eitaa logo
حدیث اشک
6هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا حسین نزدیک شد، شمیم حضورش به من رسید در این طبق چه بود که نورش به من رسید شبها گرسنه بوده ام و نان نخواستم حالا ز کوفه بوی تنورش به من رسید من رفتن تورا که ندیدم مسافرم از غیبتت چه خوب ظهورش به من رسید شیرینی لب و سخنت مال دیگران شکر خدا دو بوسه ی شورش به من رسید ان کس که ترس داشت‌نگاه عمو کند بعد از تو چند مرتبه زورش به من رسید من پیش شمر و حرمله سر خم نمیکنم از ارث مادر تو غرورش به من رسید ویرانه خانه همه مان شد بدون تو از خانه جدید تو گورش به من رسید  سید محمد حسین حسینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
از روی نیزه بیا بشنوند امروز دختردارها.. قصه غمگین کوثردارها از روی نیزه بیا بوست کنم رفته ای بر نیزه با سردارها به علی اکبر بگو سنگم زدند سنگ خوردم از برادردارها زجر که تنها به دنبالم نبود در پی ام بودند لشکردارها! معجرم را دستگردان میکنند گوشه ی بازار، معجردار ها نیشخندی زد به گوش پاره ام این هم از آداب زیوردارها حرف خدمتکار پیش من زدند.. من که خود هستم ز نوکردارها سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم رقیه صورتش مثل سیب نوبر بود قدوبالاش عجیب محشر بود سن و سالی نداشت اما او... بر زنان قبیله رهبر بود نور بود و منیر، زهرا بود خیر بود و کثیر،کوثر بود بر همه دختران ویرانه مهربان بود مثل مادر بود آه این روزهای آخری اش.. آنقدر روزه بود لاغر بود از همه بیشتر کتک میخورد از همه بیشتر دلاور بود آستین را گرفته بود به سر آستینش بجای معجر بود گونه هایش چنان کبودی داشت اصلا انگار شخص دیگر بود خار از پاش در نمی آمد چندگام از همه عقب تر بود تا نبیند عمو لباسش را بین مردم چقدر مضطر بود گوشواره نداشت بر گوشش لخته خون ها بجای زیور بود از شلوغی خوشش نمی آید چندساعت میان معبر بود در خرابه فقط معذب بود چه کند خب!خرابه بی در بود سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نگاه مهربانت چرا لبهای تو خونی است بابا جان نگاهم کن به قربان لبت ای تشنه ی عطشان نگاهم کن پرستوی رهیده از ته گودال خنجرها نشو بین طبق زیر پرت پنهان نگاهم کن دلم بهر نگاه مهربانت لک زده بابا نگاهم کن نگاهم کن تو ای جانان نگاهم کن فدای چشمهای زخمی ات هرچند با سختی دوباره چشم خود را بازکن، خندان نگاهم کن اگرچه اشک میریزم تو هم چشمت پر از اشک است به وقت سوز و اشک و موسمِ باران نگاهم کن به اشک چشم می شویم غبار از چهره ات اما تو ای راس گذشته از تنور نان نگاهم کن اگر نداری یا تکلم کردنت سخت است به جای گفتن حرفی، فقط آسان نگاهم کن ندیدم چهره ی مادربزرگم را ولی بابا! شده تفسیر رویم کوثر قرآن، نگاهم کن زمین با خار آزرده مرا و آسمان با تو مده دیگر میان آسمان جولان نگاهم کن ببین حال دلم زار است و من از نیزه ها بیزار امان از کعب نی از راس بر پیکان نگاهم کن تو را می خواستم آنقدر نالیدم که بازآیی جگر را در وصالت داده ام تاوان نگاهم کن اگر راهب به سیم و زر سرت را ساعتی بگرفت به غیر از جان ندارم بهر تو، ارزان! نگاهم کن شنیدم بوده‌ای شش ساله وقتی مادرت جان داد سه سالم بود و گشتم بی سر و سامان نگاهم کن! اگر نشناختی این طفلک لرزان بی جان را منم طفل زمین‌گیرت بیا حیران نگاهم کن چه بر مرکب چه روی خاک اگر سر بر سر نیزه تو بابای منی ای خسروخوبان نگاهم کن شبیه تو که افتادی به زیر دست و پا من هم گهی افتان شدم گاهی شدم خیزان نگاهم کن تنت هرچند زیر سمّ اسبان له شده اما سرت دیگر نشد بازیچه ی اسبان نگاهم کن به قربان صدای خواندن قرآن زیبایت بخوان قرآن و یا قاری خوش الحان نگاهم کن ز وقتی شام را دیدی پدرجان چشم خود بستی اگر دارد برایت ذره ای امکان نگاهم کن اگر بر روی خاکم میزبانت عذرخواهم چون گرفته کاروان در ناکجا اسکان نگاهم کن ندارم شانه ای تا شانه بر مویم زنم اما به دستی گشته موهایم چنین افشان نگاهم کن برای آخرین بار ای دوچشمت چشمه‌ی خورشید رسیده عمر تلخم بر خطِ پایان نگاهم کن جواد محمود آبادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بمیرم برای رقیه الهی بمیرم برای رقیه همه جان عالم فدای رقیه ملک منصبی از تبار دلیران که یزدان بداند بهای رقیه خداوند سبحان نموده به قرآن به هر آیه مدح ثنای رقیه به خَلق دو عالَم همه ملک هستی بُوَد ذره ای از عطای رقیه صفایی ندارد بهشت خدایی گر از آن بگیری صفای رقیه به میزان عدل و عطای الهی شفاعت بود خون بهای رقیه بهشت برین و لقای الهی بود اجر حب و ولای رقیه هزاران سلیمان و صد همچو حاتم شده محو جود و سخای رقیه همه پادشاهان به مُلکی امیرند بُوَد عرش، دولت سرای رقیه شده شانه های سِتَبرِ علمدار پل بین ارض و سمای رقیه شود قلب عالم همه غرقِ ماتم به هرجا که باشد نوای رقیه همه کاروان اسیران عاشق بُوَد تحت ظِلِّ لوای رقیه بسوزد دلِ دلنوازانِ عالم زِ غمنامه ی کربلای رقیه گلی ارغوانی زِ بادِ خزانی که نیلوفری شد لَقای رقیه زِ خارِ مغیلان و سنگِ بیابان زده آبله هر دو پای رقیه دعای سحرگاه و اشک شبانه بُوَد جای آب و غذای رقیه به هر ناله ی یا حسین، از غریبی شده فاطمه همنوای رقیه به وقت نماز شبش عمه زینب دعا کرده بهر شفای رقیه به قلب اسیران چو تیری سه شعبه بُوَد ناله ی یا اخایِ رقیه زِ یک سو ابالفضل و سویی برادر شده چون صفا و منای رقیه بگفتا به رأس پدر، عمه زینب سپر شد به وقت بلای رقیه وصال عزیزان و هجران عمه پل بین خوف و رجای رقیه دو چشمان گریان زِ هجرانِ بابا شده نهر آب بقای رقیه چنان غم گرفته دلم را که گویی دوعالم گرفته عزای رقیه بدان گر که شعرم شده آسمانی دلِ من نموده هوای رقیه زِ هر بیتِ شعرم صدایی شنیدم صدای حزین و رسای رقیه دلِ «بیقرارِ » رَهِ کوی زهرا شده مرغ صحن و سرای رقیه  سید جعفر حسینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من راحت‌تر است بابا خار از جگر کشیدن تا که برای دختر یک شب پدر ندیدن گفتم که بوسه‌ای و اُفتادی از نوکِ نِی دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن بر دورِ گردن ما با این طناب سخت است تنها نه راه رفتن حتی نفس کشیدن دیروز با عمو و امروز با حرامی فرق است از عمو‌جان تا ناسزا شنیدن من را کدام کشته در دورِ قتلگاهت بر خارها کشیدن بر تیغ‌ها دویدن ماکه گرسنه بودیم هرشب کباب خوردند خنده ندارد اما طفل گرسنه دیدن بوی شراب می‌داد دست و دهان این زجر لکنت زبان به من داد تا قافله رسیدن ترسانده است من را با خونِ دامنش شمر بعد از تو سهم من شد از خواب هِی پریدن از وضعِ حنجر تو پیداست قاتل تو... هِی کرده استراحت هنگام سر بریدن حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای‌من ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام بابای‌من!عزیزتر از جان من!..،سلام ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی دیدم چِقَدر حالت عمه عجیب شد تو آمدی!...خرابه پر از بوی سیب شد منّت سر شکسته ی دختر گذاشتی وقتی به روی دامن من سر گذاشتی حالا به موی مختصرت شانه می زنم با دست کوچکم به سرت شانه می زنم وضع لب و دهان تو تغییر کرده است یک تکّه خیزران به لبت گیر کرده است بابا ندیده ای که چه زجری کشیده ام من روی خار تیز مغیلان دویده ام زلفم به دست باد مخالف کشیده شد این ارث فاطمه است که قدّم خمیده شد از روی من مپرس که نیلی شده پدر یاست کبود ضربه ی سیلی شده پدر این معجرم که پاره و خاکی و نخ نماست سوغات غارت حرم بی پناه ماست این نیزه دارها چه گلی که نکاشتند بر نی سر عموی مرا کج گذاشتند کار رقیه ی تو پدرجان تمام شد تا نوبت مصائب پردرد شام شد نا محرمان به راه حریم تو سد زدند بر پهلوی سه ساله ی تو بد لگد زدند ما را میان خنده ی انظار برده اند ما را کشان کشان سر بازار برده اند دیدم که شامیان حرامی دریده اند دیدم که معجر از سر عمه کشیده اند دیدم بساط مستی بزم شراب را آن چشم شور دشمن خانه خراب را با داغ صحنه ای جگرم پاره پاره شد حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد امشب کنار پیکر بی جان من بمان یک فاتحه برای گل پرپرت بخوان بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم رقیه (س) کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیه‌پوشت تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟ تو آن شمع فروزانی که تا صبح قیامت هم هجوم هیچ طوفانی نخواهد کرد خاموشت هنوز ای بی کفن یک جان به کف در لشکرت داری خودم با این لباس پاره خواهم شد کفن‌پوشت به من گفتند دیگر رفته‌ای و بر نمی‌گردی یقین دارم قرار ما نخواهد شد فراموشت تصور هم نمی‌کردم تو را اینگونه می‌بینم گمان کردم می‌آیی و می‌آیم بین آغوشت پدر! از حال رفتن‌های من از زخم‌هایم نیست چنان از دیدنت مستم، شدم از ذوق مدهوشت خجالت می‌کشم بابا بگویم که چه‌ها دیدم بیا نزدیک تا گویم فقط آهسته در گوشت کف پایم چه می‌سوزد کجایی ای عمو جانم؟ کجایی تا مرا قدری بگیری باز بر دوشت؟ مخواه ای عمه! تا برگردم از مرگی چنین شیرین شراب وصل را لاجرعه می‌نوشم بگو نوشَت آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
قمرم مي آمد امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد مونس بي كسي هر سحرم مي آمد بدتر از گم شدن و زجر كشيدن اين بود چكمه ي شمر فقط در نظرم مي آمد من و دروازه ي ساعات من و بزم يزيد اشك نه،خون فقط از چشم ترم مي آمد دختري كه پدرش را نبرم از يادم محض خنده همه جا دور و برم مي آمد سوي چشمان مرا سيلي باباي تو برد بد زد آنقدر كه بايد خبرم مي آمد دختر بي ادب شام نگو پير زنم پيش از اين موي سرم تا كمرم مي آمد به خيالت كه از اول سر و وضعم اين بود چادري داشته ام كه به سرم مي آمد پدرت را نكش اينقدر به رخ،قبل از اين تا صدا ميزدم از در پدرم مي آمد تا عمويم نرسيده است برو اي دختر امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد  محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من انداخته روی سر من جا گُلِ سر از روسری گفتم برایت یا گُلِ سر روزی سرت را طبل ها می بُرد اما می برد دشمن از تمام ما گُلِ سر چشمم که بر انگشتری ساربان خورد دادم هوا می رفت که بابا ... گُلِ سر هرشب برایم عمه جان با آه میگفت می آورد بابای تو فردا گُلِ سر امشب بیا بگذر ز خیر گوشواره جشنی بگیر اینجا برایم با گُلِ سر دستی نداری که ببافی گیسویم را من را ببین خوش باورم، کو تا گُلِ سر! لبهای تو خشکش زده چون صورت من چیزی بگو، کی خواسته حالا گُلِ سر؟ وقتی دلم آشفته چون بازار شام است یک بوسه می ارزد به یک دنیا گُلِ سر رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بیا برگردیم پس می زنم غبار هوا را که بنگرم دارد چه ها می آید از امروز بر سرم وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم داری در آسمان چِقَدر سِیر می کنی از التهاب چشم ترت، رنج می برم هول و بلا به جان من افتاده جان تو این ترس را چگونه به رویت نیاورم پیشانیت چروک شد انگار مثل آن پیراهنی که دوخت برای تو مادرم من را کنار گودی این دشت می کُشد بغضی که پا گذاشته بر روی حنجرم دارم به دست و پا زدنت فکر می کنم اینجاست قتلگاه؟ نگو... نیست باورم اصلاً به تار موی تو سوگند می خورم برگرد تا که دست نبردم به معجرم رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بیا برگردیم پس می زنم غبار هوا را که بنگرم دارد چه ها می آید از امروز بر سرم وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم داری در آسمان چِقَدر سِیر می کنی از التهاب چشم ترت، رنج می برم هول و بلا به جان من افتاده جان تو این ترس را چگونه به رویت نیاورم پیشانیت چروک شد انگار مثل آن پیراهنی که دوخت برای تو مادرم من را کنار گودی این دشت می کُشد بغضی که پا گذاشته بر روی حنجرم دارم به دست و پا زدنت فکر می کنم اینجاست قتلگاه؟ نگو... نیست باورم اصلاً به تار موی تو سوگند می خورم برگرد تا که دست نبردم به معجرم رضا دین پرور ،_مرثیه_1402،_شعر_روضه ،_شعر_جدید لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پسري تشنه لب ازقضا قصه ي تقدير بهم خواهد ريخت ميرسد زود ولي دير بهم خواهد ريخت خواب ديده است كسي قحطي آب آمده است يوسف از گفتن تعبير بهم خواهد ريخت پسري تشنه لب از دست پدر خواهد رفت ناگهان آن پدر پير بهم خواهد ريخت خطبه ميخواند ولي خطبه ي او را لشگر با كف و گفتن تكبير بهم خواهد ريخت كودكي را كه سر دست گرفته ست حسين حرمله با زدن تير بهم خواهد ريخت تير،آن تيرسه شعبه گلوي كودك را قد يك ضربه ي شمشير بهم خواهد ريخت خورد با زور كمي آب شب يازدهم مادر از آمدن شير بهم خواهد ريخت... محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
روزگار بی وفا من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم من از مردی که برد انگشترت را سخت بیزارم من از تیری که آمد بی هوا بدجور دلگیرم از آنکه نیزه میزد پیکرت را جای خود اما از ان پیری که میزد با عصا بدجور دلگیرم از آن که پیش چشم بچه ها میبرد با لبخند به روی نیزه ها راس تو را بدجور دلگیرم سرم را می‌شکست ای کاش اما حرمتم را نه من از این زجر بی شرم و حیا بدجور دلگیرم درون تشت بودی و به روی تخت می خندید من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم  محمود یوسفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پای پر از آبله می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را تا میان من و تو کم کنم این فاصله را سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را کاش بودی و مرا باز بغل می کردی کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟ غیرت الله بیا ختم کن این غائله را عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم مادری کرد ، که آرام کند قافله را خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند شام حس کرد دم صحبت او زلزله را راستی واژه‌ی `یابن طلقا” یعنی چه؟ عمه آتش زده این سلسله ی باطله را او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را حسم این است که من دردسر قافله ام کاش با خود ببری دردسر قافله را می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی می کشم روی زمین پای پر از آبله را احمد ایرانی نسب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سه ساله کربلا من بعد تو هر لحظه بیمارم عمو جان یک جان به چشمانت بدهکارم عمو جان من در نبودت لحظه لحظه گریه کردم با چشمهای زخمی و تارم عمو جان چشم تو روشن، بعد تو ای غیرت الله انگشت نمای کوچه بازارم عمو جان چشمم کبود و صورتم زخمی ست، زیرا از چشم این مردم گنه کارم عمو جان یک سو نگهبان زجر و یک سو حرمله، من بین دو تا وحشی گرفتارم عمو جان از هر که شاید بگذرم هر کافر اما از زجر بچه کش نه بیزارم عمو جان از مو بلندم کرد و راحت بر زمین زد این روزها خیلی سبک بارم عمو جان هم قافله ای ها تحمل می کنندم اما برای زجر سربارم عمو جان از بس سرم را سنگ ها بردند در شام گوشم سیاه و سخت تبدارم عمو جان موی مرا یک پیر زن چنگی زد و گفت من شانه ات را لازمش دارم عمو جان فکر سر پیچیده روی نیزه ی تو پیچیده برهم سخت افکارم عمو جان حالا تو روی نیزه ها و در عوض من با پرچم اشکم علمدارم عمو جان تو روی نی دفع خطر می کردی از من یک جان به چشمانت بدهکارم عمو جان  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابا حسین کفنت بود سنگ و خنجر و خون معجرم هست خاک و آتش و دود شد مسیحی فدای تو حتی دخترت را زدند قوم یهود جای تو حرمله ، سنان ، خولی سر به من می زدند زود به زود به عمو جان بگو که سیلی ها بهر من بود مثل ضربِ عمود هر چه از نیزهٔ تو دور شدم جز سیاهی نبود وحشت بود از همان لحظه که شهید شدی گفتم این خاک را پدر بدرود رفتنم عمه را چه پیر کند رفتنم زجر را کند خشنود  حامد آقایی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیه‌پوشت تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟ تو آن شمع فروزانی که تا صبح قیامت هم هجوم هیچ طوفانی نخواهد کرد خاموشت هنوز ای بی کفن یک جان به کف در لشکرت داری خودم با این لباس پاره خواهم شد کفن‌پوشت به من گفتند دیگر رفته‌ای و بر نمی‌گردی یقین دارم قرار ما نخواهد شد فراموشت تصور هم نمی‌کردم تو را اینگونه می‌بینم گمان کردم می‌آیی و می‌آیم بین آغوشت پدر! از حال رفتن‌های من از زخم‌هایم نیست چنان از دیدنت مستم، شدم از ذوق مدهوشت خجالت می‌کشم بابا بگویم که چه‌ها دیدم بیا نزدیک تا گویم فقط آهسته در گوشت کف پایم چه می‌سوزد کجایی ای عمو جانم؟ کجایی تا مرا قدری بگیری باز بر دوشت؟ مخواه ای عمه! تا برگردم از مرگی چنین شیرین شراب وصل را لاجرعه می‌نوشم بگو نوشَت  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دل دخترت کبابه انتظارشو نداشتم که بری و جام بذاری چرا دیر اومدی پیشم؟ نکنه دوسم نداری؟ چرا اینقدر پریشونی؟ الهی دورت بگردم کاشکی دستام کمی جون داشت موهاتو شونه می کردم از همون وقتی که رفتی دل دخترت کبابه چرا تا رسیدی بابا بوی نون گرفت خرابه؟ من غذا نخواسته بودم بس که از زندگی سیرم بغلم‌ ‌نکردی؟…باشه من تو رو بغل می گیرم نمیگی که دخترت رو چرا با خودت نبردی؟ لااقل بگو بابایی منو دست کی سپردی؟ چادرم تو صحرا گم شد اما روسریم نیفتاد گوشوارم رو پس می گیرم عمه قولشو بهم داد روسریم یخورده سوخته غم نخور عیبی نداره عموم از سفر که برگشت یدونه نوشو میاره چی میشه بازم بخندی؟ دلم از غصه رها شه دندونم شکسته اما شیریه…غمت نباشه شب خرابه سرده، اما هرجوری شده می‌خوابم خاکی ام؟ عیبی نداره نوه ی ابوترابم اینا چیزی نیس بابایی همشون میگذره میره اما چند روزه ‌کلافم زبونم‌ همش میگیره دخترت شیرین زبون‌ بود بود ولی از این به بعد نیست بخدا جواب اشکام خنده های ابن سعد نیست تا زمانی که تو شامم حال و روز من همینه یا پیشم بمون بابایی یا که باز بریم مدینه نه…دیگه طاقت ندارم بعیده این گره وا شه دخترت میخواد بمیره دعا کن حاجت روا شه سید جعفر حیدری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سهم من شده درد و بلا رفتی و سهم من شده درد و بلا حالا بالاست از هجران تو دست دعا حالا قرآنِ زینب ، از تو یک بوسه طلبکارم پایین بیا از روی رحل نیزه ها حالا گفتی زن همسایه هم او را ندیده بود عمه شده با شمر و خولی آشنا حالا افتاده ردّ پنچه اش بر گونه های من آیا به گوش َت خورده اسم زجر تا حالا؟؟ هربار اسمت را صدا کردم کتک خوردم انداخته با مشت ، دندانِ مرا حالا بابا از آن مجلس شرابش قسمتِ ما شد گریه کند قسمت ، به سرنوشت ما حالا چشم عمو را دور دیدند و میان ما دنبال کلفت بود آن یک لاقبا حالا بازار نه …. دربار نه … برده فروشان نه…. اصلا خودت خوبی ، عزیز مصطفی ، حالا!؟ تو آمدی جانم به قربانت چرا با سر ؟ تو امدی جانم به قربانت چرا حالا ؟ پیش خدا بودی ، دوباره آمدی پیشم؟ اینبار من را هم ببر پیش خدا حالا محمد کیخسروی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امیری حسین به دست خویش گرفته‌ست هر دو ماهش را چنان امیر که می‌آورد سپاهش را پر است هر قدمش از هزار بیم و امید چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را عصای پیری مادر جوانی پسر است برای سوختن آورده تکیه‌گاهش را به غیر این دو پسر هیچ در بساطش نیست و در برابر خورشید برده آهش را قسم به چادر زهرا قسم به اشک علی برای جلب رضا می‌شناخت راهش را برای دفع بلا بردشان به قربانگاه مگر که حفظ کند این چنین پناهش را به خیمه رفت و نیامد پس از شهادتشان نخواست تا که ببیند شکسته شاهش را دو ماه پاره به دست حسین بود و شنید بگو به خواهر من تن کند سیاهش را  سید محمد حسین حسینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اهل عشق سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطنا رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین‌را عزیز عالم کرد اینهمه مجلس مصیبت ها.. پرچم یاحسین هیات ها.. خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده.. میوه نور میدهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن جان تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است. پس یتیم حسن خودش حسن است دست اورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا میکرد عمویش را فقط صدا میکرد چه عمویی؟میان چندسپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان امد پابرهنه دوان‌دوان امد امد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شدست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز میدهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی اخر تنم ز عشقت سوخت تیر من را به روی جسم تو دوخت سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من چیزی نداشتیم اگر این غم نداشتیم این غم نبود یک دلِ خُرم نداشتیم تو آمدی برای همه ، این زمین اگر قدرِ تو می‌شناخت جهنم نداشتیم عالم اگر که صیحه‌ی زهرا نمی‌شنید باز این چه شورش است در عالم نداشتیم ما هیچ چیزمان که شبیه شما نبود ای وای اگر که گریه‌ی باهم نداشتیم خرجی نبود و خرجِ عزای تو می‌شدیم خرجی نداشتیم ولی کم نداشتیم ما را حسین تا به قیامت بزرگ کرد ما بی حسین هیچ نه آنهم نداشتیم زینب اگر نبود و نمی‌گفت که راه چیست حرفی برای خط مقدم نداشتیم زینب اگر نبود و علم را نمی‌گرفت این های هایِ محرم نداشتیم ممنونِ بوریام اگر بوریا نبود چیزی برای آن تنِ دَرهم نداشتیم حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا زینب(س) بیا بنگر که زینب با خودش دو اختر آورده دو خورشید جهان آرا دو ماهِ انور آورده به اینان نان عصمت شیر با مهر علی داده دو سرباز از تبار آستان جعفر آورده خداوندا پذیرا باش از من همچنان هاجر که سویت زینب اسماعیل های دیگر آورده اگر هاجر یکی گل هدیه کرده در ره داور عزیز حیدر و زهرا دو از گل بهتر آورده الا ای آسمان بنگر که وقت خیبر ثانی یکی مادر ز اولاد علی ، دو حیدر آورده بیا لیلا ببین اینجا دو جان بر کف در این صحرا برای یاریِ خون خدا و اکبر آورده عجب بازار سرخی پا گرفته بر سر این خاک به پیش پای اصغر لاله های احمر آورده خزان کربلا گر چه رسیده بر بنی هاشم ز باغ جان زینب دو اقاقی سر در آورده یکی از شوق جانبازی چو بازی پر در آورده یکی با رعد شمشیرش شکوه محشر آورده میان خنده میگریند و میگریند با خنده تو گویی تیغ ، پیغام وصال دلبر آورده ببین زینب برایت هدیه از بازار جانبازی حسین فاطمه دو سرو ، اما بی سر آورده عجب داغی به دل مانده از این تصویر جانفرسا شهیدان را حسین با خجلت و چشم تر آورده داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم زینب(س) حاجیان چون یک به یک پرپر شدند در منای عاشقی بی سر شدند نوبت پرواز اهل راز شد مادری با کودکان دمساز شد رازهایی بهرشان افشا نمود بالهای بلبلان را وا نمود که ای گرامی یاوران احیا شوید بال بگشایید و بر بالا شوید اذن گیرید از شه صاحب ولا عشق را سازید اینجا بر ملا نوگلانش راهی صحرا شدند دست بر دامان آن لیلا شدند از همان راهی که مادر گفته بود باز شد با شه ره گفت و شنود که ای جهانی حاجی طوف سرت اذن فرما جان زهرا مادرت ما دو تا یار سرافراز توایم تیغ بر کف هر دو سرباز توایم کن نظر اینجا کفن پوش آمدیم مست از جام تو مدهوش آمدیم اشک ریزان شه گل لب را گشود راه را بر نوغزالان وا نمود سوی میدان هر دو گل راهی شدند راهیِ سیر الی اللهی شدند تیغ بر کف از یمین و از یسار بر دل دشمن زدند از شوق یار ناگهان باد خزانی پر گشود برگهای شاخه گلها را ربود دست گلچین دامن گل را گرفت شعله ها دامان بلبل را گرفت باز شد بازار حسن و دلبری شد جمال یاسها نیلوفری شاه آمد هر دو را در بر گرفت یاسها را زیر بال و پر گرفت شد روان از قتلگاه عرشیان تا به سوی خیمه ی افلاکیان گفت زینب دوستان کاری کنید `یاورم را یاوران یاری کنید” میروم دور از رخش در خیمه گاه تا نبینم ماه را لبریز آه شکر من هم هدیه ای دادم بر او خون طفلانم به من شد آبرو گر که صد اولاد دیگر داشتم یا که صد سرو دلاور داشتم جمله را میکردم از جان فانی اش خویش را هم میکنم قربانی اش یا حسین ای تشنه کام کربلا کشتی توحید ای نوح بلا هستی خواهر فدایت دلبرم ای امام بی معین ای سرورم گر چه در فکر جدایی از منی روح من فکر جدایی از تنی ای تمام روح من از تن مرو هستی من را بگیر بی من مرو داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹