1_99315731.mp3
4.72M
▪️باز این چه شورش است که در خلق عالم است/ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
▪️باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین/ بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
#روضه
☑️ @mirbaqeri_ir
🏴🏴🏴🖤🖤🏴🏴🏴
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِالله وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ ...
این *حسین*(ع) کیست که در قلب همه جا دارد
این همه عاشق دیوانه و شیدا دارد
این *حسین*(ع) کیست که در سلسه عرش خدا
این همه از غم این داغ ، مُعَزّا دارد ...
فرا رسیدن *ماه محرم* و ایام سوگواری سالار شهیدان *امام حسین*(ع) تسلیت باد.
🏴التماس دعا🏴
🏴 لوح | ملت حسین به رهبری حسین
◾ رهبر انقلاب: یک جریانی است که به رهبری حسینبنعلی (سلاماللهعلیه) دارد در دنیا پیش میرود؛ و انشاءالله پیش خواهد رفت و کارگشا خواهد بود و گرههای ملّتها را باز خواهد کرد. ۹۶/۰۶/۳۰
💻 @khamenei_ir
حکمت52 - Copy.mp3
2.89M
حکمت 2️⃣5️⃣
✅روش برخورد با شكست خوردگان (اخلاقى، سياسى)
وَ قَالَ (علیه السلام): أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ، أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَة.
#حکمت52
#نهج_البلاغه
#صوت
استاد#محمدرضا_شایق
@shayeq_ir
سلام صبح بخیر 🌴
امام جواد علیه السلام: مَن شَهِدَ اَمراً فَکَرِهَهُ کانَ کَمَن غابَ عَنهُ، وَ مَن غابَ عَن أمرٍ فَرَضِیَهُ کانَ کَمَن شَهِدَهُ؛ هر کس شاهد و ناظر چیزی باشد و آن را ناپسند شمارد، مثل کسی است که آن جا حضور ندارد؛ و هر کس از کاری غایب باشد، اما به آن راضی باشد، مثل کسی است که حاضر بوده است.
📚 تحف العقول، ص 456
از خداوند بخواهیم که جا نمانیم😢
عمرو بن قیس تنها نیامده بود، کنارش پسرعمویش هم نشسته بود. هر دو به ادب نشسته بودند، لبخند میزدند و توی دلشان خوشحال بودند که دست روزگار بیحساب و کتاب راهشان را با فرزند پیامبر به یک نقطه کشانده.
عمرو سلام کرده بود و سلام شنیده بود.
چیزی از خوش و بشهای اولیه نگذشته بود که امام نگاهشان را به عمرو انداخته بودند:
«عمرو! تو برای یاری و کمک ما اینجایی؟»
زمان ایستاده بود، همه چیز در مکثی طولانی مانده بود.
«نه»
عمرو هنوز در بهت سوال امام بود.
پسرعمویش تکانی خورد. عمرو گفت:
«میدانید آقا ما بچههای زیادی داریم» آب دهانش را پایین داد، نگاهش را جابهجا کرد «روی شترها و اسبهایی که دارم، مال و امانت مردم است آقا» عمرو یک باره شنید که از دل سکوتی که غرقش کرده بود صدای بچهها آمد، صدای دخترهای کوچکی که با پسر بچهها پشت چادرها بازی میکردند.
گفت: «خب اوضاع نامعلوم است، خودتان میدانید آقا که سرنوشت شما معلوم نیست به کجا میرسد»
عمرو همان وقت که حرف میزد، همان وقت که تلاش میکرد عذری بیاورد و راهی به همراهی نکردن بسازد، چشمهای امام را میدید، چین روی پیشانی امام را میدید و ذکر روی لب امام را میشنید اما، با هر جمله امام را ناامیدتر میکرد.
گفت: «من ضامن مال مردمم و شما میدانید باید مراقب باشم تا آسیبی به اینها نرسد».
چهره امام در هم رفت. عمرو فهمید. عموزادهاش هنوز ساکت بود.
امام آرام، شمرده و طوری که هر دوشان خوب بشنوند گفتند:
«بروید، تا آنجا که میتوانید اما دورتر بروید» جان عمرو سرد شده بود. پسرعمویش خواست چیزی بگوید. امام گفتند: «صدای کمکخواهی من این دشتها را پر خواهد کرد، آن قدر دور از من بروید که نه نشانی از من و کاروانم ببینید و نه صدای من را بشنوید» امام بلند شدند و عمرو و پسرعمویش هم ایستادند. «یادت باشد کسی که صدای ما را بشنود و یاریمان نکند با ذلت به جهنم خواهد افتاد، دور بروید، دور دور».
عمرو پشیمان شد. درمانده شد. همه چیز جوری پیش رفته بود که انتظارش را نداشت. پسرعمویش از خیمه بیرون رفت اما عمرو ماند، گفت:
«آقا! بگذارید با شما بیعت کنم، بگذارید با شما بیایم، بگذارید همراه شما بجنگم» بعد کمی آهستهتر ادامه داد «اما تا آنجا که ماندن من و جنگیدن من به حال شما مفید باشد بمانم، بعد اگر کار به جایی رسید که از دستم کمکی برای تغییر سرنوشت جنگ برنمیآمد، برگردم و بروم.»
امام نگاهی کردند. نیمه لبخندی زدند، سری به قبول تکان دادند و رفتند.
عمرو تا ظهر عاشورا ماند، جنگید اما در ساعت آخر، برگشت و رفت