📚 حکایت پند
مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره .
🥣 مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی كاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد كه دستپخت همسرش بی نمك است 😑
و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند 🙂
و مرد كه قاعده را خوب بلد است، لبخندی میزند و میگوید : "چقدر تشنه ام !🤔
🌹"زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود .
سوراخ های نمكدان سرِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمك توی كاسه سوپ زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند .
🌹مرد تشكر می كند، صدایش را صاف میكند و میگوید : "میدونستی كتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟😁
و سوپ بی نمكش را میخورد ؛ با رضایت😊
و زن سوپ با نمكش را میخورد ؛با لبخند!
✅ زندگی زیباست به شرط : مهر و گذشت
#حدیث_دل 🍁
آتش و آبی بباید میوه را
واجب آید ابر و برق این شیوه را
تا نباشد برق دل و ابر دو چشم
کی نشیند آتش تهدید و خشم ؟
#مولانای_جان
#حدیث_دل 🍁
ماییم و شب تار
و غم یار و دیگر هیچ
صبر ڪم و بے تابے بسیار
و دیگر هیچ...
#عرفی_شیرازی
#حدیث_دل 🍁
دوست دارم بمیرم و بروم
زین قفس پر بگیرم و بروم
دوست دارم نظر بیندازی
بر خیال دلیرم و بروم
مژه باران کنی مرا از پشت
تن بدوزی به تیرم و بروم
در نبندی و از دهان خودم
بشنوی:«ناگزیرم» و بروم
بپذیرم که بی غمت هیچم
بپذیرم فقیرم و بروم
کاش می شد در این فراز و فرود
عشق باشد امیرم و بروم
از تو تا تو در این شد و آمد
سبز باشد مسیرم و بروم
#امیر_سیاهپوش
#حدیث_دل 🍁