا کشید که شهدا مگه زن و بچه نداشتن، مگه زندگی نداشتن، پس چی شد راحت از همه چی گذشتن و سبکبال رفتن؟! 🚘 هر کدوممون جواب‌هایی فراخور درک و احساسمون دادیم، اما من، توی خماری فهمیدنِ راز این شیدایی موندم، بعضی سوالا، جوابش گفتنی نیست، چشیدنیه، شایدم دیدنی... خداحافظی کردم، سوار موتور شدم، به راه افتادم. یهویی لرز رفت توی بدنم، اما هنوز اون سوال باهام بود؛ توی ترافیک، لابه‌لای ماشینایی که توی هم وول می‌خوردن، توی مسیر و توی نسیمی که به صورتم می‌خورد و لرز بدنمو شدیدتر می‌کرد. 🏠 هرچی بود منو با خودش همراه کرد، دلم می‌خواست به قدر فهمش بفهمه، مگه می‌شه یه آدم دلش اونقدر بزرگ بشه که هیچ تلاطمی توی زندگی نتونه آرامشش رو بهم بزنه. جلوی در خونه رسیدم. کلید رو چرخوندم توی قفل، رفتم توی خونه، البته فکر و خیال زودتر از من دویدن توی خونه! 🗣 ادامه دارد... 📖 @gut_3shanbe_mahdavi
سه شنبه های مهدوی
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!  1⃣ قسمت اول 📆 سلام جان برادر! امیدوارم توی این روزهای زمستانی حال دلت خوب ب
؟!  2⃣ قسمت دوم 🍰 گیر کرده بودم توی اون خاطرهٔ آخری که انگار مثل تکهٔ آخر کیک، قسمتت بشه و تو با ولع بخوریش! اونجا که دستم توی دست دوستم بود که خاطره رو گفت: توی خاطرات یکی از شهدا خوندم که شب عمليات، گوشهٔ عکس دختر نوزادش از جیب لباس نظامیش بیرون بوده، دوستش عکس رو بیرون می‌کشه و نگاش می‌کنه، بعد با لبخند می‌گه: چه دختر نازی! خدا بهت ببخشه. نگفته بودی دختر داری! دوستش می‌گه: عکس رو بگذار سرجاش، نمی‌خوام عکس دخترمو ببینم. دوسش تعجب می‌کنه و می‌گه: مگه تو عکس دخترتو تا حالا ندیدی؟! 🖼 اشک تو چشاش جمع می‌شه و می‌گه: نه، خدا اونو تازه بهم داده، هنوز یه ماهش نشده! خانمم عکسشو واسم فرستاده تا ببینمش! گفته موقع تولدش که نبودی، لااقل عکسشو ببین! اما بازم دلم نیومد نگاش کنم. چون ترسیدم شب عملیات، مهرش زمین‌گیرم کنه، نتونم واسه حرف امام، مردونه بجنگم! برای همین تا حالا عکس دخترمو ندیدم! 🥾 داشتم بند کفشامو باز می‌کردم که بوی غذا پیچیده توی مشامم و قیمهٔ خانم تا دم در به استقبالم اومد. عاشق دست‌پخت خانمم هستم، مخصوصاً وقتی غذا، قیمه باشه. اونقدر دیر رسیدم خونه که مستقیماً می‌رم سر سفره. صدای اعتراض همه دراومده. امیر غرولند می‌کنه که بابا فکر خودت نیستی، فکر شکم ما بدبختا باش! سر سفرهٔ غذا می‌شینم، غذا می‌خورم، اما اینجا نیستم. خانمم با اشاره بهم می‌گه: چته؟ کجایی؟ ❓ راستی کجام؟ کاش می‌دونستم چمه. کاش این حس غریب رو می‌فهمیدم. خورده‌نخورده می‌رم توی هال. دکمهٔ کنترل تلویزیون رو بالا و پایین می‌کنم، فوتبال یا سریال؟! فرقی برام نمی‌کنه، چشمام به تلویزیونه، اما دلمو نمی‌دونم کجاس. عادت ندارم زود بخوابم، اما تا به خودم میام، سرم نرسیده به بالش، می‌رم توی خواب و یکی انگار دکمه منو خاموش می‌کنه و دیگه هیچی نمی‌فهمم! 🗣 ادامه دارد... 📖 @gut_3shanbe_mahdavi
سه شنبه های مهدوی
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!  2⃣ قسمت دوم 🍰 گیر کرده بودم توی اون خاطرهٔ آخری که انگار مثل تکهٔ آخر کیک،
؟!  3⃣ قسمت سوم 💤 هنوز چشام گرمِ خواب نشده بود که سلام کرد. اونم چه سلامی! گرم و صمیمی. پشت پلک‌های بستم انگار می‌دیدمش، حسش می‌کردم. سلامش، گرمم کرد. سلامش جوری بود که دوست داشتم سکوت کنم و چشامو باز نکنم، دوست داشتم فکر کنه نشنیدم، بازم سلام بده. اونم با تُنِ صدای مردونه و محکم، از جنس اون صداهایی که جون می‌ده واسه دوبلور شدن. آروم چشامو باز کردم. 🧡 روبه‌روم ایستاده بود. با لباس خاکی مخصوص بچه‌های جنگ، با چفیه و یک لبخند خوشگل تو‌‌دل‌برو که به اون صورت مهربون و محاسن خوشگل میومد. نمی‌دونم چرا دست و پامو گم نکردم، چرا هول نشدم. اینجور موقع‌ها، اگه سر و کلهٔ یکی پیدا بشه، معمولاً سریع پا می‌شم و کلی رنگ‌به‌رنگ می‌شم و سریع عذرخواهی می‌کنم و می‌گم: ببخشین تو رو خدا، بی‌ادبیه جلو شما، دراز کشیدم. 🌙 اما این خودیه، ساده و بی‌تکلف، مثل رفقای هیأت که آدم شوخی و جدی‌شون رو هیچ‌وقت نمی‌فهمه، توی روضه داد می‌زنن و بعدش کلی بگو و بخند داریم. آروم سرجام نشستم. با یه لبخند ملایم، سلام دادم. برعکس همیشه که اگه یهویی بلند بشم، سردرد و سرگیجه میاد سراغم، اما الان احساس کِرختی نمی‌کردم. نمی‌دونم چرا نپرسیدم: ببخشید شما؟! اصلاً به ذهنم خطور نکرد این کیه، اینجا توی اتاق خوابم، چیکار می‌کنه، اونم نصف شب! البته نصف‌شبو مطمئن نیستم، چون همه‌جا روشنه، یه نور ملایم و یکدست… 📿 گرم و صمیمی می‌گه: هنوز که خوابی سیّد! نمی‌خوای پاشی؟! پاشو، کلّی کار داریم اخوی! خمیازه ریزی کشیدمو گفتم: کجا به سلامتی؟ مگه قراره جایی بریم؟! دونه‌های تسبیح از لای انگشتاش لیز می‌خورن و نگام رو انگشتر عقیقش می‌مونه که می‌گه: اگه زودتر پاشی، تو راه واست می‌گم… 🗣 ادامه دارد... 📖 ✅️ @gut_3shanbe_mahdavi
📣 سوپر اپلیکیشن ۱۲ منتشر شد 🧡 سفرتو به دنیای ۱۲ آغاز کن... 📱 شما عزیزان هم‌اکنون می‌توانید سوپر اپلیکیشن ۱۲ را از بازار دانلود و نصب بفرمایید (بر روی متن آبی بزنید)👇 🔸 از طریق « نرم‌افزار بـــــازار » 🔹در صورت وجود هرگونه مشکل، لطفا به آی‌دی زیر مراجعه کنید👇 👤 @App12_Admin 🌐 سوپر اپلیکیشن ۱۲ | فراتر از انتظار @app12_official
♨️ تشکل جامعه اسلامی دانشجویان علوم پزشکی کرمان تقدیم میکند: در ماه مبارک رمضان با ما همراه باشید با 🔆مسابقه گامی تا روشنایی🔆 🎁همراه با هدایای ویژه نفر اول 2 میلیون تومان نفر دوم 1.5 میلیون تومان نفرات سوم و چهارم 1 میلیون تومان نفرات پنجم تا دهم هرکدام 500 هزار تومان ⏳زمان برگزاری مسابقه 6 فروردین 1403 رأس ساعت 21 📚منبع مسابقه سومین نشریه گامی تا ظهور جهت دریافت نشریه بر روی یکی از لینک های زیر کلیک کنید. تلگرام : https://t.me/jadkmu/7488 ایتا : https://eitaa.com/jad_kmu/517 ⭕️نکته مهم⭕️ ⇦شرکت برای عموم آزاد می‌باشد. ⇦لذا خواهشمندیم تا حد امکان این مسابقه را پخش نمایید،تا شما نیز در بسط معارف مهدوی شریک باشید. 📩برای ارتباط بیشتر و اطلاع رسانی های بعدی در یکی از کانال هامون از طریق لینک زیر عضو شوید👇🏻: https://zil.ink/jadkmu 《 تشکل جامعه اسلامی دانشجویان علوم پزشکی کرمان》
سه شنبه های مهدوی
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!  3⃣ قسمت سوم 💤 هنوز چشام گرمِ خواب نشده بود که سلام کرد. اونم چه سلامی! گرم
؟!  4⃣ قسمت چهارم ⏰ منتظر جوابم نموند. دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت: یه یاعلی بگو پاشو، پاشو سیّد! دستامون به هم گره خورد. خیلی وقت بود کسی دستمو اینجور محکم فشار نداده بود. با تبسم گفتم: یاعلی... همه‌جا روشن بود، یه نور ملایم، مگه من چند ساعته خوابیدم؟ نمی‌دونم چرا نپرسیدم: الان ساعت چنده؟! گفتم: به سلامتی کجا حاجی؟! برگشت نگاهم کرد با همون هیبت، سگرمه‌هاش گره خورد و گفت: دنبال جواب سوالت؟! مگه نمی‌خواستی جواب سوالتو بفهمی؟! 🛵 وقتی گیج می‌زنم و موتورم دیر روشن می‌شه، از خودم بدم میاد. کدوم سوال؟! نپرسیده، ذهنمو می‌خونه و می‌گه: اخوی! داداش! یادت نیست دیشب جلو مسجد گیر دادی به عکس دختر کوچولومو، مدام با رفیقت فلسفه‌بافی می‌کردین و داشتی از طرف من، جواب می‌دادی که چی شد اینا قید زندگی و زن و بچه رو زدن و رفتن؟! تازه یادم افتاد. یکّه خوردم. آب دهنمو قورت دادم و با خودم گفتم: یا خدا... این دیگه کیه؟! من داشتم در مورد فلان شهید... 📸‌ برگشتم طرفش، توی صورتش ریز شدم، به چشاش که گیرایی عجیبی داشت، خیره شدم. یهو بلند زدم زیر خنده و گفتم: وای خدای من... چقدر چهره‌ت آشناس! شما آقا حمید هستین؟ شک ندارم! خیلی شبیه عکستون هستینا! خندید و گفت: من شبیه عکسمم یا عکسم شبیه منه؟! دوتایی خندیدیم. گفتم: آخه آقا حمید، شما کجا، اینجا کجا؟! شنیدم توی عملیات کربلای ۵ شهید شدین… 🤝 دستمو فشار داد و گفت: مومن! درست شنیدی! اما اینم شنیدی شهدا زنده‌ن! اومدیم یه چرخی توی شهرتون بزنیم تا هم جواب سوالتو بدم و هم بدونی خودت و رفقات، کجای قصه هستین… 🗣 ادامه دارد... 📖 ✅️ @gut_3shanbe_mahdavi