eitaa logo
حافظ‌هـ
900 دنبال‌کننده
286 عکس
172 ویدیو
2 فایل
تاریخ را به حافظه بسپارید! حسینیه هنر شیراز ارتباط با ادمین: @hafezeh_shz_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حافظ‌هـ
بخواب عزیز بابا (قسمت سوم) پدر شهید با وجودی اینکه چند روز درگیر شهادت پسرش بود و آن روز هم درگیر مراسم تشییع؛ اما با حوصله تمام به سوال‌های ما جواب می‌داد. انگار خدا در وجودش، آرامش و توانی قرار داده بود تا رسالتش را به پایان برساند. از شب حادثه برایمان گفت که وارد خانه شد و زیرنویس حادثه حرم را در تلویزیون دید. حدود ساعت ۹ شب چند نفر با او تماس گرفته بودند و نهایتا یکی از دوستان محمد گفته بود: «حاج آقا محمد جاییه، نمیتونه گوشیشو جواب بده ولی حالش خوبه.» اما کمی بعد پدر شهید متوجه شده بود که محمد در بیمارستان نمازی بستری ست. می‌گفت: «فکر کردم احتمالا توی مسیر کارخونه تا منزل دچار حادثه شده یا ماشین چپ کرده. سراسیمه با همسرم و عروسم به سمت شیراز راه افتادیم. همه وجودم شده بود اضطراب و دلهره. قلبم از سینه داشت کنده می‌شد‌. هرچی پدال گاز رو فشار می‌دادم احساس می‌کردم مسیر در حال دور شدنه. اصلا متوجه سرعت ماشین نبودم. تا یکی از دوستان که از حادثه خبر داشت بهم زنگ زد و گفت: «فلانی! کجایی؟ من دارم با سرعت ۱۵۰کیلومتر میام ولی بهت نمی‌رسم.» گفتم‌: «نمیدونم‌! من فقط دارم میرم‌ که‌ برسم.» حدود ساعت ده رسیدیم بیمارستان نمازی. از در بیمارستان با دکتر زارع رفتیم تا در اتاق عمل. دکتر جراح اومد و گفت: «آقای جهانگیری! متاسفانه تیر به بدجایی خورده. دو تا جراح دیگه از جمله دکتر ملک حسینی و دکتر حسینی هم در حال اضافه شدن به تیم‌جراحی هستن، هیچ‌قولی نمیتونم بدم ولی همه تلاشمون رو می‌کنیم.» تا ۳ شب دو عمل روی محمد انجام شد و فردا صبحش عمل سوم. بعد محمد رو توی آی‌سی‌یو بستری کردن و به ما گفتند: «دعا کنید.» تمام این ساعات من و همسر و مادر محمد توی حیاط بیمارستان بودیم. روی صندلی‌های فلزی پشت یک دکه نشسته بودیم. مثل مرغ سر کنده بودم. گاهی می‌رفتم طبقه بالا پشت درب آی‌سی‌یو و گاهی می‌اومدم به خانواده دلداری می‌دادم. همه چیز رو هم بهشون نمی‌گفتم. دائما در تلاش بودم تا خودم رو کنترل کنم مبادا همسر و مادر محمد از همه جزئیات با خبر بشن. عصر دوشنبه دکتر من رو صدا زد و خواست باهاش وارد آی‌سی‌یو بشم. برام عجیب بود. تا چند دقیقه قبل اجازه هیچگونه ورود به آی‌سی‌یو و دیدن محمد رو نداشتم. اما حالا چه اتفاقی افتاده بود. وارد که شدم تازه محمدم رو توی اون احوال دیدم. جوان رشیدم روی تخت افتاده بود و دلم لک‌‌ می‌زد برای یکدفعه سلام کردنش، صدا زدنش و در آغوش کشیدنش. دکتر گفت: «آقای جهانگیری ما قصد داریم محمد رو به اتاق عمل ببریم. اما امکان هیچگونه جابجایی برای ما نیست و به محض جابجایی ممکنه اتفاق ناگواری بیافته. قصد داریم همین‌جا عمل رو انجام بدیم.» دستش رو بوسیدم و گفتم: «من از شماها راضیم. همه تلاش خودتون رو کردید. میدونم که این یعنی امید چندانی نیست.» دکتر جلو‌ رفت و پیشونی محمدم رو دوبار بوسید.بعد رو‌ کرد به من و گفت: «این جای کبودی روی پیشونی داستانش چیه؟» گفتم: «بخاطر نمازه. محمدم‌ هیچ‌وقت نمازش ترک نشد. مخصوصا نماز صبح‌هاش.» دکتر گفت: «توی این سن و سال؟ عجیبه! فکرکردم در اثر ضربه کبود شده.» از آی‌سی‌یو خارج شدم. نیم ساعتی گذشت و دوباره صدام زدند. رفتم داخل. از چهره غمگین پرسنل متوجه شدم کار از کار گذشته. جوون رشیدم به آرزوش رسیده بود. آرزویی که وقتی توی کربلا بودم بهم زنگ زد و ازم خواست زیر قبه براش نماز حاجت بخوانم. هفته قبل حادثه بود. حالا محمدم کربلایی شد و به آغوش ارباب بی‌کفنش رفت. زیرلب گفتم: «بخواب عزیز بابا. بخواب جان بابا. بخواب عمر بابا. بخواب محمد خسته و زجر کشیده من. سلام من را به امام حسین برسان.» ادامه دارد... روایت سیدمحمد هاشمی از روز تشییع پیکر شهید محمد جهانگیری؛ ٢۶ مرداد ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
مگر قرار نبود... (قسمت پایانی) خبر که به خانواده رسید، صدای شیون زن‌ها بلندشد. ما دو مرد بودیم و حدود بیست زن از اهل خانواده. توی اون هیاهو نمی‌دونستم چطور مادر محمد رو آروم کنم. چطور همسرش رو آروم کنم. چطور با داغی که تا عمق جونم رو می‌سوزونه کنار بیام. چطور مابقی کارهای بدن محمد رو انجام بدم. به اینجای مصاحبه که رسید، حاج فتح‌الله از سایر مهمان‌ها خواست چند دقیقه محیط مصاحبه را ترک کنند. بقیه که رفتند، گفت: «حقیقتا نمی‌خواستم این قسمت رو جلوی بقیه بازگو کنم. چون نمی‌خواستم سر سوزنی باعث خدشه به نظام و انقلاب بشه. وقتی خبر پخش شد، زن و بچه‌ها وسط حیاط نشسته بودند و توی سر خودشون میزدن. وسط خاک‌ها بودن. توی اون هیاهو و شلوغی‌ها هرکسی خواسته‌ای داشت. یکی می‌خواست مصاحبه بگیره. یکی توقع داشت مکان دفن محمد رو مشخص کنیم.» خیلی گلایه‌ها بود که پدر شهید با آرامش خاصی برایمان تعریف کرد ولی راضی نشد رسانه‌ای شود. روایت سیدمحمد هاشمی از روز تشییع پیکر شهید محمد جهانگیری؛ ٢۶ مرداد ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
بزرگ‌ترین خاصیت زندگی‌نامه شهدا صدوپنجاه صفحه‌ی خواندنی با پنج زاویه دید و چهار راوی؛ روایتی از نخستین شهید مدافع حرم افغانستانی استان فارس –سیدجواد سجادی- که خواننده را به دل سختی و فراز و فرود زندگی خانواده‌ای مهاجر بدون هیچ مدرک شناسایی در ایران می‌کشاند. در نهایت سیدجواد فرزند اول خانواده در حومه لاذقیه در شمال سوریه به شهادت می‌رسد. بزرگ‌ترین خاصیت کتاب‌های زندگی‌نامه شهدا برای من این است که انسان را از روزمرگی‌هایی که اسمش را گذاشته‌ایم «کار فرهنگی» بیرون می‌کشد و حقارت‌مان را جلوی چشم‌مان می‌آورد تا قمپوز در نکنیم و توهم برمان ندارد که با چهارتا کار نصفه و نیمه شاخ غولی شکسته‌ایم. ممنون از محمدجواد رحیمی به خاطر نگارش کتاب و انتشارات راه‌یار به خاطر چاپ. روایت سرباز روح‌الله رضوی از مطالعه کتاب بهتر از تو نداشتم ؛ ٢٣ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
شهادت، پایان ماموریت مصطفی نبود... دو سه سالی می‌شود که گاهی کتاب‌ها را با رفقا می‌زنیم زیر بغل و هرجایی که جمعیت باشد و علاقه‌مند به کتاب، دوره می‌افتیم برای فروش. این مدت زیاد پیش آمده کسی کتابی ببرد و چند ساعت بعد یا نهایتا فردایش پول را کارت به کارت کند. البته یک بار یکی از مسئولین شهری دو سه‌ تا کتاب توی یکی از برنامه‌های سالگرد شهادت حاج قاسم برد و پولش را نداد. حتی پیامک یادآوری و پیگیری‌های بعدی را هم به خودش نگرفت؛ انگار نه انگار. *** امروز بعد مدت‌ها رفته بودیم نماز جمعه برای فروش کتاب. چند عنوان برده بودیم اما ٣ تایش تخفیف داشت؛ حوض خون، خاتون و قوماندان و سرباز روز نهم. از هرکتابی فروش داشتیم به جز همین سرباز روز نهم. نماز که تمام شد، قسمتی از تقریظ آیت‌الله خامنه‌ای برکتاب سرباز روز نهم پشت تریبون خوانده شد. سیل جمعیت هم داشت از خروجی حرم سرک می‌کشید توی بست شهید دستغیب. حالا بیشتر کسانی که می‌آمدند سمتمان، سراغ سرباز روز نهم، زندگی‌نامه شهید مصطفی صدرزاده را می‌گرفتند. این وسط، خانمی میانسال نزدیک شد. کتاب را که دستم دید، گفت: «قیمتش چنده؟» -٢٠٠ تومنه که با تخفیف میشه ١۵٠ تومن. -آخی. فکر کردم ارزونه. لحظه‌ای این پا و آن پا کرد. آخرش گفت: «من این کتاب رو می‌خوام. میتونم ببرمش؟ یارانه خودم و پسرم رو که دادن، پولش رو واریز می‌کنم براتون.» یکی دو تا نسخه بیشتر نمانده بود. البته که دلم هم نیامد نه بگویم. شماره کارت را نوشتم و کاغذ را دادم بهش. با شور و شوق کتاب را برداشت و تشکر کرد. چند قدمی رفت و یک‌دفعه برگشت: «گفتی چه‌قدر واریز کنم؟» -قابلی نداره حاج خانم. ١۵٠ تومن. سرش را تکان داد. گفت: «٢٠٠ تومن کارت به کارت می‌کنم.» و راهش را گرفت و رفت. مانده بودم چه بگویم. مصطفی صدرزاده کار خودش را کرده بود. روایت محمدصادق شریفی؛ ٣١ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
بچه زرنگ وسط فروش نرفتن‌های کتاب سرباز روز نهم چند نفری آمدند کتابهای دیگر را خریدند. یکیشان اقای میانسالی بود. نگاهی به کتاب‌ها انداخت. کتاب سرباز روز نهم را بهش معرفی کردم: «درمورد شهید صدرزاده هست. شهید کشتی گیر شهریاری که رهبری تقریظ زده اند و ... .» آقای میانسال نگاهی به میز کتاب کتاب انداخت: «... کتاب خارجی ها ندارین؟». کلمه خارجی را یواش تر گفت. خنده ام گرفت: - منظورتون شهدای فاطمیون هست؟ - بله فاطمیون - این دوتا هست. خاتون و قوماندان درمورد فرمانده لشکر فاطمیون و بهتر از تو نداشتم درمورد اولین شهید مدافع حرم فاطمیون استان فارس. با خوشحالی بدون اینکه قیمت را بپرسد هر دو را برداشت. گفت: «یه کارگر افغانی داریم، کتاب می‌خونه. برای اون گرفتم.» راستش ذوق کردم اما زیاد به روی خودم نیاوردم. به رفیقم گفتم: عجیب بود که این بنده خدا ازم نپرسید که افغانی هستی یا نه! - از خدات هم باشه. من دوست دارم بهم بگن فاطمیون. قبلا عکس شهید صابری پروفایلم بود. رسیدیم به پایان مراسم نماز جمعه. از پشت تریبون نماز جمعه اعلام کردند کتاب سرباز روز نهم در خروجی های شاهچراغ برای فروش هست. حالا هر کس می‌آمد کتاب سرباز روز نهم را می‌خواست. توی شلوغی هجوم نمازگزاران به میز کتاب، آن آقا هم آمد و کتاب سرباز روز نهم را خرید. یک لحظه از ذهنم رد شد که مصطفی هم برای رفتن به سوریه خودش را افغانی جا زد. پ‌ن١: شهید مهدی صابری متولد فروردین ١٣۶٨ مشهد که در تاریخ ١٣ اسفند ١٣٩٣ به فاصله ۴ روز بعد از شهادت علیرضا توسلی(قهرمان کتاب خاتون و قوماندان) و رضا بخشی در منطقه تل قرین سوریه به شهادت رسید. پ‌ن٢: روایت زندگی شهید سیدجواد سجادی، اولین شهید فاطمیون استان فارس را می‌توانید در کتاب «بهتر از تو نداشتم» مطالعه کنید. روایت عبدالرسول محمدی؛ ٣١ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
ای عهده‌دار مردم بی‌دست‌وپا... برای مراسم تشییع شهیدان اغتشاشات اخیر رفتیم نورآباد. الحمدلله تشییع شهیدان شجاعیان و خوشنام بسیار با شکوه با عظمت برگزار شد. بعد از نماز شهدا، دو‌ دسته شدیم. عده‌ای به دنبال شهید خوشنام عازم روستای آهنگری شدند و ما دنبال شهید یاسر شجاعیان راهی گلزار شهدای نورآباد. به گلزار که رسیدیم زن‌ها پیوسته و در هم کِل می‌کشیدند. مات و مبهوت یکهو مجری مراسم گفت: «بذارید، همسر شهید یه صحبتی داره.» صدای زنی آمد با گریه‌ی شدید؛ دو سه بار فریاد زد و گفت: «یاسر حلالم کن.» تا آمدم بفهمم جایگاه مراسم کجاست و دوربین را آماده کنم، صحبتش تمام شده بود. جایگاه را که پیدا کردم دیدم زنی گریه‌کنان از جایگاه دور می‌شود. بعد از مراسم برای نماز و استراحت دنبال مسجد بودیم که اتفاقی وارد مسجد جامع شهر شدیم. نماز که تمام شد، امام‌جمعه‌ی نورآباد که ما را با دوربین و تشکیلات دید، به استقبالمان آمد. حاج‌آقا خیلی تحویلمان گرفت. با افتخار از سلحشوران نورآبادی برایمان گفت. از دفاع مقدس گفت؛ از رشادت لرهای نورآبادی در به خاک مالاندن پوزه‌ی کوموله و ضد انقلاب در کردستان؛ از بادپا، قهرمان نورآبادی حرم شاهچراغ و از یاسر. یاسر بچه‌ی محله‌ی توتستان نورآباد بود. بعد از ناهار عازم محله‌شان شدیم. ساعت ۲ به حسینیه‌ی توتستان رسیدیم؛ حسینیه شلوغ بود. بعضی لرها رسم دارند ۳ شبانه‌روز مراسم سنگین می‌گیرند. در حسینیه کارمان نشد و در جایی دیگر به سراغ آقاسیدمصطفی موسوی رفتیم. سید دوست کودکی و فرمانده‌اش در بسیج بود. یاسر به دلیل فقر شدید خانواده، تقریبا یتیم بزرگ شده بود. تحصیل آنچنانی نداشت. کارگری ساده، زحمتکش و فقیر. دخترش ۱۰ ساله بود و چند وقتی می‌شد از همسرش جدا شده بود. وضعش به حدی بد بود که لابه‌لای برخی پچ‌پچ‌ها متوجه شدیم خیلی از فامیل حتی حاضر نبودند یاسر را به عروسی فرزندانشان دعوت کنند. البته الان نزدیکی به یاسر عزت محسوب می‌شد. یاسری که به خاطر قضیه‌ی طلاقش به سختی توانسته بود پاسپورت بگیرد و امسال برای اولین بار، اربعین عازم کربلا شود. داشتم همین مطالب را در گروه کاری می‌نوشتم که یکی نوشت: «ای عهده‌دار مردم بی‌دست‌وپا حسین» بغضم گرفت. این همه عزت از پس این همه سختی، کار کسی جز امام حسین هم نمی‌توانست باشد. با خودم فکر می‌کردم اگر یاسر اهل فقر و سختی نبود آیا باز هم حاضر می‌شد تنِ خسته را بی‌مزد و مواجب عازم گشت عملیاتی کند و طعنه بخَرد؟ و امام ما چه خوب گفت: «تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.» روایت محمدصادق رویگر از تشییع شهدای امنیت شهرستان ممسنی؛ ٢٩ شهریور ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
📣 | فراخوان چهاردهمین جشنواره مردمی فیلم عمار منتشر شد 📌 دبیرخانه جشنواره مردمی فیلم عمار فراخوان «چهاردهمین» دوره این رویداد سینمایی را در ۵ بخش «رقابت اصلی جشنواره»، «جوایز مردمی»، «فیلم ما»، «اکران مردمی» و «قصه ما» اعلام کرد. 🔻 مطالعه متن کامل فراخوان: 🔗 ammarfilm.ir/?p=32193 📽 جشنواره مردمی فیلم عمار 🌐 @AmmarFest
حافظ‌هـ
مصائب وطن‌دار یکی دو روز پیش حسین آمد پیشم. حسین از دانشجوهای فعال دانشگاه علوم‌پزشکی شیراز هست. بحث رفت سمت فضای ضد مهاجران افغانستانی. حسین از نگرانی بابت تغییر بافت جمعیت و تعداد زیاد زایمان‌های افغانستانی‌ها در یکی از بیمارستان‌ها گفت. بهش گفتم: «ما این همه بیمارستان دولتی تو شیراز داریم که فقط یکی‌اش اینطوری هست. بقیه که اینطوری نیست. ضمن اینکه کلا اگر مهاجرین ساماندهی بشن می‌تونن ظرفیت باشن.» خلاصه گپ و گفتی کردیم و ته‌اش به این نتیجه رسیدیم که به هرحال مشکل از عدم ساماندهی مهاجر‌ها هست. حالا یا نژادپرستانه مثل استانداری فارس می‌خواهیم همه را بیرون کنیم یا اینکه کلا مسئله را رها می‌کنیم. وسط بحث، محسن فائضی گفت: «اصلا قصه این نیس. قصه نوع نگاه به این همزبانان هم‌کیش هست‌‌. مگه با اون‌ها که ساماندهی کردیم خوب برخورد می‌کنیم؟ یه روز کارت بانکی‌شون از کار می‌افته، یه روز سیم‌کارت‌شون. برای گرفتن گواهینامه هم نه هفت‌خان، که باید صد خان رو رد کنن.» خود حسین چیز دیگری یادش آمد: «برای گذر از مرز هم کلی مکافات دارن.» تعریف کرد امسال یکی از دانشجوهای افغانستانی علوم‌پزشکی با اینکه ویزا گرفته نتوانسته از مرز رد شود و برود زیارت. آخر کار هم یک کتاب بهتر از تو نداشتم که حکایتی از زندگی شهید سجادی اولین شهید فاطمیون فارس هست به حسین هدیه دادیم. کتابی که شرحی از مشکلات زندگی مهاجرین در ایران هم هست. پ‌ن: در فارسی دری، وطن‌دار به جای عبارت هم‌وطن استفاده می‌شود. روایت سیدحامد ترابی؛ ١٣ مهر ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: https://ble.ir/hafezeh_shz
جنگههههه، جنگ دخترک صبح خیلی زود بیدار شده بود و فاتحانه بابا رو به بازی گرفته بود بالاخره راضی شد با بابا خداحافظی کنه و چونه های آخرو می زد. محسن همینطور که نگاهش به گوشی بود و جواب سوال های دخترک رو میداد،کوله پشتی رو برداشت و رو به من گفت: جنگههه!جنگ!!! فرصت بیشتری نبود تا ببینم چه خبره ولی خب مشخصا باید خبر حول محور فلسطین باشه! کانال انتفاضه رو چک کردم،واقعا جنگ بود!جنگ!!! محمد ضیف علنا بیانیه داده بود! اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که پاسخ اسرائیل حتما سنگینه،مثل همیشه! پیام دادم به محسن که چه خبره؟!این چه وضعیه؟یکی بزنن،۱۰ تا می خورن!! ولی این بار مدل حمله حماس خیلی متفاوت بود شلیک صدها راکت و حجم گسترده آتش گرفتن ماشین ها،پاراگلایدر!! معمولا وقتی بخوام بازخورد عمومی یه اتفاق خاص رو بسنجم میرم سراغ مامان! پرسیدم شنیدین فلسطین چه خبره؟گفتن آره،عجب حمله ای کردن،با پاراگلایدر ریختن تو اسراییل! کانال کافه شهدا اعلام جشن مقاومت کرد،کاروان شادی از شاهچراغ تا موکب و بعد جشن و نورافشانی و.. خودمونو رسوندیم به مراسم و خدا رو شکر هم شلوغ بود هم پر هیاهو. امروز روز دوم طوفان الاقصی هست،از ته دل آرزو می کنم مثل انتفاضه دوم که نتیجش آزاد سازی غزه بود،این بار همه سرزمین های اشغالی آزاد بشن. ان‌شاءالله. اسما دشتکیان؛ ١۶ مهر ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
چه خبررری! من ذاتا بی خبرم! و طبیعتاً این مورد هم مستثنی نبود. عمودهای نزدیک به ورودی حوزه استحفاظی کربلا بود یه میز بزرگ، یه صندوق شیشه‌ای و کلی کاغذ و یه عده مترجم بساط بساط بود و کلی مای البارد (آب خنک) هم بغل میز گذاشته بودند برای پذیرایی. پرچم های کشورهای آشنا و غیر آشنا به ردیف برافراشته شده بود و عکس یک روحانی سیاه پوست چسبیده بود روی صندوق شیشه‌ای. از جلوی آنها که رد شدم خانمی اهل ترکیه آب خنکی داد دستم و با ایرانی سلیسی گفت: «برای آزادی شیخ زکزاکی امضا جمع می‌کنن و طومار و... بفرمایید اگر تمایل دارید اونجا قلم و کاغذ هست.» بدترین حالت برای یک نفر توی مسیر تندرو پیاده‌روی اینه که هی وسط راه توقف کند. آن روزها ایام اربعین وسط پاییز بود و سرد و گرم شدن عواقبش بدتر از گرفتگی عضلات پا بود. از طرفی باید سر ساعت مشخصی هم عمودی می‌بودم که با خانواده قرار گذاشته بودم. _ بی خیال بابا این کیه اصلا، حالا یه امضا کمتر به جایی برنمیخوره. البته چون برام سوال شد که این سر و صداها برای چه کسی‌ست یک بروشور از روی میز برداشتم و به راهم ادامه دادم. ده تا عمود رفتم جلو(هر عمود معادل پنجاه قدمه حدودا) و بروشور رو می‌خوندم: ابراهیم یعقوب زَکزاکی؛ روحانی شیعه و رهبر شیعیان نیجریه که با تأثیر از انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی، شیعه شد و با تأسیس جنبش اسلامی نیجریه، سیصد مدرسه اسلامی در نیجریه و کشورهای همسایه آن تأسیس کرد. سه فرزند زکزاکی، در حمله نیروهای نظامی نیجریه به راهپیمایی روز قدس ۱۳۹۳شمسی، کشته شدند. نه دیگر نگران گرم و سرد شدن بودم، نه نگران کم و زیاد شدن قرارم. مطمئن بودم این معطلی با بقیه معطلی‌ها فرق می‌کند و اصلا از واجباته! با کمال میل و با غمی ناشی از دستگیری‌ش؛ هر ده عمودی رو که رفته بودم برگشتم. میز امضا شلوغ بود. از لابه‌لای آدمای دور میز رفتم تا برای خودم خودکار و کاغذی دست و پا کنم که دیدم به به خانواده‌ام همگی همان‌جا هستند. بعد از آن امضا به نظرم تنها کار مثبتی که برای شیخ کردم اینکه به نیت آزادی‌اش و به نیت خودش که آن سال نتوانسته بود بیاید مشایه (پیاده روی)، چند قدمی برداشتم. پ‌ن: فکر کردم دیگر شهید شده تا اینکه چند وقت پیش شنیدم آزاد شده و امروز شنیدم که دارد می‌آید ایران. خوش آمدی بزرگ مرد. روایت اسماء میرشکاری فرد؛ ١٨ مهر ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: https://ble.ir/hafezeh_shz
به سوی آزادی.mp3
13.91M
به سوی آزادی روایت تاریخی از رشد جریان مقاومت در غزه... متن: محسن فائضی خوانش: میثم ملکی‌پور تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz
به سوی آزادی دیدار با خانواده شهید داوود جعفری سخنرانی دکتر محمدصادق شهبازی
به سوی آزادی دیدار با خانواده شهید داوود جعفری قرائت دعای جوشن صغیر توسط سیدرضا اسکندری به نیت پیروزی رزمندگان مقاومت در فلسطین
📚مسابقه کتاب بهتر از تو نداشتم ویژه استان فارس 🎁 جوایز نفر اول ۲ میلیون تومان نفر دوم ۱/۵ میلیون تومان نفر سوم ۱ میلیون تومان و ۱۰ جایزه ۵۰۰ هزار تومانی 💶 برای خرید کتاب با تخفیف و شرکت در مسابقه به شماره 09175850311 📨 در پیام‌رسان بله و ایتا پیام دهید. 📝 زمان مسابقه ۲۰ آبان ۱۴۰۲ 📢 از طریق کانال حافظ‌ه‍ در پیام‌رسان بله و ایتا. 🎉اهدای جوایز پایان آبان ۱۴۰۲ حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz
اسیر فلسطینی، رویای آزادی.mp3
13.42M
اسیر فلسطینی، رویای آزادی چرا آزادی اسرای فلسطینی یکی از دلایل طوفان‌الاقصی است؟ متن: محسن فائضی خوانش: جواد جاوید تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
زنگ فلسطین صبح زود بیدار شدم. گوشی را چک کردم. دوستم پیام داده بود: «سید تجمع شرکت کردی؟؟» باخودم گفتم: «حتما خبری شده دیشب.» شبکه خبر را روشن کردم. زیرنویس شبکه خبر از حمله اسرائیل به بیمارستان المعمدانی غزه می‌گفتد. و حدودا 900 شهید کودک و زن. خیلی با خودم کلنجار رفتم که حالا تکلیف چیست؟ چه کاری می‌توانیم انجام بدهیم؟ دو ساعتی پای شبکه خبر نشسته بودم و گروه‌ها چک کردم. زهرا کلاس قرآن داشت. معلم قرآن گفته بود بچه ها باخودشان یک چفیه و پرچم مقوایی فلسطین بیاورند مدرسه. به ذهنم رسید که ما هم تو مدرسه ظفرآباد و کلاس سوم برنامه ای اجرا کنیم. با مدیر مدرسه و معاون هم مشورت کردم. تو گروه کلاسی گذاشتم: «دانش آموزان عزیز اگر تمایل دارید با خودتون چفیه و پرچم فلسطین بیارید.» البته میدونستم تو این وقت کم مانده به ظهر و شروع کلاس، ممکن است خیلی استقبال نشود. ظهر رفتم دنبال همکارم و رفتیم مدرسه. زنگ تفریح با معلم‌های شش پایه همفکری کردیم. تعدادی شعار هم روی تخته دفتر نوشتیم برای زنگ فلسطین. مدیر مدرسه خیلی همراهی کرد و برنامه‌ریزی کرد. حاج آقا دستوازی که معلم سوم هست و طلبه سطح سه قرار شد توی مراسم برای بچه ها صحبت کند. زنگ تفریح سوم بچه ها به صف شدند. مراسم خیلی ساده و خوبی برگزار شد. چهارتا از دانش آموزان کلاس من، پرچم مقوایی فلسطین آورده بودند. جلو صف ایستادند و حاج آقا سخنرانی کرد. حس خوبی داشتم که هرچند کم ولی توانسته بودم حرکتی برای حمایت کودکان غزه انجام بدهم. پایان مراسم دانش آموزان دست‌ها را مشت کردند و شعار دادند: «مرگ بر آمریکا... مرگ بر اسرائیل...» روایت سیدمحمد هاشمی؛ ٢٨ مهر ١۴٠٢ تاریخ را به حافظ‌ه‍ بسپارید: @hafezeh_shz
1فروش زمین.mp3
15.7M
ماجرای زمین، یک‌بار برای همیشه آیا فلسطینی‌ها، خودشان زمین‌ها را به صهیونیست‌ها فروخته‌اند؟ متن: محسن فائضی خوانش: جواد جاوید تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
📚مسابقه کتاب بهتر از تو نداشتم ویژه استان فارس 🎁 جوایز نفر اول ۲ میلیون تومان نفر دوم ۱/۵ میلیون
اطلاعیه مسابقه کتابخوانی از تاریخ ۱ آبان تا ۲۰ آبان ۱۴۰۲ شرکت‌کنندگان در مسابقه کتابخوانی بهتر از تو نداشتم می‌توانند از طریق پیوند زیر در مسابقه شرکت کنند: https://survey.porsline.ir/s/srVTVFku ضمنا برای تهیه کتاب می‌توانید از طرق زیر اقدام کنید: ۱- کتاب‌فروشی پاتوق کتاب شیراز ۲- میزهای کتاب در استان فارس و دانشگاه علوم پزشکی شیراز ۳- فروش مستقیم کتاب در شیراز و شهرستان‌های فارس از طریق ارسال پیام به شماره ۰۹۱۷۵۸۵۰۳۱۱ در پیام‌رسان بله و ایتا حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz