eitaa logo
حدیـثهٓ‌زندگــيـٰ
10.1هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
770 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 ﹝دوسـت داشـتنِ تــــو...♡ بویِ بهار نارنج میدهد بویِ شکوفه هاے سیب 🌸 بویِ خوش آشنایی ، بویِ تازگی ...🌿﹞ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌
۸ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 "مواظب همدیگه باشیم" از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ "پیر میشیم"... از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛ "می بُرّیم"... از یه جایی بــه بعد دیگه تکراری نیستیم؛ "زیادی هستیم"...! پس "قدر خودمون" ، "خانواده مون" ، "دوستانمون"، "زندگیمون" و کلأ حضور خوشرنگ مون رو تو صفحه ی"دفتر وجود" بدونیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌
۸ دی ۱۴۰۳
حدیـثهٓ‌زندگــيـٰ
. ثمر 🍇🍇🍇 کنار لیلا نشستم و با استرس گفتم +خیلی میترسم، انقدر این مدت گریه کردم و خودم رو عذاب دادم
. ثمر سرم گرم حرف زدن با لیلا بود و منتظر نوبتم بودم که چشمم به صورت آشنایی افتاد، فاطمه بود... با صورتی کبود و خیس از اشک کنار زن غریبه ای نشسته بود، تازه وارد مطب شده بودند، به محض اینکه نشستند زن دیگه ای وارد مطب شد و حق به جانب رو به زنی که کنار فاطمه بود کرد و گفت +خدا ازتون نگذره، الهی سر بچه ی خودتون بیاد... پشتش به من بود اما صداش صدای رقیه خانم بود با وحشت چنگی به دست لیلا زدم و زمزمه کردم +باید از اینجا بریم... زود باش... جلوتر از لیلا از جا بلند شدم، برای بیرون رفتن از مطب باید از کنار فاطمه رد میشدم، شالم رو جلو کشیدم و سرم رو پایین انداختم تا شناخته نشم، اما لحظه ی آخری که خواستم از مطب بیرون بزنم صدای متعجب فاطمه به گوشم رسید +ثمر...وایستا.. معطل نکردم،بازوی لیلا رو گرفتم و به سرعت از مطب بیرون زدم وارد خیابون که شدیم برای لحظه ای برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم، چشمم به رقیه افتاد که کنار شوهرش ایستاده بود و داشت دنبال من میگشت، وحشت زده رو به لیلا گفتم +سریع ماشین بگیر از اینجا بریم
۸ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم...
۸ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 *‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو ڪه ڪنارم باشی هوا را هم نمیخواهم ... وجودت را "نفس" میڪشم ‎
۸ دی ۱۴۰۳
حدیـثهٓ‌زندگــيـٰ
. ثمر سرم گرم حرف زدن با لیلا بود و منتظر نوبتم بودم که چشمم به صورت آشنایی افتاد، فاطمه بود... با
. ثمر 🍒🍒🍒 هرگز نمیخواستم باهاشون روبه رو بشم، مخصوصا که حامله بودم و ترس این رو داشتم که بلایی سر بچه ام بیاد. به هر حال من قساوت رقیه و ابوذر رو دیده بودم سریع دستی برای ماشین زرد رنگی بلند کردیم و سوار شدیم، ماشین که حرکت کرد لیلا با تعجب گفت +چی شد ثمر؟ کی رو دیدی که انقدر ترسیدی کمی آب خوردم و با صدای لرزونی ماجرا رو براش گفتم لیلا با ترس به عقب برگشت و گفت +تعقیبون نکنه.. با دقت به اطراف نگاه کردم،به ظاهر کسی دنبالمون نبود اما باز نمیتونستم ریسک کنم برای همین اول با سلمان تماس گرفتم و ماجرا رو براش گفتم سلمان با نگرانی گفت +برید جلوی اداره ی پلیس همون منطقه وایستید تا من بیام. باشه ای گفتم و تلفن رو قطع کردم، هرچند ممکن بود اونا دیگه کاری به من نداشته باشن اما نمیتونستم تو این شرایط ریسک کنم جلوی کلانتری همون منطقه از ماشین پیاده شدیم، با دقت نگاهی به اطراف انداختم، هیچ ماشینی مشکوکی اون حوالی نبود.
۸ دی ۱۴۰۳
حدیـثهٓ‌زندگــيـٰ
. حلما صاف ایستادم. +شرمنده، ببخشید. ساواش یه نگاه اخم آلود و خـ..ـشمگین به حسین انداخت. هر آن
. حلما با تعجب طرفش چرخیدم. این الان به من گفت، او.،ی! او.،ی تو کلات! بی تربیت. _به شهربانو بگو ناهار زیاد درست کنه، مهمون داریم. +کار دیگه ای با من ندارین؟ _نه برو. سری تکون دادم و از اتاق خارج شدم. +پسره ی بی تربیت! اون وقت به من میگه، رفتارمو درست کنم. سینی رو اپن گذاشتم. +شهربانو... ساواش گفت ناهار زیاد درست کنید مثل اینکه مهمون دارن. _مهمون؟ کی هست؟ +تو حرفاشون اسم دارا اوردن. شما میدونی این یارو کی هست؟ سرشو تکون داد. _پسر عمو اقاست. +حالا از کجا داره میاد، تهران؟ _والا نمی دونم. دیگه من تا اونجا دخالت نمی کنم. وا رفته گفتم: + به دیوار گفتی، در بفهمه! بلند خندید. _به در گفت، دیوار بفهمه! باهوش من! +خب، حالا همون! چند تا دونه هویچ بزرگ با رنده به دستم داد. _اینارو برای ناهار، رنده کن! +ناهار چی هست؟ _هویچ پلو...
۸ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 ‌‌ ما سهممان را به عشق پرداختیم با فاصله دلتنگی و روزهای از دست رفته...
۹ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 با همه چشم تو را می‌جویم با همه شوق تو را می‌خواهم زیرِ لب باز تو را می‌خوانم دائم آهسته به‌نام...
۹ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 در دلم جایی براى هیچکس غير از تو نیست گاه يک دنیا فقط با یك نفر پُر مى شود..! ⁦
۹ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 من با روحم دوستت‌ دارم و روح نه هيچ‌وقت متوقف ميشود و نه فراموش می‌كند ...:)
۹ دی ۱۴۰۳