eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.2هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ اما من آن شکوفه ی اندوهم... کز شاخه‌های یاد تو می‌رویم... #فروغ_فرخزاد
‌ ‌آه ای شهزاده! ای محبوب رؤیایی! ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی ای نگاهت باده ای در جام مینایی آه بشتاب ره بسی دور است لیک در پایان این ره قصر پر نور است...
🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ای بهار، ای بهارِ افسونگر من سراپا خیالِ او شده‌ام... در جنون تو رفته‌ام از خویش شعر و فریاد و آرزو شده‌ام ... #فروغ_فرخزاد 🌸🍃🌺🍃🌸🍃
‌ من پری کوچک غمگینی را می‌شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی‌لبک چوبین می نوازد آرام، آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می‌میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
‌ کاش از شاخه‌ی سرسبز حیات گُل اندوه مرا می چیدی
‌ پشت شيشه برف می بارد پشت شيشه برف می بارد در سكوت سينه ام دستی دانه اندوه می كارد ...
‌ پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه‌ام منزلگه اندوه و درد وبد گمانی کاش چون بودم...
چون تو در جهان نجسته ام هنوز تا که بر گزینمش بجای تو... #فروغ_فرخزاد 🍁
‌ سرد است و بادها خطوط مرا قطع می‌کنند آیا در این دیار کسی هست که هنوز از آشنا شدن به چهره فنا شده خویش وحشت نداشته باشد؟
‌ آن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای سالم سرشار آن آسمان های پر از پولک آن شاخساران پر از گیلاس 🌹
🍁 . ز دل فریاد کردم کای خداوند من او را دوست دارم دوست دارم .. مگر چندان تواند اوج گیرد صدایی دردمند ومحنت آلود خدایا این‌صدا را می‌شناسی من او را دوست‌دارم دوست‌دارم ...
‌ می‌سرایم تو و چشمان تو را نه سپیدی نه غزل ••• تویی آن شعر دل انگیز و بلند ڪه پر از مثنوی بارانی منم آن شاعر بیدل ڪه فقط ••• برق چشمان تو را می‌بیند سبڪ من عاشقی و قافیه ام دلتنگی ست ••• منم آن مست و پریشان نگاهت ڪه دلم تو و احساس تو را می خواهد ••••
‌‌ کاش چون آینه روشن می‌شد دلم از نقش تو و خندهٔ تو...
. اکنون تو اینجایی ! گسترده چون عطرِ اقاقی ها در کوچه های صبح بر سینه ام سنگین در دست هایم داغ در گیسوانم رفته از خود ، سوخته، مدهوش... اکنون تو اینجایی ....
🍃شهامت میخواهد سرد باشی و گرم لبخند بزنی...!!! ─┅─═ঊঈ🌺🌺🌺ঊঈ═─┅─
. ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯﻫﺎ ، ﻣﺜﻞ ﻓﺼﻠﻬﺎ ، ﻣﺜﻞ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﻫﺎ ... ﺑﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺎﻝ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺯﻭﺍﻝ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﻮﺯﻫﺎ ﮔﺮﯾﺨﺖ؟ ﺑﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ پرﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﮕﺎﻩِ ﺧﯿﺮﻩ ی ﺯﻣﺎﻥ ﮐﺸﯿﺪ؟ ﺑﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍن ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪِ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﮐﺸﯿﺪ؟ ﺑﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺩﺳﺖ ....؟ 🍃🌸
میتپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا میگوید بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت چه باک ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خاک 🍃🌸
🌸 گفتم از دیده چو دورش سازم بی گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مرا دریابد ورنه دردیست که مشکل برود 🌸🍃🌺🍃🌸🍃
اکنون تو اینجایی ! گسترده چون عطرِ اقاقی ها در کوچه های صبح بر سینه ام سنگین در دست هایم داغ در گیسوانم رفته از خود ، سوخته، مدهوش... اکنون تو اینجایی .... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃
چو در آیینه نگه کردم ، دیدم افسوس جلوهٔ روی مرا هجر تو کاهش بخشید دست بر دامن خورشید زدم تا بر من عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم ای امید دل دیوانهٔ اندوه نواز
‌‌ کاش چون آینه روشن می‌شد دلم از نقش تو و خندهٔ تو... 🍂
وقتی که زندگیِ من ، هیچ چیز نبود ... هیچ چیز به جز ، تیک تاکِ ساعت دیواری ...! دریافتم ؛ باید ... باید ... باید ... دیوانه وار دوست بِدارم ، کسی را که مثل هیچکس نیست !
کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی مرا مستی و شکر زندگانی ست چه ‌غم گر در بهشتی ره ندارم که در قلبم بهشتی جاودانی ست ─┅─═ঊঈ🌺🌺🌺ঊঈ═─┅─
مثل دُرناى بى جفت مثل باران بى دليل در حالِ دوست داشتن تواَم ، در حالى كه كنارم نيستی ... 🌼🍃
میتپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا میگوید بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت چه باک ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خاک