eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
456 دنبال‌کننده
375 عکس
61 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله این کهنه کمان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن روست که خونابه فشان است ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی دردیست در این سینه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند یارب چقدر فاصله ی دست و زبان است خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من می کن افشردن جان است از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود گنجی است که اندر قدم راهروان است @hafez_adabiyat
کشید باده و نوشاندمان غم از خُم خویش.... کجا بریم ز دست قضا تظلم خويش ؟ سبو شکست، ولی لب نبست تا آخر به سر سلامتی «ساقی» از ترنم خویش شکوه ساقی ما را نگر به بزم بلا نشانده پرچم صبر و رضا به تارُم خویش به دست خویش کشید و چشید و ما را نیز چشاند باده‌ی تسلیم محض از خُم خویش چنان به عرشه‌ی صبر ایستاد کشتی‌بان که موج بحر پشیمان شد از تلاطم خویش! به پیشگاه بلا، کی ،کجا، کسی دیده‌ست؟ که داغ‌دیده تسلی دهد به مردم خویش نگاه و گریه و غم را به چشم ما بسپار نگاه دار، خدا را، به لب تبسم خویش... @hoseiniye_ye_del
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق شادی است عشق آزادی ست عشق آغاز آدمی‌زادی ست عشق آتش به سینه داشتن است دم همت بر او گماشتن است عشق شوری زخود فزاینده ست زایش کهکشان زاینده ست تپش نبض باغ در دانه ست در شب پیله رقص پروانه ست جنبشی در نهفت پرده‌ی جان در بن جان زندگی پنهان زندگی چیست؟ عشق ورزیدن زندگی را به عشق بخشیدن زنده است آن که عشق می‌ورزد دل و جانش به عشق می‌ارزد آدمی زاده را چراغی گیر روشنایی پرست شعله پذیر خویشتن سوزی انجمن فروز شب نشینی هم آشیانه‌ی روز آتش این چراغ سحر آمیز عشقِ آتش نشینِ آتش خیز @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دیوار قفس بشکسته ام بال و پر خود را زدم تنهای تنها ناله های آخر خود را درون شعله همچون شمع سوزان آتشی دارم که آبم کرده و آتش زدم پا تا سر خود را قفس را در گشوده، صید را آزاد بگذارید که در کنج قفس نگذاشت جز مشتی پر خود را کنیزان لحظه ای آرام، شاید بشنوم یکدم صدای نالۀ جانسوز زهرا مادر خود را لبم خشکیده یارم گشته قاتل حجره در بسته مگر با قطره اشکی تر نمایم حنجر خود را بزن کف، پایکوبی کن، بیفشان دست، امّ الفضل که کشتی در جوانی شوهر بی یاور خود را بیا و این دم آخر به من ده قطرۀ آبی که خوردم سال ها خون دل غم پرور خود را چه گوئی ای ستمگر در جواب مادرم زهرا اگر پرسد چرا لب تشنه کشتی شوهر خود را اجل بالای سر، من در پی دیدار فرزندم گهی بگشوده ام گه بسته ام چشم تر خود را به یاد شعله های نالۀ ابن الرّضا (میثم) سزد آتش زنی هم نخل، هم برگ و بر خود را @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای صفاتت حجاب چهره ذات ذات پاکت ظهور بخش صفات آفتاب رخت چو تابان گشت منهدم شد ز نور او ظلمات لب تو بر جهان مرده دمید نفسی زان بیافت حیات آنجهان در خروش و جوش آمد پیش مهر رخ تو چون ذرّات عالمی را چو نفی بود عدم لب جانبخش تو نمود اثبات جنبش از توست جمله عالم را ورنه دارد عدم سکَون و ثبات از چه شد عالمِ فقیر غنی گر نکردی برون ز گنج ذکوات وانچه او آدمش همی دانند نسخه عالم است و مظهر ذات مغربی آنچه عالمش خوانند عکس رخسار تست در مرآت @hafez_adabiyat
💠 شعر زبان آشتی جهان است 💠 ، محفلی صمیمی با شاعران ، اساتید ، نوسرایان و علاقمندان به شعر خوانش اشعار ، نقد و بررسی نوسروده ها 📆شنبه ها ⏰۵تا۷عصر 🏢پردیسان ، بلوار ۲۲ بهمن ، خیابان شهیدان رضی ۱، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ❇لینک دعوت باافتخار و امتنان : https://eitaa.com/joinchat/4167041496Cbc50b4da4e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزل شمارهٔ ۲۴۶     عید است و آخر گل و یاران در انتظار ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار دل برگرفته بودم از ایام گل ولی کاری نکرد همت پاکان روزه دار دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن از فیض جام ،قصه جمشید کامگار جز نقد جان به دست ندارم شراب کو کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد جام مرصع تو از آن در شاهوار گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست از می کنند روزه گشا طالبان یار زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار ترسم که روز حشر عنان در عنان رود تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود ناچار باده نوش که از دست رفت کار   @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
انجمن شعر حوزه هنری با حضور منتقدین استادان ناصر فیض علی داوودی محمود حبیبی کسبی فریبا یوسفی @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریای من بودی آغوش وا کن که می‌خواهد این قوی زیبا بمیرد @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده‌ای پس به چشم عاشقان آن را تماشا کرده‌ای ز آب و گل عکس جمال خویشتن بنموده‌ای شمع گل رخسار و ماه سرو بالا کرده‌ای جرعه‌ای از جام عشق خود به خاک افشانده‌ای ذوفنون عقل را مجنون و شیدا کرده‌ای گرچه معشوقی لباس عاشقی پوشیده‌ای آنگه از خود جلوه‌ای بر خود تمنا کرده‌ای بر رخ از زلف سیه مشکین سلاسل بسته‌ای عالمی را بسته زنجیر سودا کرده‌ای موکب حسنت نگنجد در زمین و آسمان در حریم سینه حیرانم که چون جا کرده‌ای می‌کنی جامی گم اندر عشق اسم و رسم خویش آفرین بادا بر این رسمی که پیدا کرده‌ای @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای دلم خون شد از غصه ساقی کجایی ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل‌گشایی عروس جهان گرچه در حد حسن است ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی دل خستهٔ من گرش همتی هست نخواهد ز سنگین‌دلان مومیایی می صوفی‌افکن کجا می‌فروشند که در تابم از دست زهد ریایی رفیقان چنان عهد صحبت شکستند که گویی نبوده‌ست خود آشنایی مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بسی پادشاهی کنم در گدایی بیاموزمت کیمیای سعادت ز همصحبت بد جدایی جدایی مکن حافظ از جور دوران شکایت چه دانی تو ای بنده، کارِ خدایی @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر خاک درگهت به ارادت نشسته ایم در انتظار چشم عنایت نشسته ایم شاهان عالمیم و گدایان کوی تو رندانه بر سریر قناعت نشسته ایم چشم طمع به غیر تو از غیر بسته ایم تا در قصور عز و مناعت نشسته ایم ما را به بارگاه سلیمان نیاز نیست ما دیو نفس کشته و راحت نشسته ایم ما تشنگان چشمه ی فیض ولایتیم با اشتیاق جام ولایت نشسته ایم در آستان مهر و ولای تو یا علی عمریست مستحق کرامت نشسته ایم در دادگاه عدل ز اعمال زشت خویش شرمنده ایم و بهر شفاعت نشسته ایم ما سر سپرده ایم به جانان ز جان و دل در پاش تا قیام قیامت نشسته ایم @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به‌نام او که دل را چاره‌ساز است به تسبیحش زمین، مُهر نماز است چراغی مرده‌ام، دل کن دلم را به بسم‌الله، بسمل کن دلم را بده حالی که حالی تازه باشد که هر فصلش وصالی تازه باشد الهی سینه‌ای داریم پُر سوز تبسم کن در این آیینه یک روز تبسم کن، تبسم کن، الهی! مرا در عطر خود گم کن، الهی! الهی سربه‌زیران تو هستیم اسیرانیم، اسیران تو هستیم الهی اَلاَمان از نَفْس بد کیش اسیر تو گریزان است از خویش نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار گرفتارم، گرفتارم، گرفتار @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزل شمارهٔ ۳۰۱     ای دل ریش مرا بر لب تو حق نمک حق نگه دار که من می‌روم الله معک تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک بگشا پسته خندان و شکرریزی کن خلق را از دهن خویش مینداز به شک چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک چون بر حافظ خویشش نگذاری باری ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک @hafez_adabiyat
شرح غزل ۳۰۱❇️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
من کجا باران کجا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
«صدای عبور تو را کوچه باور ندارد زمین در عطش مرده و سایه‌گستر ندارد شکوه تو در آینه می‌تراود، ولی آه! دل من شکسته‌ست و تصویر بهتر ندارد ترک می‌خورد طرح بغض زمین در شب شک عطش می‌شود سیل اشکم و آخر ندارد و پرسیدم از آسمان، «ناگهان او چرا رفت؟» - چرا رفت؟ گفتم که، اینجا کبوتر ندارد اقاقی شکوفا شده سایبان نگاهش ولی کوچه دیگر درخت تناور ندارد» @hafez_adabiyat
(یک جهان فرصت وَ یک ایران جهش) ای رییسی گونه در راه و روش خادم و آزاده چون او در منش جان به کف داری به فرمانِ ولی قلب تو با عشق پاکش در تَپش در کنارِ حاج قاسم هایمان یافتی در مکتب حق پرورش در قبال دین و مکتب در خضوع در قبال حرف ناحق بی خَمِش اهل خدمت،فارغ از هر حاشیه فارغ از جنجال و بحث و کشمکش قلبش از سرمایه داران دردمند حامی قشر ضعیفِ رنجکِش می شود فردای ایران ساخته با جلیلی در فضایی بی تنِش با جلیلی هست پیشِ رویِ ما (یک جهان فرصت وَ یک ایران جهش) @asharahmadrafiei
پیک نفس خوش سحر نزدیک است ماهی که نگشته جلوه گر نزدیک است افراشته می شود لوای توحید مژده که زمان این ظفر نزدیک است @hafez_adabiyat