eitaa logo
حدیث اشک
6هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن نگاهی از کرم بر چشم‌های خستهء ما کن تمام آفرینش بی‌تو باشد جسم بی‌جانی بیا با یک نظر بر خلق، اعجاز مسیحا کن بیا از غربت جدّت بگو، با مردم عالم بیا و چشم ما را از سرشک سرخ، دریا کن کنار علقمه با مادر مظلومه‌ات زهرا دو چشم خویش را دریا، به یاد چشم سقا کن بیا با اشک کن همچون عموی خویش، سقّایی بریز از دیده خون و گریه بر اولاد زهرا کن بیا و تير را بیرون بکش از حنجر اصغر پسر که ذبح شد از تیر قاتل، فکر بابا کن بیا دست یداللهی، برون از آستین آور طناب خصم را، از دست‌های عمّه‌ات وا کن سر بالای نی، آوای قرآن، خندۀ شادی بيا دروازۀ ساعات و زینب را تماشا کن بریزد خون «میثم» تا به خاک پای یارانت بیا او را برای روز جانبازی، مهیا کن @hadithashk
هلالِ ماه بودن با تو و قدِّ کمان با من برای حفظ این پرچم امیر عشق جان با من تلاوت کن قیامت را که منبرها به پا خیزند بخوان یَحیای من آیات را تفسیر آن با من تو سایه سار زینب باش حتی بر روی نیزه حسینی کردن آزادگان این جهان با من قسم بر آن محاسن که خضابش کرده خاک و خون بدان بر خاک تیره بردن این دودمان با من اگر چه آیه هایت را صدای هلهله برده میان لشگر سرمست ها ، صد دل فغان با من اگر از نیزه افتادی بیا فورا در آغوشم بیا تو ، تازیانه خوردن از دست سنان با من حریف اشک ها و بی قراریَش نخواهم شد رقیه با تو ، دلداریِ جمع دختران با من تو هر کس را که می خواهی شفاعت کن ولی بگذار شکایت کردن از خولی و شمر و خیزران با من @hadithashk
گرچه از داغ توام هر دم لبالب بیشتر با تو شادم از تمام عمر، امشب بیشتر از ادب دور است من اینگونه پیشت آمدم سوخته مویم، نخواهد شد مرتب بیشتر جان من از مادرت زهرا بپرس اینرا پدر درد پهلو میشود آخر چرا شب بیشتر؟ ضرب دست زجر بیش از دیگران دارد اثر روی این صورت ولیکن چند مضرب بیشتر دور دست شمر مویت پیچ میخورد ای پدر سوختم از تاب گیسوی تو در تب بیشتر چند باری از روی نیزه تو افتادی زمین من ولی افتاده ام از روی مرکب بیشتر هرچه کمتر آب خورده خواهرت در این سفر تازیانه خورده اما عمه زینب بیشتر قاریان را با طلای زرد هدیه میدهند پس چرا داری طلای سرخ بر لب بیشتر؟ @hadithashk
مناجات امام زمان (عج) زخم معصیت به روحم مانده و کاری شده زندگی بی تو برایم سرد و تکراری شده بسکه دل مشغولی ام دنیا شده آقا ببین دل به تو دادن برایم کار دشواری شده اصلا آقا لحظه ای باخود نگفتم بی وفا این چه وضع نوکری و عشق و دینداری شده بی حیا بودم ولی بار دگر برگشته ام در میان روضه کارم گریه و زاری شده آبرویت را همیشه بردم اما کار تو چشم پوشی از بدی و آبروداری شده مهربان آقا, بیا دست گدایت را بگیر چون دچار غصه و اندوه بسیاری شده همنشینم کرده ای با خوبها زیر عَلَم بازهم باران لطفت بر سرم جاری شده بسته شد راه حرم , خیلی دلم را غم گرفت صبر بر این غم فقط از درد ناچاری شده گریه و سینه زنی در کربلا یادش بخیر نوکر تو بیقرار آن عزاداری شده خیمه ها آتش گرفت و دختری گریه کنان می دوید و ناله میزد سوخت مویم عمه جان @hadithashk
کاروان اسرا خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد وَ سایه‌ات به سرم مُستدام هم باشد بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد  کم است اینهمه دشنام‌های طولانی که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه‌ها سخت است و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم کنیزِ خانه‌ی‌مان رویِ بام هم باشد شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد  بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد چه حال می‌شوی آن لحظه‌ای که تنهایی اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد لباس کهنه‌ی خود را برایم آوردند میانِ کوفه کمی احترام هم باشد دلم خوش است که با نیزه‌ی تو می‌آیم اگرچه فاصله‌ام یک دو گام هم باشد @hadithashk
خون می‌چكد به دوشم از چشمهای نیزه من هم عزا گرفتم با های های نیزه یا شهر تیره گشته یا تار گشته چشمم تنها تو را شناسم ای روشنای نیزه با خارها دویدم با تازیانه رفتم آخر به تو رسیدم از ردِ پای نیزه دیدی مرا گرفتند آخر زِ دامنِ تو ای وای وای دشمن ای وای وای نیزه دشمن زِ هر دو سو بست زنجیرِ گردنم را یكسو به دستِ زینب یكسو به پایِ نیزه هم پاره پاره معجر  هم رشته رشته گیسو از بس كه سنگ خوردم از لابلایِ نیزه دیگر خبر ندارم از گریه‌های اصغر گویا که رفته در خواب با لای لایِ نیزه @hadithashk
شام... مثل نماز، مثل دعا، صبح و ظهر و شام ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام روضه به روضه گریه ی ما فرق می کند چون فرق بین نافله ها صبح و ظهر و شام روزی سه بار از غم تو گریه می کنیم با رخصت از امام رضا صبح و ظهر و شام این روزهاست غصه ی ما شام شام شام همراه درد کرب و بلا صبح و ظهر و شام دختر نشست پیش پدر گریه کرد و گفت شلاق می زدند به ما صبح و ظهر و شام یکبار ظهر کُشت تو را شمر و با سَرَت هر روز می کُشند مرا صبح و ظهر و شام... @hadithashk
کاروان.... کاروان در مسیرِ راز و نیاز مدّتی از مسیر باقــــی بود دختری مثلِ آسمان معصوم باز هم رویِ دوشِ ساقی بود پیشِ هم در کــــنارِ هم با هم هردوشان مهربان و با احساس بود ساقی اسیرِ این کــــودک دخترک عاشقِ عمــــو عبّاس عاشـــقِ خنده های شیرینش عاشـــقِ آبشـــارِ مویش بود عاشـــقِ ارتفــــاعِ بالایـــش فتـــحِ این قلّه آرزویش بود این گذشت و گذشت تا اینکه چشم بر راهِ قطره ای بـــاران دید دارد عمـــو اباالفضل اش مَشک بر دوش می رود میدان مـــثــلِ مـــاهـــی دور از دریـــا دو لبِ کوچکش به هم میخورد دخترک خوبِ خوب می دانست داشت یک حادثه رقم می خورد دیـــد از دور که عَلَم افتــــاد دیـــد بابا بدونِ او برگشــــت با خودش گفت پس چرا بابا با عمو رفت بی عمو برگشت ناگــهان در میانِ گرد و غُبار با نگـــاهِ رُبـــاب او همــدرد بی صدا داد زد عمـو عبّاس به خدا تشنه نیستم برگــرد مثلِ دریا دلش تلاطُم داشت مثلِ باران به هر طرف بارید تا زمین خورد ناگهـــان بر نِی سرِ ساقی به سمتِ او چرخید دخترک ناگهان پرید از خواب با صدایــــی که گفت دلبندم و عمــــو گفت با کمی لبخند خواب دیدی... نترس فرزندم دخترک گـــفت : دوستـــت دارم تا تو هستی خیالِ من تخت است زندگـــی بی تو را نمی خــواهم در کنارت رقیّه خوشبخت است ساقـــی امّا درست می دانست خطری سخت در کمــــین باشد داشت عبّاس با خودش میگفت : کاش خوابت فقط همین باشد ... @hadithashk
کرب و بلا لحظه در لحظه در این راه بلا میریزد زخم یک بام ز سنگ دو هوا میریزد هر که دارد هوس کرببلا گریه کند اشک خون منتقم آل عبا میریزد هر که دارد به سرش شور و نوا ندبه کند کز سرِ نی ز لب شاه نوا میریزد ناسزا طعنه جفا سنگِ ملامت دشنام آشنا ریزد و بیگانه جدا میریزد رنج و ماتم نه فقط قسمت من بود که اشک گاهی از دیدهء این قوم خطا میریزد پا به پای سرِ بر نیزه دویدم ، دیدم اشک غم از بصر خون خدا میریزد نقش زیبایی این واقعه در گودال است که از آن حنجر صد پاره دعا میریزد @hadithashk
بر داغ تو تمام محرم گریستم بسیار بود این غم و من کم گریستم بر زخمهای تو همه عالم گریستند من هم دوباره با همه عالم گریستم فرزند را نشان ز پدر لازم است و من در اقتدا به حضرت آدم گریستم هم‌ناله با خلیل خدا در منای عشق بهر تو ای ذبیح معظم گریستم گفتند اشکِ شیعه به زخم تو مرهم است من تا نَهَم به زخم تو مرهم، گریستم از لحظۀ شنیدن «ان کنتَ باکیاً» پیوسته با غم تو به هر غم گریستم بر خاتمی که رفت به تاراجِ اهرمن هم‌ناله با پیمبر خاتم گریستم شوق بهشت و خوف جهنم سبب نبود تنها به خاطر تو دمادم گریستم "یابن شبیب" را شب اول شنیدمُ پای همین، تمام محرم گریستم @hadithashk
الشام الشام الشام کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من وای از شام که بغض پدرم را دارند سرهرکوچه معطل شده ام خسته شدم چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند سر بازار که رفتیم سرم داد زدند ای ابالفضل بیا نیت دعوا دارند دست بر دامن من داشت رقیه!میگفت عمه جان!باز هوای زدنم را دارند جگرم سوخت زمانیکه رقیه میگفت عمه جان!اینهمه دختر همه بابا دارند دخترانی که پس پرده عصمت بودند بعد تو در وسط مجلس می جا دارند @hadithashk
وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی  «تا با تو بگویم غم شب های جدایی»  اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران  «چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»  «من در قفس بال و پر خویش اسیرم»  ای کاش تو یکبار به بالین من آیی  در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست  من خوب نیاموختم آداب گدایی  عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه  تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی  می خواستم از ماتم دل با تو بگویم  از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی  امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟  یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی  ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق  آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟    @hadithashk
خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد وَ سایه‌ات به سرم مُستدام هم باشد بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد  کم است اینهمه دشنام‌های طولانی که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه‌ها سخت است و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم کنیزِ خانه‌ی‌مان رویِ بام هم باشد شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد  بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد چه حال می‌شوی آن لحظه‌ای که تنهایی اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد لباس کهنه‌ی خود را برایم آوردند میانِ کوفه کمی احترام هم باشد دلم خوش است که با نیزه‌ی تو می‌آیم اگرچه فاصله‌ام یک دو گام هم باشد @hadithashk
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟ این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟ شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید @hadithashk
شامیان غربت مارا همه جا جار زدند خنده بر بی کسی عترت اطهار زدند پای راس شهدا هلهله بر پا کردند تازیانه به اسیران گرفتار زدند چقدر دور و بر محمل ما رقصیدند ساز با ناله طفلان عزادار زدند زخم شمیشر کشنده است و، دوایی دارد بی دوا زخم زبان است که بسیار زدند طفل را پای دویدن چو بزرگان نبود هر که افتاد عقب از قافله ،هر بار ،زدند شاخه گل که نکردند نثار مهمان سنگها بر سر ما از در و دیوار زدند خوبی سنگ همین است ، نمیسوزاند آتش از بام به فرق من بیمار زدند سر بابا به سلامت سر من سوخت، ولی سر بابای مرا زودتر اینگار زدند بی جهت نیست می افتد سر عباس از نی عمه ام را جلوی چشم علمدار زدند گر نبودند به کوچه بزنند فاطمه را در عوض فاطمه ها را سر بازار زدند یاعلی زینبت افتاد عبای تو کجاست دخترت را بنگر در بر انظار زدند بیشتر از همه قافله بیچاره رباب.... سر طفلش به روی نیزه چه دشوار زدند @hadithashk
بغض گلویم مسیر آه گرفته از غم خورشید قلب ماه گرفته این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟ بس که شده ازدحام راه گرفته شهر پر از هلهله ست و زینب کبری یک نفره بانگ وا اخاه گرفته با اسرای یهود، آل نبی را فکر کنم شام اشتباه گرفته درد بزرگی‌ست اینکه دختر غیرت دور و برش را فقط نگاه گرفته سنگ رها از کمان پیره زنان را آه ببین جا به سجده گاه گرفته یوسف ما سیر شد ز عرش نشینی از سر نی راه سوی چاه گرفته @hadithashk
دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم شود این حادثه تکرار خدارحم کند یک و زن و قافله و خنده نامحرم ها بر اسیران گرفتار خدا رحم کند یک شبه پیر شدی یا زتنور آمده ای یک سر و این همه آزار خدا رحم کند نیزه داران همه مستند نیفتی پایین حنجرت خوب نگه دار خدا رحم کند گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد بر من و زلف ِ خم یار خدا رحم کند ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند چقدر بر تن زینب همه شلاق زدند جلویِ چشم علمدار خدا رحم کند راهمان از گذرِ برده فروشان افتاد این همه چشمِ خریدار خدا رحم کند زنی از بام صدا زد که کدام است حسین نوبت من شده این بار خدارحم کند یک نفر گفت اگر بغض علی را داری سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند @hadithashk
اسرار نهان را سر بازار كشیدند آتش به دل عترت اطهار كشیدند دروازۀ ساعات كه در شأن حرم نیست ناموس خدا را سوی انظار كشیدند بازار یهود آبروی اهل حرم رفت از پیرهن پارۀ ما كار كشیدند با سوت و كف و هلهله و رقص و جسارت دردِ دل ما را همه جا جار كشیدند تا خواست، تماشایی مان كرد ستمگر با   بی ادبی در بر حضّار كشیدند ای كاش كه چون كوفه غم سیلی مان بود ما را به سوی مجلس كفار كشیدند ای كاش فقط سنگ به سرها زده بودند بر گریۀ ما قهقهه بسیار كشیدند هر بار كه بی عاری شان خنده بما زد زخمی به دل حیدر كرار كشیدند ای سهل بگو از صدقه سوخت دل ما خون از جگر احمد مختار كشیدند از مردمشان پست تر اینجا خودشانند خون بود كه از چشم علمدار كشیدند با این كه خدا، حافظ ناموس خودش بود با حرف كنیزی به جگر خار كشیدند از مجلس بیگانه به ویرانه كه بردند فریاد سر عصمت دادار كشیدند ما را پس از آن بزم شراب اشك نمانده بس چوب به لب های گهر بار كشیدند با رأس بریده سخن این بود دمادم یك آیه بخوان ،كار به اغیار كشیدند این شام بلا لكّۀ ننگی است به تاریخ اسرار نهان را سر بازار كشیدند @hadithashk
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند @hadithashk
ای دل مگر نه خاتم ماه محرم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت باز این چه نوحه وعزا و چه ماتم است گویا طلوع کرده به شام آفتاب عشق کاشوب در تمامی ذرات عالم است صبح ورود شام چنان تیره بد کز آن کار جهان و خلق جهان جمله در هم است سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه ها سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است آن محشری که کرده به پا چوب خیزران بی نفخ سور خاسته تا عرش اعظم است رشک ملک خرابه نشین شد که محتشم گفتا عزای اشرف اولاد آدم است ویرانه و دل شب و دردانه و پدر آری بساط عشق به خوبی فراهم است فردا سپیده چشم در آن بزم تا گشود بر گرد شمع دید که پروانه ای کم است @hadithashk
بس احترام دیدیم آنهم چه احترامی در حال انتقامند آن هم چه انتقامی بغض گلو گرفته فریاد داد و بیداد یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند...حتی به یک سلامی از کوچه هاو بازار در بین چشم انظار ما را عبور دادند این مردم حرامی دلخسته از اسارت مجروح از جسارت من اینچنینم و تو زخمی سنگ بامی من کشته ی نگاه یک مشت لا ابالی تو کشته ی مرام یک مشت بی مرامی پا تا سرم کبودی ؛ دور و برم یهودی در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی @hadithashk
یازینب دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم که از غم ذولفقار آبداری بر گلو دارم سرت افتاد و افتادم روان گشتی روان گشتم که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم هرآنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم تمام کوچه ها سد شد اگر ،من سد شکن هستم به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی میرم چهل منزل اگر جان کنده ام این آرزو دارم @hadithashk
ابتا یا حسین میهمان شب تارم شده‌ای ای پدرم مه نورانی من از قدمت مفتخرم خشک شد چشم امیدم که بیایی ز سفر چند روزیست که اینگونه پدر منتظرم پس چرا بی‌بدن اینگونه ز راه آمده‌ای نکند کشته تو را شمر وَ من بی‌خبرم ناگهان خوب شده درد سر من بخدا ای به قربان سر غرق به خون تو سرم همه‌ی درد من اینست چطور پیش سرت لحظاتی بنِشینم نشود خم کمرم گوشوارم که دگر نیست فدای سر تو نکنم هیچ سخن از سپه شام و حرم چشم‌هایم لحظاتی ز سیاهی چو ندید پدرم محو شدی؛ تار شدی در نظرم پلک من هی بپرد تا که صدایی برسد بس که این زجر زده داد که انگار کرم نکنم ناز اگر صورت پر زخم تو را علتش نیست به جز زبری دستم پدرم دست‌هایم خشن و خسته و مردانه شده دختر حرمله میگفت به طعنه پسرم میشود لطف کنی دختر خود را ببری؟ نکند عمه بگوید چقَدَر بدسفرم... @hadithashk
الشام الشام الشام پشت دروازه عجب غوغا شده کاری بکن ای برادر خواهرت تنها شده کاری بکن گفتم از اینجا نبر مارا ولی لج کرد و برد روی خیلی ها برویم‌ وا شده کاری بکن خم شدم بردارم این سر را مرا محکم زدند قامتم زیر لگدها تا شده کاری بکن دختری را که سر بازار گم کردم حسین در کنار نیزه ات پیدا شده کاری بکن کوچه گردی با لباس پاره خیلی مشکل است دیدنم سرگرمی زنها شده کاری بکن سنگ آن بدکاره از ایوان سر من را شکست خون این سر غصه سقا شده کاری بکن با‌ کنیزم سمت بازار کنیزان میروم فضه میفهمد چه ها بر ما شده کاری‌ بکن من سر یک روسری صدبار سیلی خورده ام تازه میفهمم چه بر زهرا شده کاری بکن دور زنها یک تماشاخانه راه انداختند میهمانی ذوی القربا شده کاری بکن خیزرانش بیشتر از تازیانه درد داشت که رباب از شدت آن پا شده کاری بکن @hadithashk
بسته شد روز ازل قول و قرارم با حسین شکر لله!شد مبارک روزگارم با حسین سینه زنها یا ز نسل جون یا که قنبرند! خیر دیده قرنها ایل و تبارم با حسین من گنهکارم! قبول!اما میایم روضه اش شک ندارم آخرِ سر رستگارم با حسین هرکجا که میروم مردم سلامم میکنند پیش مردم اینهمه بااعتبارم با حسین! کربلا یعنی هرآنجا که سلامش میکنند! السلام ارباب!حالا همجوارم با حسین روضه رفتن های ما تجدید بیعت کردن است روضه روضه دستِ بیعت میفشارم با حسین حاجت من را نداده!ناز شصتش که نداد بهر حاجت ها مگر من‌کار دارم با حسین؟! دوست دارم مرگ را،چون‌ وقت مرگم میرسد کیف دارد لحظه های احتضارم با حسین اول ایمان حسین و اخر ایمان حسین من فقط سر را به سجده میگذارم با حسین دخترش هم سوخته هم زخمی و هم بی‌کس است آمدم در روضه اش حالا ببارم با حسین سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹