eitaa logo
حدیث اشک
6هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
اهل عشق سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطنا رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین‌را عزیز عالم کرد اینهمه مجلس مصیبت ها.. پرچم یاحسین هیات ها.. خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده.. میوه نور میدهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن جان تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است. پس یتیم حسن خودش حسن است دست اورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا میکرد عمویش را فقط صدا میکرد چه عمویی؟میان چندسپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان امد پابرهنه دوان‌دوان امد امد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شدست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز میدهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی اخر تنم ز عشقت سوخت تیر من را به روی جسم تو دوخت سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عموجان حق بده خیلی هوایِ بوسه‌هایت کرده‌ام از عموجان بیشتر بابا صدایت کرده‌ام عمه دستم را گرفته بود اما آمدم... فکرکردی که عمو جانم رهایت کرده‌ام مقتل مأثور هستم غارتِ گودال را ازدحامِ زخمهایت را روایت کرده‌ام خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم پیش تو اُفتاد دستی که فدایت کرده‌ام پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد دید لشکر آمدم خود را عبایت کرده‌ام آنقدر من را کشیدند آخرش مَردی شدم اینقدر گویم که در آغوش جایت کرده‌ام هرچه می‌خواهند بر من می‌زنند و می‌روند شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کرده‌ام خواستند از تو جدا سازند من را که نشد آه شرمنده اگر که جابجایت کرده‌ام آخرش من را مُشبک کرده‌اند این نعلها راضی‌ام خود را ضریحِ کربلایت کرده‌ام من در آغوشِ توام یا تو در آغوشِ منی دیدی آخر جا میانِ بوریایت کرده‌ام آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد دیدی وقتی که سپر خود را برایت کرده‌ام سینه‌ام را سینه‌ات را عاقبت با زور دوخت حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دستِ کریم ها افتاده باز کار به دستِ کریم ها مارانوشته اند گدا از قدیم ها شانه زده به زلف کمندی نسیم ها باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن عبدِ خداست کودکِ ده سالة حسن ده ساله بود قامتش اما وقار داشت بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود او را عمو به بندِ محبت کشیده بود دستش به دستِ عمة قامت رشیده بود بوسید دست عمه به او التماس کرد جان کند تا زخیمه خودش را خلاص کرد پایِ برهنه جانب گودال می دوید در بین ازدحام عجب موقعی رسید فریادهای مادرت ِ سادات را شنید فوری حسین پیکر او در بغل کشید می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد اصلا تمام کشتن این طفل راز شد اما مقابل پدرش سرفراز شد می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده با پنجه های گرگ تنش جستجو شده عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند مثل کبوتری سر او را بریده اند در قتلگاه روی تن او قدم زدند با نعل تازه هر دوبدن را بهم زدند یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند زینب گرفته دست به سر می کند نگا ه درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه قاسم نعمتی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیزم حسین(ع) سِیرِ آنان که دلبرند کنم او لآخر تو را پسند کنم در کمندِ ت وام که جبرانِ اینکه یاران تو ک ماند کنم حق بده در فراقِ آغوشت چشم خود را به گریه بند کنم میزنم بال بال تا خود را در هوای تو شهربند کنم با کمی از غبار نعلینت خویش را ایمن از گزند کنم بی نیازم کنی اگر خود را درِ این خانه مستمند کنم عین فرزانگیست گر اینجا آنچه دیوانگان کنند کنم نَفُسم گیرِ نفس مانده اگر روضه خوانی به چون و چند کنم روزگارم که تلخ شد باید نذر هیئت دو کیسه قند کنم گریه بر تو نشاط داده اگر بعدِ روضه بگوبخند کنم شب جمعه برای غربت تو گری هی فاطمه پسند کنم تا ابد لعن بر همان کس که پیرُهن از تن تو کند کنم از روی خاک گرم کرب و بلا کاش بودم تو را بلند کنم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ”حسن” برای
حسین” از قدیم هاست 

او حاضرست جان خودش را فدا کند 

نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند 

مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت 

برق نگاه او دل آئینه را شکافت 

اسرارهای در دل گنجینه را شکافت 

فریاد های او قفس سینه را شکافت 

اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: 

وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد 

آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد 

دریا به چشم های ترش غبطه می خورد 

جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد 

حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد 

روی زه کمانِ”حسن”،تیر آخر است 

این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است 

سقّا شده است تا علمش را بیاورد 

شمشیر کوچک دودمش را بیاورد 

تابیده تا سپیده دمش را بیاورد 

امّیدواری حرمش را بیاورد 

امّیدواری حرم از حال رفته است 

خورشید آسمان تهِ گودال رفته است 

او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت 

از دست عمه دست خودش را کشید و رفت 

مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت 

پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت 

کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه 

سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه 

با سر رسیده تا که فدای سرش شود 

گودال آمده سپر حنجرش شود 

با جسم کوچکش زره پیکرش شود 

تا مرهمی به زخم دل مادرش شود 

درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند 

کفتارها به صورت او چنگ می زدند 

آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود 

آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود 

این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود 

سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود 

با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند 

با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند 

مبهوت مانده با بدن او چه می کند 

با این عموی بی کفن او چه می کند 

با پاره های پیرهن او چه می کند 

آن که نشسته روی تن او..،چه می کند 

این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد 

آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد 

ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید 

تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید 

یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید 

سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید 

محراب های عرش،در این لحظه سوختند 

تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند 

دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده 

قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده 

بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده 

روی 
حسینیه” `حسنیّه” بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سه ساله ارباب گفتم به دل وقتش شده دل‌دل ندارد دنیای من دور از پدر حاصل ندارد با گریه ام بدخواب کردم دشمنت را یک نیمه‌جان که ترسی از قاتل ندارد ما را به جُرم گریه بر تو حبس کردند این شهر گویا قاضی عادل ندارد یادت می‌آید می‌کشیدی شانه گفتی موجی که دارد موی تو ساحل ندارد باید پریشان باشد این گیسو چرا که سنجاق سر حتی ندارد تِل ندارد انگشت‌هایم از چه با انگشت‌هایت جمعش برابر نیست و حاصل ندارد باید سر از بازار شامی‌ها درآرد این قافله وقتی ابوفاضل ندارد سر درد دارم آنقدر که کِل کشیدند آوارگی ما که رقص و کِل ندارد‌ تا بار اول دیدمش فهمیدم این زجر در سینه‌ی خود سنگ دارد دل ندارد یک گوشوارم را کشید و کند، گفتم این را نکش..وا کن، ببر، قابل ندارد من فکر این بودم برای تو بمیرم پهلو و چشم و دست که قابل ندارد گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا... شبیه مادرم دیگه نمیشه هیچکس اما تو نشون دادی به بابات جلوه‌ی اُمّ‌ابیهاتو صدام‌ کردی و آخرسر ، کنارت اومدم با سر میبینی کار دنیامو، میبینی کار دنیاتو نباید با طبق من رو جلو روت پرت میکردن نمیخواستم ببینی اینجوری تعبیر رویاتو چرا چشماتو بستی پس؟ منم بابا.. نگاهم کن خجالت میکشی از من؟ غریبم من مگه با تو؟ بیا بازی کنیم بابا بیا زخمامونو بشمار ببین من بیشتر زخمی شدم توو این سفر یا تو چقد خوب حفظشون کردی بخون آروم درِ گوشم شنیدم وقتی میخوندی پایین نیزه شعراتو اگه لبهام کمی زبره اگه خشک و ترک خورده‌ست تحمل کن یه کم بابا ببوسم تاول پاتو تو هم گوشواره هات گم شد منم انگشترم گم شد گوشات زخمه، خدا رو شکر ندیدی دست باباتو توی طشت دیدمت امروز که پاک کردی با آستینت نخواستی که ببینم چشم خیس مثل دریاتو خبر دارم شبا از درد پاهات دیر میخوابی سرِشب دونه دونه بچه ها خوابیدن الا تو شنیدم گم شدی اون شب یکی با سیلی پیدات کرد مگه گیرش نیارم من یه روز این زجر بد ذاتو میدونم که دلت تنگه میدونم که بغل میخوای نبین رفتم پیش راهِب.. نمیگیره کسی جاتو منو محکم بغل کردی میترسی باز تنها شی نترس جایی نمیرم یا برم میرم فقط با تو گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمو حسین(ع) کاش فریاد بر سرش نکشد به روی خاک پیکرش نکشد دشمنش را بگو که حداقل عمویش را برابرش نکشد دست خود را دهد ز دست ولی دست از عشق دلبرش نکشد گرچه جانی نمانده در بدنش منت از شمر و لشکرش نکشد کاش می شد که حرمله در سر نقشه ی ذبح حنجرش نکشد بگذریم از تمام این ها ، کاش کار به بردن سرش نکشد  شهریار سنجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ثاراللهی‌ام خیر را مِن‌باب نابودی شر آورده‌ام خاندانم را به امداد بشر آورده‌ام با بروز آشکار وجه ثاراللهی‌ام کربلا را از دل تاریخ در آورده ام داغ، هرچه دارد این صحرا خریدارم به دل دل که جای خود برای دوست سر آورده‌ام چشم کوفه کاش دنبال زر و زیور نبود تا ببیند کاروانی از گوهر آورده‌‌ام طفل بودم با دعایم کوفه باران میگرفت من چه حاجاتی که در این شهر برآورده‌ام نامه‌هایی که فرستادند همراه من است کودکان را از جفاشان بی‌خبر، آورده‌ام چه نیازی هست به خورشید و ماه کربلا کاروانی با خود از شمس و قمر آورده ام هم برای خاکهای داغ این صحرا بدن هم برای آن تنور داغ سر آورده‌ام بعد عباسم بنا دارم علمداری کند خواهرم را بیشتر از این نظر آورده ام اکبرم را، اکبرم را، اکبرم را، اکبرم آن که از جان خواهم او را بیشتر آورده‌ام کاش شرمنده نگردم آخرش پیش رباب اولین بار است اصغر را سفر آورده ام اشک، بیش از خون، ز دین حق حفاظت میکند دختران را از پسرها بیشتر آورده ام تا نبیند صورت حوریه ها را آفتاب از ملائک سایه ای از بال و پر آورده ام گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من خواب بودم یه خُرده بد بیدار شدم یکی داشت نعره میزد بیدار شدم رو سرم دس میکشیدی پا بشم.. بعد تو هی با لگد بیدار شدم بعد رفتن تو مهربون من خواهرت میشد بلاگردون من میشینم با دندونام قصه میگم یکی بود یکی نبود دندون من دستای مردای شامی سنگینه بعد سیلی چشم من تار میبینه تاری چشام فدا سرت، فقط تو رو خوب نمیبینم بدیش اینه کاش میشد تو رو شریک راز کنم خیلی حرفارو برا تو باز کنم کاشکی دردِ دست و گردنم میذاشت برا بابائیم یه خورده ناز کنم بازوی شکسته بازو نمیشه دردی مثلِ درد پهلو نمیشه دوس دارم ناز بکنم برات ولی ناز دختر بدون مو نمیشه غم رفیق چشمای ترم میشد سفرت داشت دیگه باورم میشد خواهرت اگه نبود موهای من از اینی که مونده کمترم میشد بین موهام سوره‌ی فجر و نگاه سه ساله دخترتم، اجر و نگاه دنبال موهام روی سرم نگرد لابلای پنجه‌ی زجرو نگاه همیشه پدر عزیزه دختره بخدا که همه چیزه دختره من کبودیام سر تازیونه‌س بگو هی نگن«مریضه دختره» دشمنای تو امونم نمیدن زیر آفتاب سایبونم نمیدن به کنیزا اینجا نون خشک میدن بابا جون به من همونم نمیدن رسیده آخر کارم، بابایی پُر پاییزه بهارم، بابایی هر چقد دلت میخواد آیه بخون منکه خیزران ندارم بابایی زخمای سرت منو پیر میکنه آیه های غمو تفسیر میکنه دس نبردم توو موهات درد نکشی توو موهای سوخته دس گیر میکنه دور گردنم غُل انداخته بودش همونی که چارقل انداخته بودش چقَدَر زود میخوای از پیشم بری تازه حرفمون گل انداخته بودش بی تو من بایَدَم آشفته باشم این اسیری رو پذیرفته باشم این دفه خواستی بری منم ببر بدون من نمیری، گفته باشم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمو حسین(ع) دیر شد، شرمنده‌ام که آمدم حالا عمو آمدم تا که ببوسم زخم‌هایت را عمو هم‌ ندارم طاقت تنهایی‌ات را بیش از این هم‌ ندارم طاقت تنهایی زنها عمو فکر میکردند اینکه مادرم باشد رباب پیش مردم بس که میگفتم به تو بابا عمو پای تو عباس‌وار آماده‌ی جان دادنم دست من افتاد در راهت چنان سقا عمو دستم از بازو جدا شد جای گریه گفته‌ام سب و لعن قاتلین مادرم زهرا،، عمو گرچه من حالا شدم مردی برای خود ولی بین آغوشت برای من بخوان لالا عمو هم سر تو هم سر من هست روی دامنش چشم ما روشن شده بر چهره‌ی بابا عمو خوب می‌دانم برایت دیدنش آسان نبود زیر دست و پا زدم من سخت دست و پا عمو من از این وُسعِ کمَم شرمنده‌ام، میخواستم پخش باشم چون علی در وسعت صحرا عمو شاهِ مظلومِ بلاناصر، بمیرم، بعد من زیر چکمه گیر می‌افتی تک‌ و تنها عمو این حرامی‌ها چرا پیراهنت را می‌کشند؟ تو کریمی احتیاجی نیست به بلوا عمو چونکه جسمم را سه‌شعبه به تن تو دوخته استخوانم زیرِ سُم شد با تو جابه‌جا عمو گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من نگاه تو که به یک غمزه میبرد دل ها کشیده خط جنون بر کتاب عاقل ها »غلام نرگس مست تو تاجدارانند « رسیده است به چشمت حکومت دل هااضافه ی گِل تو قسمت همه نشود کم است، جمعیت شیعیان و خوش گِل ها برای اینکه همیشه به تو نگاه کنم اتاق من شده حالا پُر از شمایل ها فقط به برکت آن `روض هخانگی” ها بود قدی م داشت صفایی اگر که منزل ها درون سینه ءشان شوق توست، تا باشند میان چایی روض ه تمامی ه لها تو خواستی که دودوتای ما هزار شود نگاه تو برکت می دهد به حاصل ها دلیل کار و پس انداز ما زیارت توست تویی تو علت نان حلال شاغل ها برای خرج عزای تو رخت میشستند قدیم پیرزنان در حیاط منزل ها همیشه حاجت خود را نگفته میگیرم رسیده لطف تو حتی به دست کاهل ها دم ورودی باب الرجاء تو دیدم نشسته حاتم طایی میان سائل ها زِ جورِ باد مخالف چه بر سرت آمد که کشتی تو شکست و نشست در گِل ها به طعنه لحظ هی آخر سنان به تو میگفت: حسین پیر نبودی چنین اوایل.. ها.. یکی لباس.. یکی سر.. یکی عبا را برد نشست هاند سر سفر هی تو قاتل ها شبیه هفتم مادر، تو هم غریبانه گرفته شد شب هفت ات فراز محملها گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای شاه غیور یا اباعبدالله ذلت ز تو دور یا اباعبدالله پاک است همیشه دامن مستانت ای جام طهور یا اباعبدالله اسم تو حلاوت است و یادت نمک است شیرینی و شور یا اباعبدالله ای جمع نقیضین که هم همّ و غمی هم سور و سرور یا اباعبدالله پای صف قیمه‌ی تو مردم هستند تا روز ظهور یا اباعبدالله با آشپز و چایچی و شربت ریز شد جنس تو جور یا اباعبدالله از لات محله سینه زن میسازی ای یار صبور یا اباعبدالله گودال تو سجده گاه خونین تو بود مکروب شکور یا اباعبدالله نان سر سفره یادم انداخت که تو رفتی به تنور یا اباعبدالله بر زخم تو‌ بدجور نمک پاشیدند ای گریه‌ی شور یا اباعبدالله لعنت به کسی که تاخت بر روی تنت با سم ستور یا اباعبدالله @hadithashk
طفلان بی بی زینب(س) چنان تیری شدند از چله‌ی زینب رها با هم چنین رفتند راه عشق را تا انتها با هم برای اذن میدان التماس شاه میکردند به امر زینب افتادند روی دست و پا با هم به یاری نوه در کربلا مادربزرگ آمد قسم دادند دایی را به زهرا یکصدا با هم چنان جنگاوری‌هاشان به دایی‌هایشان رفته که میدان می‌روند عین حسین و مجتبی با هم سرود عشق سر دادند و سر دادند پای عشق به خون افتاده اند از یاریِ خون خدا با هم به پاشان گرد و خاکی پا شد اما کوفیان دیدند دو تا خورشید را در آسمان کربلا با هم از آنجائیکه جنگ کربلا جنگ ولایت بود زدند این طفل ها را دشمنان مرتضی باهم پس از اکبر دگر روی تمام دشمنان وا شد به این علت به آنها حمله میشد بارها‌ باهم عقیله لحظه‌ای از خیمه‌اش بیرون نمی‌آید اگر سرهای طفلانش ز تن گردد جدا با هم یکی فرق سرش زخمی یکی پهلوش خون‌آلود عجب ارثیه ای بردند آقازاده ها با هم دلش آتش گرفت و سوخت زینب آن زمانی که کنار خیمه آوردند جسم هر دو را با هم سر جسم پسرها مادر از اندوه اکبر خواند و بعداً در مدینه یاد اکبر کرد بابا هم اگرچه سنگ ها از هم جدا کرده‌ست آنها را ولی بر روی نی رفتند تا شام بلا با هم و زینب گفت به ام البنین ؛ بهتر پسرهایم.. نبودند و ندیدند از غم بزم شراب آهم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نیزه پس از نیزه نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد آن سو عزادار عزایش مادرش بود آن گاه که بر پهلویش می خورد نیزه تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود بی شک میان جسم او راهی نمی یافت شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود با این همه سختی ، خدا را شکر در دشت تنها نبود و شاه بالای سرش بود  شهریار سنجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احلی من العسل ما بین قصیده، غزلش می‌گردم یادآور شهد و عسلش می‌گردم بابای مرا کسی به خاطر دارد؟ آیینه‌ی جنگ جملش می‌گردم کرامت نعمت زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احلی من العسل می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد انتقام نفس خسته ی مادر باشد همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشدذوالفقاری ست دوباره به سر مرهب ها قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد سیزده ساله ولی خوب به او می آید که به فرزند علی مالک اشتر باشد آرزو داشته تا چند صباحی دیگر ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده کشته هایش ولی امروز فراتر باش ازرق شام نفهمید که در محضر او لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم همه گفتند که شاید علی اکبر باشد کسی از ضربه ی تیغش به سلامت نگذشت اجل کوفه و شام است و مقدر باشد  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نثار روح پیر غلامان و زحمت کشان دستگاه سیدالشهدا ع @hadithashk
نثار روح پیر غلامان و زحمت کشان دستگاه سیدالشهدا ع @hadithashk
تازه داماد حرم تب تنهایی من بود که تاب از تو گرفت فکر نوشیدن یک جرعه ی آب از تو گرفت به جمال حسنی دست درازی کردند تازه داماد حرم نیزه نقاب از تو گرفت هرکسی از پدرم از پدرت بغضی داشت انتقامی عوض آن دو جناب از تو گرفت پدر تو شتر مادرشان را پِی کرد کینه ی جنگ جمل خُرده حساب از تو گرفت `تا به حالا نشده بود جوابم ندهی” من صدایت زدم و سنگ جواب از تو گرفت بوی خونِ بدنت کرب و بلا را بر داشت گل نیلوفری ام نعل گلاب از تو گرفت ورمِ پلکِ لگد خورده دو چشمت را بست ورنه فکر حرم آرامش و خواب از تو گرفت گریه ی تازه عروست وسط نامحرم گریه ها در وسط بزم شراب از تو گرفت گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمو حسین شد شب معجزه ها ، ذکر عوالم حسن است بر لب سینه زن و ذاکر و ناظم حسن است سایه ی روی سر این همه خادم حسن است اولین گریه کن روضه قاسم ، حسن است حسنی گشته حسینیه ی دلها امشب جای هر درد نوشتند مداوا امشب ای حسن جان ِحرم ، حضرت دلدار سلام دست پرورده ی عباس علمدار سلام یک تنه لشکر دین قبله ی ایثار سلام شیر غران علی حیدر کرار سلام سیزده ساله شدی پیر شهادت طلبان داده ای یاد قیامت به قیامت طلبان ذکر جانم حسن از عالم بالا آمد طالب خون علی اکبر لیلا آمد سیزده سالگی حضرت مولا آمد حال عباس و حسین از رجزت جا آمد ذکر طوفان انابن الحسنت را عشق است یک تنه لشکر آقا شدنت را عشق است می رسد موج زنان غیرت طوفان حسن لشکر کفر به جان آمده از جان حسن باز پی شد شتر فتنه به دستان حسن کوفه را ریخت بهم یوسف کنعان حسن هیبتت حیرت انس و ملک و جن شده است آن همه مَن مَن ازرق همه مِن مِن شده است وقت آن شد بچشی غربت بابایت را کینه ها داشت مگر چشم تماشایت را سنگ ها کرد پر از لاله سراپایت را چه غریبانه صدا می زدی آقایت را با زمین خوردن تو گشت بلند هلهله ها نیمه جانی ِ تو جان داد به این حرمله ها گرگ های جملی، یوسف کنعان ای وای از عطش آمده روی لب تو جان ای وای مرهم زخم تو شد سم ستوران ای وای شد یکی جسم تو با خاک بیابان ای وای آه بر آه یتیمانه ی تو خندیدند شیر گشتند همه تا که غریبت دیدند زنده شد با غم تو روضه مادر قاسم قتل تو زیر سر این همه لشکر قاسم سرو گویم به تو یا لاله ی پرپر قاسم هم ابالفضل شدی هم علی اکبر قاسم لرزه از حال تو بر عرش معلی افتاد می کشی پا به زمین و عمو از پا افتاد   محمد حسین رحیمیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احلی من العسل به یاد کرب و بلا مانده قاب تصویرش به گوش می رسد آنجا هنوز تکبیرش ز یادها نرود که چگونه نزد عمو رسیده بود، به آن گریه سرازیرش وداع آخر او خود حکایتی دارد که نیست تاب بیان و مجال تفسیرش غلافِ قبضه او میکشید روی زمین به جاست روی زمین رد خطِ شمشیرش به نام نامی بابا رجز نمود آغاز تمام کرب و بلا گشت تحت تاثیرش شبیه شیر به غرش در آمد و بعدش شدند جمله یلانِ عرب زمین گیرش یکی یکی همه را تار و مار کرد و سپس رسید ازرق شامی برای تحقیرش به برق صاعقه اش شد دو نیم ازرق هم ستود حضرت عباس ع جنگ و تدبیرش حریف او نشدند و محاصره کردند به سنگ و نیزه و شمشیر و بارش تیرش چه قسمتی است که قاسم در آن شود قسمت میان این همه تقسیم ، گشته تقدیرش شکست جام عسل زیر هجمه دشمن زره نبود برایش نبود تقصیرش اسماعیل روستائی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
قاسم ابن المجتبی حضرت عالی اعلی قاسم ابن المجتبی در مقام مدح والا قاسم ابن المجتبی سیزده ساله ولیکن مظهر فرزانگی اُسوه ی ایمان و تقوا قاسم ابن المجتبی محضرش هرگز نمی‌خواهد که لب را وا کنی در کرم مانند بابا قاسم ابن المجتبی مردها را زنده کردن اولین اعجاز او از مریدانش مسیحا قاسم ابن المجتبی اشک بر خون خدا دست علی اکبر است روزی اشک حسن با قاسم ابن المجتبی مثل پروانه به گرد عمه زینب می پرد غیرتی مانند سقا قاسم ابن المجتبی نوکر او را حسن محشر شفاعت می کند گر کند یک غمزه تنها قاسم بن المجتبی معنی لفظ شهادت را به ” احلی من العسل ` جور دیگر کرده معنا قاسم ابن المجتبی طرز پیکارش مرکب از حسین و از حسن شیوه رزمش معما قاسم بن المجتبی تا به لشکر می زند دشمن فراری می شود در رگانش خون مولا قاسم بن المجتبی نعره زد ان تنکرونی ، وارث شیر جمل در دو عالم نیست الّا قاسم بن المجتبی کشتن ازرق برایش دستگرمی بوده است دشمنان را کرد رسوا قاسم ابن المجتبی تا قیامت برندارم سر از این مستی که شد باده ریز کاسه ما قاسم ابن المجتبی من تمام نسلم اندر نسل سائل بوده‌اند نسلش اندر نسل آقا قاسم ابن المجتبی شک ندارم گوشه چشمش به آنی می کند دردهایم را مداوا قاسم بن المجتبی ذره ای باکی برایم نیست از روز جزا شافع نوکر به فردا قاسم بن المجتبی (((( نام باب اصلی صحن حسن را می‌زنیم بر طلا با خط زیبا قاسم اب المجتبی )))) آنقدر من را خدا حاجت روایم کرده است هر زمانی گفته ام یا قاسم بن المجتبی ارث برده از پدر این غربت جانسوز را بی حرم گشته است حتی قاسم بن المجتبی شد تنش از زخم تیغ و تیر و شمشیر و سنان عاقبت هم سطح صحرا قاسم بن المجتبی مثل یک موم عسل در زیر مرکب قد کشید بهر قتلش گشت بلوا قاسم بن المجتبی اربا اربا شد علی اکبر ولی بابا رسید لحظه جان دادن اما قاسم بن المجتبی... ...بر سر نعشش عمو مثل عقابی سر رسید گفت با او : دیده بگشا قاسم بن المجتبی پاسخی نشنید و با چشمان تر گفتا حسین : پیش بابا رفته گویا قاسم ابن المجتبی  عرفان ابوالحسنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احلی من عسل زیبائی اش مهتاب را شرمنده کرده خورشید را نور وجودش بنده کرده او را تمام عشق حسین آکنده کرده در کربلا یاد حسن را زنده کرده هنگامه ی حی علی خیر العمل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد در هر نگاهش برق چشم مرتضی داشت سر تا به پایش عطرِ و بوی مجتبا داشت حس پدر را به عمو در هر کجا داشت آماده ی رفتن که می شد خیمه ها داشت... درغیرت و مردانگی ضرب المثل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد پیش عمویش رفت حاجتمند افتاد اذنی نداد از صورتش لبخند افتاد مانند شیری در قفس در بند افتاد یکباره یاد حرز و بازوبند افتاد تا از عمو اذنی گرفت و مشگل حل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد ان تنکرونی تنکرونی شد نوایش پیچید وقتی بانگ ابن المجتبایش کرب و بلا به لرزه افتاد از صدایش با ضربه هایش سر می افتد زیر پایش انگار حسن زنده شد و جنگ جمل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد از نسل زهرا و علی فتاح خیبر فرزند سردار جمل شیر دلاور زد بی زره در معرکه تا قلب لشگر از تنکرونی خواندنش دشمن شده کر در دست هایش ذوالفقاری مثل یل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد افتاده از پا لشگری با سنگ می زد در هر کجای پیکرش خون رنگ می زد با پنجه دشمن کاکلش را چنگ می زد با پایکوبی شادی و آهنگ می زد شرمنده از اینگونه جان کندن اجل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مانند مومی از عسل شد حفره حفره شد میزبان نعل ها واکرده سفره روی زمین ظرف گلابش ریخت خمره نه استخوانی مانده نه مفصل نه مهره چون بیت های نامرتب در غزل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مثل ضریحی خانه خانه شد مشبک چیزی نمانده دیگر از صورت دهان فک صدها نفر با نیزه و شمشیر تک تک نجمه نبیند حال و روزش را که بی شک... وقتی در آغوش عمو جانش بغل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مهدی شریف زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹