eitaa logo
حــــــــــــــــــــبیب
212 دنبال‌کننده
501 عکس
63 ویدیو
1 فایل
اندکی شعر بخوان حالت اگر بهتر نشد در طبابت حکم ابطال مرا صادر بکن...😇🫀🍁 ⤵️راه ارتباطی با ما⤵️ @Sajjad3080
مشاهده در ایتا
دانلود
گمان برند که من نیز با تو همسفرم... چنین که میروم از خویش هر زمان بی تو...
. گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا شادی همه لطیفه‌گویان صلوات
جمعه زیباست، اگر غصه خرابش نکند.‌‌..
شب گذشته من و او، چه خواب خوبی بود در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت اگرچه ترس نبود، اضطراب خوبی بود گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود تفاُلی نزد و یک غزل برایم خواند ولی عجب غزلی! انتخاب خوبی بود "چه مستی است ندانم که رو به ما آورد" جهان به رقص در آمد... شراب خوبی بود سوال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود تمام شب تن او را ورق ورق خواندم غزل، سپید، ترانه، کتاب خوبی بود اگرچه شاعر آیینی ام دلش می خواست که عاشقانه بگویم، عذاب خوبی بود
چیزی شنیده ام که مهم نیست رفتنت اصرار میکنم نروی التماس نه...!👋🍁
جداییِ تو هلاکم زِ اشتیاقِ تو کرد تو با من آن‌چه نکردی غمِ فراقِ تو کرد...
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
۱.شنبه‌ها بوی امید و مهربانی می‌دهد بی‌خیال غصه با لبخند می‌گویم سلام ۲. کس دل نمی‌دهد به حبیبی که بی‌وفاست اول حبیب من به خدا بی ‌وفا نبود...
سخن از گرمیِ آغوش تو گفتن ظلم است کس به جز پیرهنت با تو هم‌آغوش مباد ؛ بَر و دوشِ تو که چون رختِ عروسی‌ست سفید جز به مرگِ من ِغم‌دیده سیه‌پوش مباد ...
چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوری چه بی رحمانه تن دادی به این دوری مجبوری تو را در خواب می بینم میان عطر گندم زار که می بوسی نگاهم را نه در قابی نه هاشوری
چو بیایی دهَمت جان  چو نیایی کُشدَم غم من که بایست بمیرم   چه بیایی چه نیایی ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
چی گفته شاعر👌🥲 تهی ز آب نشد دیده ات ز دولت غم مدام بر لب جویی دلا، صفا باشد ...
حرفی بزن چیزی بگو کاین بغض در من بشکند بغضی که دارد از درون دور از تو می‌ترْکانَدَم ....
اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد دیدی که مرا هیچ‌کسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد
ز حال بی‌خبرانت خبر نمی‌باشد به کوی خسته دلانت گذر نمی‌باشد به شب رسید مرا روز عمر بی تو و لیک شب فراق تو گوئی سحر نمی‌باشد
نمی‌آیی، نمی‌خوانی، نمی‌پرسی، نمی‌جویی چرا از آشنایان این‌قدر کس بی‌خبر افتد؟!🥲💔
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشق ها می میرند رنگ ها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ.... دست ناخورده به جا می مانند...
فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت گیاه خشکم و هجران نوبهارم سوخت چو من مباد کس آواره هزار وطن فلک ز داغ فراقت هزار بارم سوخت
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق! من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌
ما خود شکسته ایم چه باشد شکست ما...🥲💔
و بگو غیرت ِبیجا و تعصب اما ؛ من حسودم به هر آن کس که تورا می‌بیند !
چقدر این غزل عمیق و زیباست...👌🥲🪴
به وصل از خوی او نظاره دیدار نتوانم نگاهی گرد دل می گردد و اظهار نتوانم ز خجلت سر به پیش افکنده ام نه عجز و نه عذری گناه من اگر عشق است، استغفار نتوانم گریبان پاره می آیم به کویت هر سحر، ترسم که مستم محتسب پندارد و انکار نتوانم اگر ز آلایشم آزرده ای، اوّل قدح در ده به مستی می توانم پاک شد، هشیار نتوانم رقیبان از وفا در لاف و من خاموش کی شاید؟ درین دعوی تنزل کردن از اغیار نتوانم تو را تا دیده ام گلشن به چشمم خار می آید توانم دیده از گل بست، زان رخسار نتوانم به راه او دل و دستم حزین از کار می ماند درین مستی پریشان کردن دستار نتوانم
یه جایی هم‌میگه: ما دل به کسی‌ جز تب چشم تو نبستیم این شد که شکستیم و شکستیم و‌ شکستیم... :)