من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم
این جهان را عاری از هر غصه وغم میکشم
بهر دلها مهربانی بی قراری یک دلی
هر دلی را در کنار شاخه ای گل میکشم
اندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری
من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم
زشت وزیبا خالق وپروردگار ما یکیست
زشت وزیبا ، پیش هم ، اما انسان میکشم
عشق هایی که در آن بوی خیانت میدهند
تا ابد محکوم دل تنگی به زندان میکشم
هرکجا قلبی شکست ، مابی تفاوت بوده ایم
اری اری بهردلهای شکسته ، نیز درمان میکشم
من در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ
با تنی سالم ، لب خندان ،خرامان میکشم
از فرعون،
پـدرسوخته تر نداریم!
اما خـُدا به موسی میگه:
نرم باهاش صحبت کن...!
بعد ما با بچه های امام زمان
که موهاش یخورده ناجوره،
چجوری صحبت میکنیم...!
| علی اکبر رائفی پور |
#شـرحعشـق
📚 #داستان_شب
میگویند: #درویشی بود كه در كوچه ومحله راه میرفت و میخواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید وخوب گوش داد كه ببیند چه میگویدوقتی شعرش را شنید گفت:من پدر این درویش را در میآورم.
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد ویك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به #درویش داد ورفت به خانهاش و به همسایههاگفت:من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی.
از قضا زن یك #پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد وبرخورد به درویش و سلامی كرد وگفت:من از راه دور آمدهام و گرسنهام درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:زنی برای ثواب این فتیر رابرای من پخته، بگیر و بخور جوان!
پسر #فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بودكه سوختم؟درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسرخودش است!
همانطور كه توی #سرش میزد و شیون میكرد، گفت:حقا كه تو راست گفتی هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.
📚 هرشب یک داستان جذاب