✍نگاه پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به #نوهی کوچکش بود. حسین به دنبال بچهها میدوید. بچهها فریاد میزدند و فرار میکردند. یاران پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میخندیدند.
✍حسین(علیه السّلام) از این سو به آن سو میدوید. مثل آهو جست میزد. حسین (علیه السّلام) به دنبال پسری که بزرگتر از خودش بود و پیراهن سبز بلندی داشت، دوید. تا او را نگرفت، نایستاد. نوبت پسرک بود. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جلو رفت. نوهاش را صدا زد.
✍بچهها ایستادند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جلوتر آمد. حسین (علیه السّلام) که فهمید پدر بزرگ قصد دارد او را بگیرد، #خندید و شروع به دویدن کرد. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میدوید. بچهها دوستشان را #تشویق میکردند. حسین (علیه السّلام) به هر طرفی میرفت. از لابهلای مردها میگذشت. بچهها را دور میزد. گاه میایستاد و از پدر بزرگ میخواست اگر میتواند او را بگیرد.
✍پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نفسی تازه کرد. #عبایش را به سلمان داد. بچهها فریاد میزدند و خوشحال بودند. حسین با سرعت میدوید. از این طرف کوچه به آن طرف میرفت. نفس نفس میزد. خسته شده بود؛ اما دوست داشت با #پدربزرگ بیشتر بازی کند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم خسته شده بود. همه #منتظر بودند، ببینند چه کسی #برنده میشود. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) پیر بود و حسین هفت، هشت سال بیشتر نداشت.
ادامه دارد...........
#محرم
#امام_حسین_(ع)
ما را به دوستانتون معرفی کنید.
👇👇👇
http://eitaa.com/hadyehasemani