eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
454 دنبال‌کننده
365 عکس
58 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
من کجا باران کجا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
«صدای عبور تو را کوچه باور ندارد زمین در عطش مرده و سایه‌گستر ندارد شکوه تو در آینه می‌تراود، ولی آه! دل من شکسته‌ست و تصویر بهتر ندارد ترک می‌خورد طرح بغض زمین در شب شک عطش می‌شود سیل اشکم و آخر ندارد و پرسیدم از آسمان، «ناگهان او چرا رفت؟» - چرا رفت؟ گفتم که، اینجا کبوتر ندارد اقاقی شکوفا شده سایبان نگاهش ولی کوچه دیگر درخت تناور ندارد» @hafez_adabiyat
(یک جهان فرصت وَ یک ایران جهش) ای رییسی گونه در راه و روش خادم و آزاده چون او در منش جان به کف داری به فرمانِ ولی قلب تو با عشق پاکش در تَپش در کنارِ حاج قاسم هایمان یافتی در مکتب حق پرورش در قبال دین و مکتب در خضوع در قبال حرف ناحق بی خَمِش اهل خدمت،فارغ از هر حاشیه فارغ از جنجال و بحث و کشمکش قلبش از سرمایه داران دردمند حامی قشر ضعیفِ رنجکِش می شود فردای ایران ساخته با جلیلی در فضایی بی تنِش با جلیلی هست پیشِ رویِ ما (یک جهان فرصت وَ یک ایران جهش) @asharahmadrafiei
پیک نفس خوش سحر نزدیک است ماهی که نگشته جلوه گر نزدیک است افراشته می شود لوای توحید مژده که زمان این ظفر نزدیک است @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب به مدینه دل غم انگیزتر است از سیل سرشک دیده لبریزتر است از داغ شهادت امام باقر این سینه به سوز دل شررخیزتر است @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دل اگر نخواندت ره نبری به کوی او بی قدمش کجا توان ره ببری به سوی او یک جهت آی تا مگر ره شودت به بی جهت دیده بی جهت نگر ؛ بنگر حسن روی او راه نمای بایدت ای که هواش می پزی زانکه بخود نمی توان کردن جستجوی او گر نروی به سوی او راست بگو کجا روی هر طرفی که بنگری ملک ویست و کوی او جام و سبوی او منم غالیه بوی او منم پیش من آی تا شوی جمله به رنگ و بوی او تا که به گوش جان من رمز الست گفته اند هیچ برون نمیرود از دلم آرزوی او آنچه ز ما شنوده ای آن  ز خدا شنوده ای چون همه گفتگوی ما هست ز گفتگوی  او هیچ مجو ز هیچ کس نام و نشان من که من غرق محیط گشته ام از رشحات جوی او رفته به جوی او منم مست ز بوی او منم پیش من آی تا شوی جمله به رنگ و بوی او رو بر شمس تا دهد از تو خلاص مر ترا خوی بدت بدل کند جمله به خلق و خوی او
💠 شعر زبان آشتی جهان است 💠 ، محفلی صمیمی با شاعران ، اساتید ، نوسرایان و علاقمندان به شعر خوانش اشعار ، نقد و بررسی نوسروده ها 📆شنبه ها ⏰۵تا۷عصر 🏢پردیسان ، بلوار ۲۲ بهمن ، خیابان شهیدان رضی ۱، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ❇لینک دعوت باافتخار و امتنان : https://eitaa.com/joinchat/4167041496Cbc50b4da4e
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزل شمارهٔ ۳۰۲     خوش خبر باشی ای نسیم شمال کی به ما می‌رسد زمان وصال قصّةُ العشقِ لا انفصام لها فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ أینَ جیرانُنا و کیف الحال عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال یا برید الحِمی حَماکَ الله مرحباً مرحباً تعال تعال عرصهٔ بزمگاه خالی ماند از حریفان و رطل مالامال سایه افکند حالیا شب هجر تا چه بازند شب روان خیال ترک ما سوی کس نمی‌نگرد آه از این کبریا و جاه و جلال حافظا عشق و صابری تا چند نالهٔ عاشقان خوش است بنال   @hafez_adabiyat
شرح غزل ۳۰۲ حافظ❇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غزل شمارهٔ ۱۲۶ جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و در حق او کس این گمان ندارد احوال گنج قارون کایام داد بر باد در گوش گل فروخوان تا زر نهان ندارد گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخ سربریده بند زبان ندارد کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد @hafez_adabiyat
به تیغ تفرقه ما را دو دسته میخواهند قسم به سنگ که ما را شکسته میخواهند به دست خالی ما سنگ افترا دادند هدف چه بود؟ که ما را نشان ما دادند به روی آتش فتنه به جوش آمده ایم دهن گشاد برای خروش آمده ایم چقدر داغ شدیم و چقدر داد زدیم برادرانه به هم تهمت فساد زدیم منی که داد پرستم، تویی که همهمه خواه به جان یکدگر افتاده‌ایم در یک راه دو صف شدیم مقابل به هم، دو تا دیوار و چیست آخر این اتفاق جز تَکرار شدیم نابلد و مفسد و... بگو... بس نیست؟ برنده کیست؟ کمی فکر کن، مشخص نیست؟ در این میانه کسی از علاقه دم می زد نداشت طرح ز نهج البلاغه دم می زد و گفت نوبت تغییرهای بنیادیست غرض هنوز زن و زندگی و آزادیست من و تو گرم جدل او شعار می فرمود به این میانه روی افتخار می فرمود بس است صحنه‌ی سختی‌ست پیش رو بس نیست؟ برنده کیست کمی فکر کن مشخص نیست؟ غلاف کن غضبت را در این مسیر، غلاف یکی ست رای من و تو @bi_khodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوان امام خمینی(س) : غزلیات روز وصل غم مخور، ایّام هجران رو به‏ پایان می ‏رود این خمارى از سر ما میگساران مى رود پرده را از روى ماه خویش، بالا مى ‏زند غمزه را سر مى‏ دهد، غم از دل و جان مى ‏رود بلبل اندر شاخسار گل هویدا مى‏ شود زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى ‏رود محفل از نور رخ او نورافشان مى‏ شود هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان مى ‏رود ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان مى‏ رود وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد روز وصلش مى رسد، ایّام هجران مى ‏رود @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزل شمارهٔ ۱۳۵     چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد بطالتم بس است امروز کار خواهم کرد هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد چو شمع ، صبحدمم شد ز مهر او روشن که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد @hafez_adabiyat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزل ۳۰۳ شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال حکایت شب هجران فروگذاشته به به شکر آن که برافکند پرده روز وصال بیا که پردهٔ گلریز هفت کاری چشم کشیده‌ایم به تحریر کارگاه خیال چو یار بر سر صلح است و عذر می‌طلبد توان گذشت ز جور رقیب در هر حال به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال مُحال قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی به خاک ما گذری کن که خون ماست حلال @hafez_adabiyat
شرح غزل ۳۰۳❇️
شگفت شعری در حال و هوای دردهای انقلاب و رنج های امثال از استاد دوست داشتنی ام، که ماه هاست در رگ های من جریان دارد... بیت بیتش را گریه کرده ام، زیسته ام و آموخته ام. خدای، ایشان را همیشه در کنف عنایت خویش، حافظ باد و دل مهربان و طبع روانشان را از گزند آفات دهر، در امان نگاه داراد. . . . . مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم هنوز غرقه ی امواج سرد اروندم در این شبانه که غوّاص درد موّاجم به دستگیری یاران رفته محتاجم کسی نگفته و مانده ست ناشنیده کسی منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی منم شمایل داغی که شرقیان دیدند گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند برای این همه مه پیکر جوان دیدند منم که با سند زخم اعتبار خودم منم که چهره ی تاریخی تبار خودم شبیه سوختن ایل داغدار خودم منم که با سند زخم اعتبار خودم پری نموده و بر پرده‌ها فریب شده فریب غرب مخور کاینچنین غریب شده! ستاره‌ها و پری‌های سینما منگر به چشم غارنشینان چنین به ما منگر! دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد! سخن مگو که چنین و چنان به زاویه‌ها مرو به خیمه تاریک این معاویه‌ها مبر حکایت خانه به کوی بیگانه مگو به راز به دیوان حکایت خانه! اگرچه درد زیاد است و حرف‌ها تلخ است بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است ببین به چهره ی من، "برد-برد" شان این است! اگر نبود به کف تیغ من که تیزتر است کجا ز طفل یمن طفل من عزیزتر است؟! مگر نه طفل من است این گلی که در یمن است؟ چرا فشردن دستی که بر گلوی من است؟! بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟ دخیل کرب و بلایم، کجا به ری نگرم؟ چرا که مشق کنم خطّ تیغ حرمله را؟ چرا به گندم ری بازم این معامله را؟ ببین به من که برای جهان چه می‌خواهند برای این همه پیر و جوان چه می‌خواهند برای پیری این کودکان چه می‌خواهند منم بلاغت تصویر آنچه می‌خواهند! گمان مبر که منِ سوخته ز مرّیخم خلاصه همه بغض‌های تاریخم بگو به دشمن تا گفت‌وگو به من آرد پی مذاکره بگذار رو به من آرد بایست! قوّت زانوی دیگران مطلب! به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب! به ضربه ی سُم اسبان، به روز جنگ قسم به لحن داغ‌ترین خطبه تفنگ قسم که جز به تابش شمشیر، صبح ایمن نیست چراغ‌های توهّم همیشه روشن نیست! کجا به برّه دمی گرگ‌ها امان دادند؟ کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟ مگر نه شیوه ی فرعون شان رجیم‌تر است در این مناظره موسای تو کلیم‌تر است؟ مکن هراس ز من، نامه ی امان توام چراغ شعله‌ور عیش جاودان توام به دیدگان وصالی در این فراق نگر به کودکان ستمدیده ی عراق نگر نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده به خطّ خون من این مرز را امان داده نه چشم مست تو شرط ادامه ی صلح است دهان سوخته‌ام قطعنامه ی صلح است به یُمن صاعقه و رعد، باغ من سبز است ز خون سرخ شهیدان چراغ من سبز است به ورطه ای که سکون جز هلاک، چیزی نیست به غیر سجده نصیبم ز خاک، چیزی نیست جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش! چه گویمت؟ که از این بیشتر نباید گفت! به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت چه گویمت؟ که از این بیشتر نباید گفت. . https://eitaa.com/hasankhosravivaghar @hafez_adabiyat