🦋 روشنايى، خانهی تاريك را از روزن است!
🔻 در مسجد بازار، واعظ شهر، مردمان را وعظ میگفت، و میگفت: خداوند در #دلهاى_شكسته است. بهآرامى پدرم را گفتم: اين سخن يعنى چه؟! پاسخم را نگفت!
🔸 وقتى كه باز میگشتيم، به ناگاه چشمانش به گوشهاى خيره شد. نور بود؛ نور آفتاب كه از سقف شكستهی بازار داخل میشد و بر آنجا میتابيد. پدرم سقف را اشارت كرد و پرسيد: چرا تنها از همين يك قسمت است كه آفتاب میتابد؟! گفتم: از آن روى كه تنها همين يك قسمت است كه شكسته است. گفت: و خداوند نور است، و بر دلى نمیتابد، جز آنكه شكسته باشد! و افزود: #داغها، #بلاها، #محنتها، #مصيبتها، همه براى آن است كه اين دل بشكند، و آن نور بتابد!
🔺 و ديگر هيچ ضرور نبود كه مرا بگويد: هر چه دل بيشتر بشكند، نور خداوند بر آن بيش میتابد؛ زيرا كه میديدم قسمتهايى ديگر از سقفِ همان بازار را كه شكستگیهاش بيش بود، و نور آفتاب از آنجا بيشتر میتابيد!
بينش هر دل در اين عالم به قدر داغ اوست
روشنايى، خانهی تاريك را از روزن است
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 کتاب #دامن_دامن_حکمت
📖 ص ۱۹
📚 🔹@h_khoban_ir
🦋 روشنايى خانهی تاريك را از روزن است!
🔻 در مسجد بازار، واعظ شهر، مردمان را وعظ میگفت، و میگفت: خداوند در #دلهاى_شكسته است. بهآرامى پدرم را گفتم: اين سخن يعنى چه؟! پاسخم را نگفت!
🔸 وقتى كه باز میگشتيم، به ناگاه چشمانش به گوشهاى خيره شد. نور بود؛ نور آفتاب كه از سقف شكستهی بازار داخل میشد و بر آنجا میتابيد. پدرم سقف را اشارت كرد و پرسيد: چرا تنها از همين يك قسمت است كه آفتاب میتابد؟! گفتم: از آن روى كه تنها همين يك قسمت است كه شكسته است. گفت: و خداوند نور است، و بر دلى نمیتابد، جز آنكه شكسته باشد! و افزود: #داغها، #بلاها، #محنتها، #مصيبتها، همه براى آن است كه اين دل بشكند، و آن نور بتابد!
🔺 و ديگر هيچ ضرور نبود كه مرا بگويد: هر چه دل بيشتر بشكند، نور خداوند بر آن بيش میتابد؛ زيرا كه میديدم قسمتهايى ديگر از سقفِ همان بازار را كه شكستگیهاش بيش بود، و نور آفتاب از آنجا بيشتر میتابيد!
بينش هر دل در اين عالم به قدر داغ اوست
روشنايى، خانهی تاريك را از روزن است
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 کتاب #دامن_دامن_حکمت
📖 ص ۱۹
📚 🔹@h_khoban_ir
🦋 روشنايى خانهی تاريك را از روزن است!
🔻 در مسجد بازار، واعظ شهر، مردمان را وعظ میگفت، و میگفت: خداوند در #دلهاى_شكسته است. بهآرامى پدرم را گفتم: اين سخن يعنى چه؟! پاسخم را نگفت!
🔸 وقتى كه باز میگشتيم، به ناگاه چشمانش به گوشهاى خيره شد. نور بود؛ نور آفتاب كه از سقف شكستهی بازار داخل میشد و بر آنجا میتابيد. پدرم سقف را اشارت كرد و پرسيد: چرا تنها از همين يك قسمت است كه آفتاب میتابد؟! گفتم: از آن روى كه تنها همين يك قسمت است كه شكسته است. گفت: و خداوند نور است، و بر دلى نمیتابد، جز آنكه شكسته باشد! و افزود: #داغها، #بلاها، #محنتها، #مصيبتها، همه براى آن است كه اين دل بشكند، و آن نور بتابد!
🔺 و ديگر هيچ ضرور نبود كه مرا بگويد: هر چه دل بيشتر بشكند، نور خداوند بر آن بيش میتابد؛ زيرا كه میديدم قسمتهايى ديگر از سقفِ همان بازار را كه شكستگیهاش بيش بود، و نور آفتاب از آنجا بيشتر میتابيد!
بينش هر دل در اين عالم به قدر داغ اوست
روشنايى، خانهی تاريك را از روزن است
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 کتاب #دامن_دامن_حکمت
📖 ص ۱۹
📚 🔹@h_khoban_ir