eitaa logo
حافظ‌هـ
904 دنبال‌کننده
306 عکس
202 ویدیو
2 فایل
تاریخ را به حافظه بسپارید! حسینیه هنر شیراز ارتباط با ادمین: @hafezeh_shz_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
19.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت اول نهضت در شیراز 📻 بخش رادیو انقلاب قسمت اول سربازان خمینی 📺 مشاهده کامل قسمت اول در تلوبیون: https://telewebion.com/episode/0x1140d6a6 🖍مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅از سه‌شنبه ۱۶ بهمن به مدت ۱۰ شب ⏱ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم نهضت در شیراز 📰 بخش سیاه‌سفید قسمت دوم 📺 مشاهده کامل قسمت دوم در تلوبیون: https://telewebion.com/episode/0x11469c20 🖍مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅از سه‌شنبه ۱۶ بهمن به مدت ۱۰ شب ⏱ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
36.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت سوم نهضت در شیراز 📷 قاب خاطره قسمت سوم: ایرانی شهروند درجه دوم دانشگاه 📺 مشاهده کامل قسمت سوم در تلوبیون: https://telewebion.com/episode/0x114bd344 🖍مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅از سه‌شنبه ۱۶ بهمن به مدت ۱۰ شب ⏱ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
هییییس! رهبری موافق هست محمدحسین عظیمی: نوشتم:«دیگه از خدا شهادت هم نمی‌خوام. فقط آرزوی مرگ می‌کنم.» و برای لیست انتشارم پیامک کردم. خبر دیدار ظریف و جان کری را تازه شنیده بودم. اصلا روبراه نبودم که تیر خلاص را هم خوردم؛ گفت‌وگوی تلفنی روحانی با اوباما. مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه شیراز بودم. جلسه‌ای توی ناحیه دانشجویی بود. وقتی وارد شدم، جا خوردم. خیلی‌ها با این مسئله کنار آمده بودند. حتی یکی از مسئولین گفت:«ما کدهایی داریم که آقا خودش اجازه چنین کاری رو داده.» فایده نداشت. آبی ازشان گرم نمی‌شد. سیدحامد ترابی: دوران مسئولیت محمدحسین بود؛ علی‌اصغر هم مسئول بررسی و تحلیل بسیج دانشجویی شیراز. تصمیم گرفتیم مناظره‌ای را با موضوع اصل رابطه و مذاکره با آمریکا برگزار کنیم. مخالفین مذاکره سجاد رضایی و مجتبی رئیسی بودند و موافقین هم محسن فروردین -از دانشجویان اصلاح‌طلب دانشگاه فسا- و دانشجوی دیگری به نام اکبرپور از دانشگاه علوم پزشکی شیراز. برای خیلی‌ها عجیب بود اما ما با اصل رابطه با آمریکا مخالف بودیم. الحمدلله جلسه خوبی هم شد. با همه این‌ها فرآیند مذاکرات اهمیتی چندانی برایم نداشت. تا اینکه یک روز دکتر پوریزدانپرست را توی دانشگاه دیدم. وسط حال و احوال گفت:«دیدی دُر رو دادیم و به جاش آب‌نبات گرفتیم؟» شاخک‌هایم تیز شد. تازه چند روز از معاهده ژنو می‌گذشت. علی‌اصغر مرتضایی راد: چند ماه بعد ژنو، بیانیه لوزان منتشر شد. خیلی‌ از مسئولین کشوری و لشگری از چپ گرفته تا راست، برای رهبری پیام تبریک فرستادند. چند روز بعدش رهبری توی دیدار با مداحان گفتند:«اینکه حالا به بنده تبریک می‌گویند، بی‌معنی است، چه تبریکی؟ آنچه تاکنون انجام گرفته، نه اصل توافق و مذاکره‌ی منتهی به توافق را تضمین می‌کند، نه محتوای توافق را.» خیلی از سخنرانان و خصوصا ائمه جمعه در شهرهای مختلف حمایت از برجامی که هنوز امضا نشده بود را شروع کردند. این قصه به شیراز هم رسید. یک روز با چند نفر از بچه‌های دغدغه‌مند رفته بودیم نماز جمعه. بعد از سلام نماز، بلند شدیم از مصلا خارج شویم. مکبر هم داشت تکبیر می‌گفت. «الله اکبر» و «خامنه‌ای رهبر»ش که تمام شد، هرچه منتظر «مرگ بر آمریکا» ماندیم، صدایی نیامد. به غیرت‌مان برخورد. چند نفری شروع کردیم به شعار دادن. از ته دل فریاد می‌زدیم:«مرگ بر آمریکا.» عده‌ای همراهی کردند. چند مرد مسن هم آمدند سمت‌مان: «هیییییس! چیزی نگید. نمی‌بینید دارن مذاکره می‌کنن؟» ولی از رو نرفتیم و ادامه دادیم. اینها را که می‌دیدیم، عزممان برای کار بیشتر می‌شد. چندتا برنامه و مراسم برگزار کردیم. بعد از هر برنامه، خودم خبر کامل را همراه با عکس تهیه می‌کردم. یکی از بچه‌ها هم ایمیل خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری را پیدا کرده و برایم فرستاد. خبر هر مراسم را برای همه‌شان می‌فرستادم. از فارس و snn گرفته تا رجا نیوز. از بین همه اینها فقط رجانیوز و چند سایت خبری، اخبار را منتشر می‌کردند. سیدحامد ترابی: چیزی نگذشت که رهبری به فراخور زمان، نکاتی را مطرح کردند. این‌ها البته قبلا هم ذکر شده بود اما این‌بار با صراحت بیشتر. مثلا گفتند:«بنده از روزهای اول بارها گفتم به آمریکا اعتماد نکنید.» یا اینکه:«با مذاکره به این شکل با آمریکا ما را در افکار عمومی دنیا متهم به تذبذب می‌کنند.» و «با مذاکراتی که زیر شبح تهدید باشد، موافق نیستم.» پ.ن: محمدحسین عظیمی مسئول وقت، سیدحامد ترابی جانشین وقت و علی‌اصغر مرتضایی راد مسئول سیاسی وقت بسیج دانشجویی دانشگاه شیراز ٢٠ بهمن ١۴٠٣ تحقیق و تنظیم: محمدصادق شریفی تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت چهارم نهضت در شیراز 📰 بخش سیاه‌سفید قسمت چهارم حلبی‌آبادهای شیراز 💢 بخش سیاه و سفید یکی از بخش‌های برنامه نهضت در شیراز است که به مرور آرشیو مرتبط با موضوع آن قسمت از برنامه می‌پردازد. 📺 سایر بخش‌ها و کل قسمت چهارم را در تلوبیون به آدرس زیر ببینید: https://telewebion.com/episode/0x11513c8e 🖍️مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅از سه‌شنبه ۱۶ بهمن به مدت ۱۰ شب ⏱️ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت پنجم نهضت در شیراز 📻 رادیو انقلاب قسمت پنجم به نام آزادی 💢 رادیو انقلاب یکی از بخش‌های برنامه نهضت در شیراز است که در قالب پادکست داده‌ها و تحلیل جدید یا متفاوتی از موضوع آن قسمت از برنامه ارائه می‌دهد. 📺 سایر بخش‌ها و کل قسمت پنجم را در تلوبیون به آدرس زیر ببینید: https://telewebion.com/live/fars?e=0x115595d9 🖍️مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅از سه‌شنبه ۱۶ بهمن به مدت ۱۰ شب ⏱️ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
28.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت ششم نهضت در شیراز 📄 دیروزنامه قسمت ششم مرور وقایع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ 💢 دیروزنامه یکی از بخش‌های برنامه نهضت در شیراز است که در آن روایت‌ها و اتفاقات مربوط به موضوع آن قسمت از برنامه در قالب خبر مرور می‌شود. 📺 سایر بخش‌ها و کل قسمت ششم را در تلوبیون به آدرس زیر ببینید: https://telewebion.com/episode/0x115edc63 🖍️مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅از سه‌شنبه ۱۶ بهمن به مدت ۱۰ شب ⏱️ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت هفتم نهضت در شیراز 📖 خوانش و معرفی کتاب کتاب جدال دو اسلام 💢 خوانش و معرفی کتاب یکی از بخش‌های برنامه نهضت در شیراز است که بخشی از یک کتاب مربوط به موضوع آن قسمت از برنامه خوانده و کتاب به صورت اجمالی معرفی می‌شود. 📺 سایر بخش‌ها و کل قسمت هفتم را در تلوبیون به آدرس زیر ببینید: https://telewebion.com/episode/0x1163655b 🖍️مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅از سه‌شنبه ۱۶ بهمن به مدت ۱۰ شب ⏱️ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت هشتم نهضت در شیراز 📰 بخش سیاه‌سفید قسمت هشتم مادران انقلاب 💢 بخش سیاه و سفید یکی از بخش‌های برنامه نهضت در شیراز است که به مرور آرشیو مرتبط با موضوع آن قسمت از برنامه می‌پردازد. 📺 سایر بخش‌ها و کل قسمت هشتم را در تلوبیون ببینید: https://telewebion.com/episode/0x116ce60e 🖍مروری متفاوت بر انقلاب اسلامی شیراز در برنامه نهضت در شیراز 📅 دو قسمت پایانی برنامه نهضت در شیراز: شنبه و یکشنبه ۲۷ و ۲۸ بهمن‌ماه ⏱ساعت ۲۰:۳۰ 📺 شبکه فارس حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
یادگار آقا مهم‌تر هست یا حرف آقا؟ سروکله‌زدن با دوقلوهای ۲ ساله‌ رمقی برایم نگذاشته بود. چند دقیقه گوشه‌ای نشستم. تلویزیون روشن بود برنامه‌ای نظرم را جلب کرد. چهار چشم و گوش شدم. برنامه درباره صحبت‌های اخیر رهبر بود. صحبت‌های که درباره کمک به لبنان گفته بودند. برنامه، فرق بین فرض و واجب را برایمان جا انداخت. نگاهم دور خانه چرخید. خانه‌ای که هنوز جاگیر نشده بودیم و تا کامل شدنش جا داشت. بعد سال‌ها از خانه ٢٠ متری به جای بزرگ‌تری آمده بودیم. چیزی برای فروش نداشتم. شغل و حقوق درست و حسابی هم نداشتیم. تنها ۳ میلیون تومان پس‌انداز داشتیم. پس‌اندازی که قطره قطره جمع شده بود تا من را از درد دندان نجات دهد. همسرم نگاهی به من انداخت و گفت: «زهرا تنها پولمون همینه» با لبخند نگاهش کردم و گفتم:« فرض یعنی همین دیگه، از این پول بردار و کمک کن به لبنان. درسته پول زیادی نیست اما خدا بخواد به همین کمِ ما هم برکت میده.» برای اینکه دست و دل همسرم نلرزد، کنارش نرفتم و ریش و قیچی را دادم دست خودش. او هم ۵۰۰ تومان واریز کرد. اوایل مهر بود و هر روز کانال‌های خبری ایتا را چک می‌کردم. چند روزی بیشتر از صحبت‌های آقا نگذشته بود که در پیام‌ها دیدم خانمی سرویس طلای ۹۰ میلیونی‌اش را به دفتر رهبری هدیه کرده. به خودم گفتم:«کاش منم طلا داشتم.» حلقه‌ام را هم برای مخارج تعمیر خانه فروخته بودم. اما مهم نبود. به خودم گفتم:«مثل همیشه راهی پیدا می‌کنم.» ذهنم رفت سمت هدیه‌هایی که از بیت رهبری برایم آمده بود. سال ۹۴، ۲۴ ساله بودم و مجرد. دوست داشتم برای ازدواجم دعای آقا(رهبری) بدرقه زندگی‌ام باشد. همین شد که دست به قلم شدم: «سلام آقا جان خوبید منم خوبم و...» یک نامه خودمانی برای آقا نوشتم و با پدرم درد و دل کردم. دلم نیامد نامه را خشک و خالی بفرستم. کیسه‌ای پر از بهار نارنج کردم و خاک تبرکی که از سوریه به من رسیده بود را کنارش گذاشتم و هر سه را پست کردم بیت رهبری. جواب نامه با یک چفیه به دستم رسید. همین جور که چفیه را در می‌آوردم اشک از چشمانم سر می‌خورد. بغضم را قورت دادم و رفتم توی عالم خیال. «کاش فضای روستامون مذهبی بود. این جوری احتمال اینکه یه پسر مذهبی بیاد خواستگاریم بیشتر میشد.» روی این حساب هیچ خواستگاری از روستایمان نداشتم. سال ۹۶ با یک پسر بابلی ازدواج کردم و رفتم بابل. اولین دخترمان به دنیا آمد. چند سالی منتظر بچه بعدی بودیم که قسمت نمی‌شد. ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ آقا درباره فرزندآوری حرف زدند. داغ دلم تازه شد. فردای همان روز دوباره دستم رفت سمت نوشتن نامه به رهبرم: «آقا جان شما بارها به فرزندآوری تشویق کردید. اما من و خیلی از دوستان و آشناها قسمتمون نمیشه، اگر بشه دعایی یا ذکری به ما بدید......» فروردین ۱۴۰۱ از بیت رهبری جواب به دستم رسید. این سری جانماز و مهر و تسبیح همراه نامه بود. نامه را باز کردم. دنبال ذکر و دعا بودم اما رهبر عزیزم نوشته بودند برایم دعا کردند. دعایشان در حقم مستجاب شد و خدا دوقلویی بهم هدیه داد. همه سرمایه‌ام همین هدیه‌های بیت رهبری بود. هدیه‌هایی که چند سال با آنها زندگی کردم. همان تسبیحی که از دستم نمی‌افتاد و در طول بارداری مرتب با آن ذکر می‌گفتم. این تسبیح نه تنها برای خودم که برای بقیه هم مایه برکت بود و به بقیه هم قرض می‌دادم. همه می‌گفتند دوقلوها نظر کرده آقا هستند. من هم این هدایا را گذاشته بودم تا وقتی بچه ها بزرگ شدند با افتخار ماجرا را برایشان بگویم و هدیه‌ها را نشانشان دهم. اما حالا وضع فرق کرده بود. پیش خودم گفتم:«حرف آقا مهمتره یا یادگار آقا؟» تصمیمم را گرفتم. خوشحال بودم که خدا این فکر را جلوی راهم گذاشت. ۱۰ مهر۱۴۰۳ صبح علی الطلوع، عکسی از هدیه‌ها را گذاشتم درگروه دوستان هم دانشگاهی‌ام:«هرکس این هدایای متبرک رو می‌خواد هدیه می‌دهم، اما به شرطی که مقداری پول برای جبهه مقاومت و لبنان واریز کنه.» غروب پیامی از یکی از دوستان آمد:«هدایا رو میخوام.» وقتی تحویل هدایا گفت:«یکی رو برا خودت نگه دار.» چفیه را انتخاب کردم. از آن روز کار جدیدی به کارهایمان اضافه شد. ماشین از خواهر شوهر می‌گرفتیم. از این خانه به آن خانه می‌رفتیم و کمک‌های مردمی را جمع می‌کردیم. با پولی که از مردم جمع کردم کاموا خریدم و آن را به برخی افراد سپردم برای بافت شال و کلاه. هر کار ریز و درشتی از دستمان برمی‌آمد، انجام دادیم. بعد مدتی دیدم برخی‌ها هدایای متبرکی آقا را به مزایده گذاشتند، من هم چفیه باقیمانده از آن تبرکی‌ها را گذاشتم برای مزایده. روایت زهرا سیما مصاحبه و تنظیم: زهراسادات هاشمی تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz